راه رفتن زیر باران
دیگر کمکی به دوست داشتن نمی کند
محبوبم !
در این دنیای مدرن
باید زره بپوشیم
و از قلب هامان دفاع کنیم..
#علیرضا_عباسی
@asheghanehaye_fatima
دیگر کمکی به دوست داشتن نمی کند
محبوبم !
در این دنیای مدرن
باید زره بپوشیم
و از قلب هامان دفاع کنیم..
#علیرضا_عباسی
@asheghanehaye_fatima
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
هر بار که دستم را
می فشاری
پرنده دیگری آزاد میشود
و ماهی کوچکی
به دریا باز میگردد.
#علیرضا_عباسی
@asheghanehaye_fatima
می فشاری
پرنده دیگری آزاد میشود
و ماهی کوچکی
به دریا باز میگردد.
#علیرضا_عباسی
@asheghanehaye_fatima
مرگ همه چیز را
تعقیب می کند
و من در تو
پنهان شده ام
همچون خرگوش مضطربی
لابه لای بوته ها.
©
#علیرضا_عباسی
@asheghanehaye_fatima
تعقیب می کند
و من در تو
پنهان شده ام
همچون خرگوش مضطربی
لابه لای بوته ها.
©
#علیرضا_عباسی
@asheghanehaye_fatima
چتر
از اول نبود
باران
طور دیگری می بارید
پیراهن نبود
ادم طور دیگری نگاه می کرد
شاید هم مرگ نبود
طور دیگری می مردیم
#علیرضا_عباسی
@asheghanehaye_fatima
از اول نبود
باران
طور دیگری می بارید
پیراهن نبود
ادم طور دیگری نگاه می کرد
شاید هم مرگ نبود
طور دیگری می مردیم
#علیرضا_عباسی
@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima
آيا بوسه های من
بر آن دست ها
زیر بوسه های ديگری
مدفون خواهد شد؟
حرف های عاشقانه ام
لا به لای نجواهای ديگری
خواهد پوسید؟
من فراموش نخواهم کرد
لب هايم در آن کلمات و بوسه ها
جا مانده اند
و هرچه مینويسم
شکل ناقصی از بودنم
به مرگ نزدیکتر میشود..
#علیرضا_عباسی
آيا بوسه های من
بر آن دست ها
زیر بوسه های ديگری
مدفون خواهد شد؟
حرف های عاشقانه ام
لا به لای نجواهای ديگری
خواهد پوسید؟
من فراموش نخواهم کرد
لب هايم در آن کلمات و بوسه ها
جا مانده اند
و هرچه مینويسم
شکل ناقصی از بودنم
به مرگ نزدیکتر میشود..
#علیرضا_عباسی
@asheghanehaye_fatima
چه فرق دارد انتظارِ افتادن
برای سیبی که به شاخه ای نازک بند است
با زندانی
که از چوبه ی دار آویزان
چیزی برای شکستن
همیشه سنگینی می کند
صدایی در گلو
ایستادن قلبی زیر پیراهن
آزاردهنده است این همه نزدیکی
بین زندگی با مرگ
آمد و رفتِ مشعل ها
#علیرضا_عباسی
چه فرق دارد انتظارِ افتادن
برای سیبی که به شاخه ای نازک بند است
با زندانی
که از چوبه ی دار آویزان
چیزی برای شکستن
همیشه سنگینی می کند
صدایی در گلو
ایستادن قلبی زیر پیراهن
آزاردهنده است این همه نزدیکی
بین زندگی با مرگ
آمد و رفتِ مشعل ها
#علیرضا_عباسی
@asheghanehaye_fatima
مرزها تنها میتوانند
لبها را از هم دور نگه دارند
نسیمی که هرشب
موهایت را بر پیشانیات میریزد
باد پریشانیست که
از انگشتان من گذشته است.
#علیرضا_عباسی
مرزها تنها میتوانند
لبها را از هم دور نگه دارند
نسیمی که هرشب
موهایت را بر پیشانیات میریزد
باد پریشانیست که
از انگشتان من گذشته است.
#علیرضا_عباسی
@asheghanehaye_fatima
چه فرق دارد انتظارِ افتادن
برای سیبی که به شاخه ای نازک بند است
با زندانی
که از چوبه ی دار آویزان
چیزی برای شکستن
همیشه سنگینی می کند
صدایی در گلو
ایستادن قلبی زیر پیراهن
آزاردهنده است این همه نزدیکی
بین زندگی با مرگ
آمد و رفتِ مشعل ها
#علیرضا_عباسی
چه فرق دارد انتظارِ افتادن
برای سیبی که به شاخه ای نازک بند است
با زندانی
که از چوبه ی دار آویزان
چیزی برای شکستن
همیشه سنگینی می کند
صدایی در گلو
ایستادن قلبی زیر پیراهن
آزاردهنده است این همه نزدیکی
بین زندگی با مرگ
آمد و رفتِ مشعل ها
#علیرضا_عباسی
@asheghanehanehaye_fatima
چتر
از اول نبود
باران
طور دیگری می بارید
پیراهن نبود
ادم طور دیگری نگاه می کرد
شاید هم مرگ نبود
طور دیگری می مردیم
#علیرضا_عباسی
چتر
از اول نبود
باران
طور دیگری می بارید
پیراهن نبود
ادم طور دیگری نگاه می کرد
شاید هم مرگ نبود
طور دیگری می مردیم
#علیرضا_عباسی
@asheghanehaye_fatima
مرزها تنها میتوانند
لبها را از هم دور نگه دارند
نسیمی که هرشب
موهایت را بر پیشانیات میریزد
باد پریشانیست که
از انگشتان من گذشته است.
#علیرضا_عباسی
مرزها تنها میتوانند
لبها را از هم دور نگه دارند
نسیمی که هرشب
موهایت را بر پیشانیات میریزد
باد پریشانیست که
از انگشتان من گذشته است.
#علیرضا_عباسی
مرزها تنها میتوانند
لبها را از هم دور نگه دارند
نسیمی که هرشب
موهایت را بر پیشانیات میریزد
باد پریشانیست که
از انگشتان من گذشته است.
#علیرضا_عباسی
@asheghanehaye_fatima
لبها را از هم دور نگه دارند
نسیمی که هرشب
موهایت را بر پیشانیات میریزد
باد پریشانیست که
از انگشتان من گذشته است.
#علیرضا_عباسی
@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima
قلب سرخ می زد و
گرم می تپيد
می خواستم عاشقانه ای بنويسم،
جنگ شد،
خون از کلمه بالا رفت
گودی هايش را پر کرد
بوی تلخی
در مشام درخت ها پيچيد.
پشت شيشه
ابرها صورتشان را گرفته
باران را به روز ديگری مي برند.
بين ديوارها
رو به کلماتی ترس خورده،
خون گرفته
عاشقانه ای از من گذشته است
#علیرضا_عباسی
قلب سرخ می زد و
گرم می تپيد
می خواستم عاشقانه ای بنويسم،
جنگ شد،
خون از کلمه بالا رفت
گودی هايش را پر کرد
بوی تلخی
در مشام درخت ها پيچيد.
پشت شيشه
ابرها صورتشان را گرفته
باران را به روز ديگری مي برند.
بين ديوارها
رو به کلماتی ترس خورده،
خون گرفته
عاشقانه ای از من گذشته است
#علیرضا_عباسی
@asheghanehaye_fatima
سایهام افتاده بود روی دیوار
پرندهای ، سر در پر فرو برده
دست به سایه کشیدم
دیواری از پر
دستم را عاجزانه در سیاهی میکشید
دست کشیدم
بر سینهام
دست بر تنم
پرندهای از من گریخته بود
#علیرضا_عباسی
سایهام افتاده بود روی دیوار
پرندهای ، سر در پر فرو برده
دست به سایه کشیدم
دیواری از پر
دستم را عاجزانه در سیاهی میکشید
دست کشیدم
بر سینهام
دست بر تنم
پرندهای از من گریخته بود
#علیرضا_عباسی
@asheghanehaye_fatima
به سرت میزند گاهی
تصميم آخر
از سوراخی در مغزت
بدوی
چنگ بیاندازی به تاریکی
بيرون بريزد معنای گمشدهات
ميان اين همه کلمه و چراغ
معنای گمشده
در دهانها که میجنبند
میجوند حروف بیجان را
که چیزی هميشه ناگفته بماند
و تصویری غمناک
از تصميم آخرت
پر کند چشمها را
جويده شود در دهانها
#علیرضا_عباسی
به سرت میزند گاهی
تصميم آخر
از سوراخی در مغزت
بدوی
چنگ بیاندازی به تاریکی
بيرون بريزد معنای گمشدهات
ميان اين همه کلمه و چراغ
معنای گمشده
در دهانها که میجنبند
میجوند حروف بیجان را
که چیزی هميشه ناگفته بماند
و تصویری غمناک
از تصميم آخرت
پر کند چشمها را
جويده شود در دهانها
#علیرضا_عباسی
اگر برای تنهایی
از تنهایی ام می نویسم
چرا قطاری که رنج را در رگم می برد
پر از صوت های مغموم است
#علیرضا_عباسی
@asheghanehaye_fatima
از تنهایی ام می نویسم
چرا قطاری که رنج را در رگم می برد
پر از صوت های مغموم است
#علیرضا_عباسی
@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima
اگر برای تنهایی
از تنهایی ام می نویسم
چرا قطاری که رنج را در رگم می برد
پر از صوت های مغموم است
#علیرضا_عباسی
اگر برای تنهایی
از تنهایی ام می نویسم
چرا قطاری که رنج را در رگم می برد
پر از صوت های مغموم است
#علیرضا_عباسی
@asheghanehaye_fatima
سایهام افتاده بود روی دیوار
پرندهای ، سر در پر فرو برده
دست به سایه کشیدم
دیواری از پر
دستم را عاجزانه در سیاهی میکشید
دست کشیدم
بر سینهام
دست بر تنم
پرندهای از من گریخته بود.
#علیرضا_عباسی
سایهام افتاده بود روی دیوار
پرندهای ، سر در پر فرو برده
دست به سایه کشیدم
دیواری از پر
دستم را عاجزانه در سیاهی میکشید
دست کشیدم
بر سینهام
دست بر تنم
پرندهای از من گریخته بود.
#علیرضا_عباسی
@asheghanehaye_fatima
سایهام افتاده بود روی دیوار
پرندهای ، سر در پر فرو برده
دست به سایه کشیدم
دیواری از پر
دستم را عاجزانه در سیاهی میکشید
دست کشیدم
بر سینهام
دست بر تنم
پرندهای از من گریخته بود.
#علیرضا_عباسی
سایهام افتاده بود روی دیوار
پرندهای ، سر در پر فرو برده
دست به سایه کشیدم
دیواری از پر
دستم را عاجزانه در سیاهی میکشید
دست کشیدم
بر سینهام
دست بر تنم
پرندهای از من گریخته بود.
#علیرضا_عباسی
مرزها تنها میتوانند
لبها را از هم دور نگه دارند
نسیمی که هرشب
موهایت را بر پیشانیات میریزد
باد پریشانیست که
از انگشتان من گذشته است.
#علیرضا_عباسی
@asheghanehaye_fatima
لبها را از هم دور نگه دارند
نسیمی که هرشب
موهایت را بر پیشانیات میریزد
باد پریشانیست که
از انگشتان من گذشته است.
#علیرضا_عباسی
@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima
-باید میدیدیم
اما پیش از گشودن چشمها
از هم رو گرفتیم.
کلمات معلق بینمان
و خواستن که هراسی در من بود..
هراسِ نتوانستن
و رها شدن و غلطیدن؛
بر ناتوانیِ حرفها
جایی خالی شده در آغوشی باز!
حفرهای عمیق..!
#علیرضا_عباسی
-باید میدیدیم
اما پیش از گشودن چشمها
از هم رو گرفتیم.
کلمات معلق بینمان
و خواستن که هراسی در من بود..
هراسِ نتوانستن
و رها شدن و غلطیدن؛
بر ناتوانیِ حرفها
جایی خالی شده در آغوشی باز!
حفرهای عمیق..!
#علیرضا_عباسی