در گندم زار ، مِهر می وزید؛
و آنگاه که خورشید
میان ِ شاخه های ِ درختان ِ دشت غلتان بود،
چشمانم در حریر خواب رؤیا دید
رها ... رها ... رها
از هیچ پَرت شدم میان توت های جوانِ دشت
کسی صدایم می کرد به زبانی که نمی دانستم!
نمیدانم کجای جهان بودم که آوازی موزون، چکه چکه در من می تپید...
من جاری شدم در خاک
پاشیده شدم در آب
صدا شدم در باد
نور شدم در آتش
ذره ای سرگردان در آغاز تحولی بزرگ!
و این منِ کوچک
در هفتمین برگ ِنیلوفر آبی
در تکه ابری گریان روی برکه ای کوچک
در نجوای شبانه ی باد با جنگل
و سوسوی فانوسی در ذهن ِ کرم شب تاب
آشکار شدم
خاک را بارور کردم به گیاه ... بالیدم
بهار شدم پشت پلک های پنجره ای خاموش
سایه شدم بر التهاب شورانگیز گنجشک ها
آغوش شدم در دستان تنهای زن رقصنده
آب را بارور کردم به باران ... باریدم
شراب شدم در شکوفه ی گیلاس های وحشی
شُکوه شدم در بُته جقه های پیراهن مادرم
شوق شدم، و در قلب محزون کاسپین دَف زدم
باد را بارور کردم به طوفان ... غریدم
ناله شدم در گیسوان ِ سوگ زده ی بادهای چهل گانه
نعره شدم در خروش ِ رودخانه، بر پوست چروکیده ی زمین
نهیب شدم در حنجره ی ماده شیر خفته
آتش را بارور کردم به نور ... تابیدم
درخشیدم و در بزم ِ شعر کولاک کردم
شعله شدم و از ریسه ی مهتاب ، خوشه ی آرزو چیدم
برق شدم در چشمان ِ زنی شرقی
و معشوقم را به خانه ای که سیب هایش شعله می کشیدند دعوت کردم ...
و این من ِ کوچک
خودم را بارور کردم به هیچ
هیچ ... هیچ ...
فقط
ه
ی
چ
و از خلسه ی مه آلود زمان دوباره برگشتم...
#شورا_عسکرزاده
@asheghanehaye_fatima
و آنگاه که خورشید
میان ِ شاخه های ِ درختان ِ دشت غلتان بود،
چشمانم در حریر خواب رؤیا دید
رها ... رها ... رها
از هیچ پَرت شدم میان توت های جوانِ دشت
کسی صدایم می کرد به زبانی که نمی دانستم!
نمیدانم کجای جهان بودم که آوازی موزون، چکه چکه در من می تپید...
من جاری شدم در خاک
پاشیده شدم در آب
صدا شدم در باد
نور شدم در آتش
ذره ای سرگردان در آغاز تحولی بزرگ!
و این منِ کوچک
در هفتمین برگ ِنیلوفر آبی
در تکه ابری گریان روی برکه ای کوچک
در نجوای شبانه ی باد با جنگل
و سوسوی فانوسی در ذهن ِ کرم شب تاب
آشکار شدم
خاک را بارور کردم به گیاه ... بالیدم
بهار شدم پشت پلک های پنجره ای خاموش
سایه شدم بر التهاب شورانگیز گنجشک ها
آغوش شدم در دستان تنهای زن رقصنده
آب را بارور کردم به باران ... باریدم
شراب شدم در شکوفه ی گیلاس های وحشی
شُکوه شدم در بُته جقه های پیراهن مادرم
شوق شدم، و در قلب محزون کاسپین دَف زدم
باد را بارور کردم به طوفان ... غریدم
ناله شدم در گیسوان ِ سوگ زده ی بادهای چهل گانه
نعره شدم در خروش ِ رودخانه، بر پوست چروکیده ی زمین
نهیب شدم در حنجره ی ماده شیر خفته
آتش را بارور کردم به نور ... تابیدم
درخشیدم و در بزم ِ شعر کولاک کردم
شعله شدم و از ریسه ی مهتاب ، خوشه ی آرزو چیدم
برق شدم در چشمان ِ زنی شرقی
و معشوقم را به خانه ای که سیب هایش شعله می کشیدند دعوت کردم ...
و این من ِ کوچک
خودم را بارور کردم به هیچ
هیچ ... هیچ ...
فقط
ه
ی
چ
و از خلسه ی مه آلود زمان دوباره برگشتم...
#شورا_عسکرزاده
@asheghanehaye_fatima