#تماشاخانه، فیلم #سلام_سینما,(1373)
ساختۀ خلاقانۀ #محسن_مخملباف، فیلم برگزیدۀ جشنوارۀ کن.
...
@asheghanehaye_fatima
ساختۀ خلاقانۀ #محسن_مخملباف، فیلم برگزیدۀ جشنوارۀ کن.
...
@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima
#تماشاخانه
#سلام_سینما، فیلمی از #محسن_مخملباف، 1373
«تقدیم به صد سال سینما»؛ فیلم با این تقدیمیه آغاز میشود و فیلمی که به سینما پیشکش شده است، باید در ستایش هنر هفتم باشد، و «سلام سینما» همین است: فیلمی در ستایش سینما که بیواسطه، بیپرده، بیآرایه از عشق میگوید، از عشق به سینما. فیلم با صحنههایی آخرالزمانی آغاز میشود، با انبوهی از دلباختگان که با تب و تاب در جایی جمع شدهاند. انگار که به زیارت آمدهاند، انگار که آمدهاند تا یار بپسندشان. در شگفت میمانی که اینان کیستند و در پی چهاند، این شورانهسری از برای کیست، این دلدادگی از برای چه!
به گمانم اوج فیلم، همان شش دقیقۀ آغازین است. آغاز فیلم به حدی تکاندهنده است که بقیۀ فیلم به هر شکل ممکنی ادامه مییافت نمیتوانست همسنگ آن آغاز نفسگیر باشد. از بحث «سینماشیفتگی» که بحثی روبنایی و ظاهری است میگذریم و کمی به عمق این هیاهو میرویم.
در میان هنرها، سینما توانست در یک صد سال گذشته خود را به پدیدهای شبهدینی تبدیل کند. سینما انگار کلیسای عصر مدرن است و مراسم عشای ربانیاش در تالارهای تاریک برگزار میشود. هنر موسیقی هم در غالب همهپسند آن در عصر جدید مؤمنان بسیاری یافت، اما همهگیری و افسونگری سینما بیهمتاست. این افسونگریِ شبهدینی را در فیلم مخملباف میتوانیم ببینیم، در آن ازدحام کشندۀ ابتدای فیلم، در تب و تاب شرکتکنندگان در فیلم و احساسی که به بازیگری و سینما دارند. کارگردان کاهن اعظم این دین مدرن است و افراد تک تک خود را بر او عرضه میکنند تا پسند افتند و خدمتکار معبد خدایان تصویر شوند. اما این افسونگری سینما ریشه در تصویر دارد؛ تصویر به مثابه «سوررئالیسمی رئالیستی»؛ یعنی به مثابه نوعی امر غیرواقعیِ واقعی. از اینجا پلی میزنم به نکتۀ بعدی...
همۀ آدمهایی که در این فیلم به پیشگاه سینما شتافتهاند تا به آن رهی جویند، به نوعی از واقعیت گریزانند و به خیال پناه آوردهاند. برای آنها سینما افسون است، افسونی فراواقعی، غیرواقعی. اما خبر ندارند که با واقعیت وجود خود، بیآنکه بدانند همان افسون غیرواقعی را خلق کردهاند. خاصترین ویژگی این فیلم مخملباف نیز همین است که مرز میان فیلم سینمایی و مستند، مرز میان تخیل سینمایی و واقعیت روزمره برداشته میشود و آن امر سوررئالی که آدمهای فیلم به آن چنگ میزدند، بس واقعی از کار درمیآید. این نکته را آنجا به خوبی میبینیم که مخملباف به دخترانی که برای تست بازیگری آمده بودند میگوید: «شما بازیگر شدی!» یعنی فیلم بازی کردی! آنها وارد ساحت سوررئال شدند، اما با تمام وجود، واقعی بودند. این شکستن مرز رئال و سوررئال، این شکستن مرز خیال و واقعیت، قطعاً از ویژگیها بارز و درخور تحسین این فیلم است. و در نهایت میتوان گفت که انگار مخلمباف در عین ستایش سینما، در عین دمیدن در آتش افسونگری سینما، همزمان از سینما افسونزدایی هم کرده است.
به گمانم «سلام سینما» هم از فیلمهای ماندگار سینمای ایران از کار درآمد و شاید شاخصترین کار مخملباف باشد؛ کارگردانی که میخواست و میخواهد متفاوت باشد، حرف جدیدی داشته باشد؛ و شاید این حرف جدید او، همانی بود که در سال 1373 در «سلام سینما» زد و دیگر تکرار نشد.
#تماشاخانه
#تماشاخانه
#سلام_سینما، فیلمی از #محسن_مخملباف، 1373
«تقدیم به صد سال سینما»؛ فیلم با این تقدیمیه آغاز میشود و فیلمی که به سینما پیشکش شده است، باید در ستایش هنر هفتم باشد، و «سلام سینما» همین است: فیلمی در ستایش سینما که بیواسطه، بیپرده، بیآرایه از عشق میگوید، از عشق به سینما. فیلم با صحنههایی آخرالزمانی آغاز میشود، با انبوهی از دلباختگان که با تب و تاب در جایی جمع شدهاند. انگار که به زیارت آمدهاند، انگار که آمدهاند تا یار بپسندشان. در شگفت میمانی که اینان کیستند و در پی چهاند، این شورانهسری از برای کیست، این دلدادگی از برای چه!
به گمانم اوج فیلم، همان شش دقیقۀ آغازین است. آغاز فیلم به حدی تکاندهنده است که بقیۀ فیلم به هر شکل ممکنی ادامه مییافت نمیتوانست همسنگ آن آغاز نفسگیر باشد. از بحث «سینماشیفتگی» که بحثی روبنایی و ظاهری است میگذریم و کمی به عمق این هیاهو میرویم.
در میان هنرها، سینما توانست در یک صد سال گذشته خود را به پدیدهای شبهدینی تبدیل کند. سینما انگار کلیسای عصر مدرن است و مراسم عشای ربانیاش در تالارهای تاریک برگزار میشود. هنر موسیقی هم در غالب همهپسند آن در عصر جدید مؤمنان بسیاری یافت، اما همهگیری و افسونگری سینما بیهمتاست. این افسونگریِ شبهدینی را در فیلم مخملباف میتوانیم ببینیم، در آن ازدحام کشندۀ ابتدای فیلم، در تب و تاب شرکتکنندگان در فیلم و احساسی که به بازیگری و سینما دارند. کارگردان کاهن اعظم این دین مدرن است و افراد تک تک خود را بر او عرضه میکنند تا پسند افتند و خدمتکار معبد خدایان تصویر شوند. اما این افسونگری سینما ریشه در تصویر دارد؛ تصویر به مثابه «سوررئالیسمی رئالیستی»؛ یعنی به مثابه نوعی امر غیرواقعیِ واقعی. از اینجا پلی میزنم به نکتۀ بعدی...
همۀ آدمهایی که در این فیلم به پیشگاه سینما شتافتهاند تا به آن رهی جویند، به نوعی از واقعیت گریزانند و به خیال پناه آوردهاند. برای آنها سینما افسون است، افسونی فراواقعی، غیرواقعی. اما خبر ندارند که با واقعیت وجود خود، بیآنکه بدانند همان افسون غیرواقعی را خلق کردهاند. خاصترین ویژگی این فیلم مخملباف نیز همین است که مرز میان فیلم سینمایی و مستند، مرز میان تخیل سینمایی و واقعیت روزمره برداشته میشود و آن امر سوررئالی که آدمهای فیلم به آن چنگ میزدند، بس واقعی از کار درمیآید. این نکته را آنجا به خوبی میبینیم که مخملباف به دخترانی که برای تست بازیگری آمده بودند میگوید: «شما بازیگر شدی!» یعنی فیلم بازی کردی! آنها وارد ساحت سوررئال شدند، اما با تمام وجود، واقعی بودند. این شکستن مرز رئال و سوررئال، این شکستن مرز خیال و واقعیت، قطعاً از ویژگیها بارز و درخور تحسین این فیلم است. و در نهایت میتوان گفت که انگار مخلمباف در عین ستایش سینما، در عین دمیدن در آتش افسونگری سینما، همزمان از سینما افسونزدایی هم کرده است.
به گمانم «سلام سینما» هم از فیلمهای ماندگار سینمای ایران از کار درآمد و شاید شاخصترین کار مخملباف باشد؛ کارگردانی که میخواست و میخواهد متفاوت باشد، حرف جدیدی داشته باشد؛ و شاید این حرف جدید او، همانی بود که در سال 1373 در «سلام سینما» زد و دیگر تکرار نشد.
#تماشاخانه