@asheghanehaye_fatima
دیوانگی، دمی در گریبان انسان چنگ می اندازد.
شوق جوانسری و خواهش تن، تاب از تو می ستاند و در آن به معصومی بدل می شوی که چشمانت باز است و جایی را نمی توانی ببینی.
دیگری قلاده ای به گردنت انداخته، می کشاند. به خود می کشاندت.
در آن دم، در نهایتگناه، توبره ای به بی گناهی هستی.
ردایی سپید بر تن داری، اما چشمان و لبان و دستانت از خواهش تن پر شده است.
میل، تمام تو را در قبضه خود گرفته است و دندان هایت طلب طعمه دارند. نفست بوی عشق می دهد. داغی؛ نه خود آتشی! شعله ای افروخته در یخزار. بر هر چه پندار، نظر می بندی. می ایستی.
#محمود_دولت_آبادی 👤
#كليدر 📕
دیوانگی، دمی در گریبان انسان چنگ می اندازد.
شوق جوانسری و خواهش تن، تاب از تو می ستاند و در آن به معصومی بدل می شوی که چشمانت باز است و جایی را نمی توانی ببینی.
دیگری قلاده ای به گردنت انداخته، می کشاند. به خود می کشاندت.
در آن دم، در نهایتگناه، توبره ای به بی گناهی هستی.
ردایی سپید بر تن داری، اما چشمان و لبان و دستانت از خواهش تن پر شده است.
میل، تمام تو را در قبضه خود گرفته است و دندان هایت طلب طعمه دارند. نفست بوی عشق می دهد. داغی؛ نه خود آتشی! شعله ای افروخته در یخزار. بر هر چه پندار، نظر می بندی. می ایستی.
#محمود_دولت_آبادی 👤
#كليدر 📕
.
پاره ای لحظهها چه کشندهاند.
کاش میکشتند، نه، نمیکشند.
کشندهاند.
به دشنه ای آسودهات نمیکنند.
به دود عذاب، خفهات نمیکنند.
تا خفگی، تا مرز خفگی میکشانندت و همان جا نگاهت میدارند. چنان که انگار میان آتش و دود، حلق آویز مانده ای.
سینهات از دود داغ پر شده است و چشمهایت دو لختهٔ خون، در عذاب آتش میسوزد.
🖌 #محمود_دولت_آبادى
📕 #كليدر
نقاشی 👇 : #بهناز_سهرابیان
@asheghanehaye_fatima
پاره ای لحظهها چه کشندهاند.
کاش میکشتند، نه، نمیکشند.
کشندهاند.
به دشنه ای آسودهات نمیکنند.
به دود عذاب، خفهات نمیکنند.
تا خفگی، تا مرز خفگی میکشانندت و همان جا نگاهت میدارند. چنان که انگار میان آتش و دود، حلق آویز مانده ای.
سینهات از دود داغ پر شده است و چشمهایت دو لختهٔ خون، در عذاب آتش میسوزد.
🖌 #محمود_دولت_آبادى
📕 #كليدر
نقاشی 👇 : #بهناز_سهرابیان
@asheghanehaye_fatima
Telegram
attach 📎
@asheghanehaye_fatima
دریغا روزهایی که بی دلبستگی بگذرند.
دریغا بیگانگی.
امّا آدمیزاد را مگر تاب و توان آن هست که از هر کس و هر چیز ببُرّد؟
دمی شاید؛ یا روزی و ماهی شاید به اراده چنین کند.
اما سرشت او چنین نیست.
پیوند می یابد و می پیوندد. جذب می شود. شوق یگانگی. خود را به دیگری بست می زند. خود را به دیگری می سپرد. خود از آن او، او از آنِ خود.
می خواهد، پس خواها دارد.
خواها دارد، پس می خواهد.
هست، پس چنین است.
مگر نباشد تا نپیوندد. مگر بمیرد.
#محمود_دولت_ابادي
#كليدر
دریغا روزهایی که بی دلبستگی بگذرند.
دریغا بیگانگی.
امّا آدمیزاد را مگر تاب و توان آن هست که از هر کس و هر چیز ببُرّد؟
دمی شاید؛ یا روزی و ماهی شاید به اراده چنین کند.
اما سرشت او چنین نیست.
پیوند می یابد و می پیوندد. جذب می شود. شوق یگانگی. خود را به دیگری بست می زند. خود را به دیگری می سپرد. خود از آن او، او از آنِ خود.
می خواهد، پس خواها دارد.
خواها دارد، پس می خواهد.
هست، پس چنین است.
مگر نباشد تا نپیوندد. مگر بمیرد.
#محمود_دولت_ابادي
#كليدر