@asheghanehaye_fatima
و برف آمد و آرام روی پله نشست
و برف آمد و در زد بدون پنجه و دست
یکی که دوست ترش داشتم شبی با برف
تمام کوله ی تنهایی خودش را بست
گذشته ای که رها رفت بی عبور از من
و حالِ گم شده ای در حوالی این زن
زنی که پر شده بودش تمامِ عمر از او
ببین که یک شبِ خالی شد از پیاله ی تن
که رفته بود و حتی کمد بدون حواس
که گیجِ گیج از این مبهمِ بدونِ لباس
کشو و این قفسه،آن اتاق خالی بود
و رفته بود که عطرش و بوی محضِ تنش
جهنمی که به حکمِ دل احتمالی بود
چه می شود که همین احتمال برگردد!؟
پگاهِ این شبِ طولانیِ زمستانی
چه می شود که بیاید میان بارش برف
دو ردِّ پای نرفته... بگو پشیمانی...
.
#سمیه_جلالی
#شعر_هرمزگان
و برف آمد و آرام روی پله نشست
و برف آمد و در زد بدون پنجه و دست
یکی که دوست ترش داشتم شبی با برف
تمام کوله ی تنهایی خودش را بست
گذشته ای که رها رفت بی عبور از من
و حالِ گم شده ای در حوالی این زن
زنی که پر شده بودش تمامِ عمر از او
ببین که یک شبِ خالی شد از پیاله ی تن
که رفته بود و حتی کمد بدون حواس
که گیجِ گیج از این مبهمِ بدونِ لباس
کشو و این قفسه،آن اتاق خالی بود
و رفته بود که عطرش و بوی محضِ تنش
جهنمی که به حکمِ دل احتمالی بود
چه می شود که همین احتمال برگردد!؟
پگاهِ این شبِ طولانیِ زمستانی
چه می شود که بیاید میان بارش برف
دو ردِّ پای نرفته... بگو پشیمانی...
.
#سمیه_جلالی
#شعر_هرمزگان