عاشقانه های فاطیما
805 subscribers
21.2K photos
6.47K videos
276 files
2.94K links
منتخب بهترین اشعار عاشقانه دنیا
عشق
گلایه
دلتنگی
اعتراض
________________
و در پایان
آنچه که درباره‌ی خودم
می‌توانم بگویم
این است:
من شعری عاشقانه‌ام
در جسمِ یک زن.
الکساندرا واسیلیو

نام مرا بنویسید
پای تمام بیانیه‌هایی که
لبخند و بوسه را آزاد می‌خواهند..
Download Telegram
عاشقانه های فاطیما
@asheghanehaye_fatima 🔰#هم_اغوشى_با_سارا #قسمت_دوازده مادرم می‌گفت؛ پدر همیشه بی‌خیال و بی‌درد بوده است. می‌گفت؛ چرا بی پول است و قادر به کمک کردن فرزندانش نیست؟ می‌گفت؛ اول زندگی باید دست بچه‌ها را گرفت اما پدرت گور ندارد که کفن داشته باشد. می‌گفت؛ فلانی…
@asheghanehaye_fatima


🔰#هم_اغوشى_با_سارا
#قسمت_سیزده
حالا ساعت از دوازده گذشته است و سارا چون مرغی در قفس دست و پا می‌-زند تا به رفتارهای روزانه‌اش سر و سامانی ببخشد. می‌کوشد تا پیوند حوادث امروز را منطقی کند. اینکه کجا بوده است و چرا بوده است و چرا جمال…! می‌توانست دم فرو ببندد و حرفی نزند. من که نخواستم چیزی را توضیح دهد! مثل شخصیت‌های خنده دارِ کارتونی خودش را در مخمصه و درد سر می‌اندازد.

ساعت نزدیک دوازده و نیم بود. به سارا گفتم برود بخوابد. گفتم؛ داروهایی که امروز مصرف کرده‌ای، آرامش و آسودگی می‌خواهد. خیلی اصرار کرد و آخرش هم گریه کرد. گفت؛ من زنتم. مگر وبا دارم؟ مگر هپاتیت دارم؟ مجبور شدم دراز بکشم. هیچ احساسی نداشتم. دلهره و ذوق، جای خود را به خشم داده بود. در کنارش عصبانی بودم اما دوست داشتم باشم و باشد. می‌خواستم خودش آغاز کننده باشد و مرا مجبور کند تا… اما او منتظر بود که من شروع کنم.

از خودم و سارا بدم آمد. دقایقی بعد برخاستم. گفتم؛ تو به درد جمال می‌خوری! اصلا من خریت کردم. می‌توانی همین امشب بروی. سیگاری روشن کردم و زیر پیراهنم را پوشیدم و از اتاق بیرون آمدم. سارا ملحفه را به صورتش چسبانده بود و با هق هق گریه‌هایش، تمام تنش یکنواخت تکان می‌خورد مثل گلی که زیر تگرگ مانده باشد.

روی مبل نشستم و لپ تاپ را باز کردم. برای آنکه مویه‌ها و عربده‌هایش را نشنوم، آهنگی از ژاک برل را تا آخر زیاد کردم. حتما همسایگان را هم بی‌خواب می‌کرد. به درک! در این چند روز مگر کم فضولی کرده‌اند! مگر کم به زندگیم سرک کشیده‌اند تا بدانند این زن کیست که به خانه‌ام می‌آید! بگذار بی‌خواب شوند. نمی‌دانم ترجمه و زیر نویس این آهنگ از کیست. اما هر که هست خدایا به سلامت دارش!

در بندر آمستردام
ملوانانی هستند که می‌خوابند
همچون درفش، همچون بیرق
در کناره‌های دلتنگ
در بندر آمستردام
ملوانانی هستند که می‌میرند
هر چه زوزه‌های سارا بیشتر می‌شد، من آهنگ را زیاد‌تر می‌کردم.
اما در بندر آمستردام
ملوانانی هم به دنیا می‌آیند
در گرمای زمخت رخوت اقیانوس

سکه می‌سایند زیر دندان
هلال می‌کنند ماه را
به دندان می‌کشند طناب‌های دکل را
می‌‌نوشند به سلامتی روسپیان آمستردام

صدای مشت کوبیدن‌های سارا بر تخت، هر دم بیشتر می‌شد. اما گوش و چشم من به نوای آهنگ و زیر نویسش دوخته شده بود.
دماغشان را فرو می‌کنند در آسمان
فین می‌کنند در ستارگان
و وقتی من می‌گریم آنان می‌شاشند
بر زنان بی‌وفا
در بندر آمستردام

گریه‌اش بند نمی‌آمد. برخاستم و به اتاق رفتم.
– در این زندگی که داشتی فقط گریه و زاری یادت داده‌اند؟
ملحفه و دستانش را از صورتش جدا کرد. تمام آرایشش به هم ریخته بود. سرخ شده بود. شبیه آن روزهای ما شده بود که مشق نمی‌نوشتیم و لو می‌رفتیم.
– قول بده دیگه تنهام نذاری. این جوری با من حرف نزنی. من… من…
– تو چی؟! تو چرا همه چیز رو از من پنهان می‌کنی؟ شب با آژانس می‌روی بیمارستان و صبح توی خیابان جمال و شغال و سگ و… را می‌بینی…
– خدایا مرگم رو برسان. تو درباره‌ی من چی فکر می‌کنی؟
– من فکری نمی‌کنم. ظاهرا تو درباره‌ی من یه فکرهایی می‌کنی!
– هنوز هیچی نشده از من زده شدی! این رو بگو! چقدر ذوق و شوق داشتم برای امشب! حتی حاضر نیستی یک ساعت… ولش کن!
– تو درست می‌گی!
گوشی همراه را روی ساعت همیشگی تنظیم کردم و گوشه‌ای از مبل چمباتمه زدم تا صبح شود.


#ادامه_دارد...