■شعر سخت
میخواهم تو را بگویم سخت است
ساختن چیزی جدید
که تو سهمی از آن نداری
حتا جزیی کوچکی
از آن نیستی
تقصیر تو نیست
تنها
من بهقدرکافی قوی نبودهام
اینکه بار سنگین
هر دو را بکشم
میخواهم تو را بگویم سخت است
که اعتراف کنم
دوستات داشتم و هنوز هم دارم
عشق من به تو سخت است و
بیفروغ
شاید ما خیلی
شبیه هم باشیم
رفتارهای مشابهی
برای عصبیت داریم
آداب مشابهی
برای بیپاسخ گذاشتن
ما کلکهای زيادی بلدیم
برای مخفی شدن
و ما هر دو همینطوریم
بهطرز وحشیانهی دوستداشتنی و خیلی هم بانمک
و البته مسخره و بیش از اینها
میخواهم تو را بگویم سخت است
اینکه وانمود کنی
نیستی یا نبودی
میدانم
با بزرگتر شدن
ترسهایم مرا کور میکند
از هجوم این رنج زمینگیر خواهم شد
دیگر
از ادای برخی کلمات واماندهام
حتا دیگر نمیتوانم
خویشان نزدیکام را تشخیص بدهم
ناتوانی و
تسلیم شدن به این احساسات
ناتوان شدن
از این همه کار و کردار
یأس و حرمان
حالا دیگر
به شعر دیگرگونه نیازمندم
باید لیستی از چیزها تهیه کنم
وچیزهای را یادداشت کنم
وقتی که روز بیاید و
صبح پهن شود
در آسمان
باید به خاطر بسپارم
همهی آنچه در جوانیام داشتم
زبانی پرشور
میخواهم تو را بگویم سخت است
دوستات داشته باشم و
همچنان دوستتر داشتنات
اینگونه سخت است
بیهیچ کلمهای
بی.هیچ جنبشی
بیلطافتی
با این
حفرهی عمیق التماس
که درچشمان من و این خشمی
که در شیار لبهایم خفته است
دیگر به آن لحظههایمان برنمیگردم
حالا که من
به شکلی عجیب جانور محزونی شدهام
رام و تسلیم شده
و هر چیزی مرا
در چنبر خود گرفتار کرده
پیشاپیش خستهام کرده و
تنها نظارهگر
فروریختن خودم ماندهام
این منظره
به قدری خاکستری و موهوم است
که تنها وقتی تو ناگهان میآیی
با شراره لبخندی
بر چهرهات
بر من میتراوی
حسی عمیق و دلپذیر را
بر من و شبهای من
بدرخشان
تلألو لبخندت را
در شبهای طولانی گناهان نخستین.
#سیسیل_کولون
@asheghanehaye_fatima
میخواهم تو را بگویم سخت است
ساختن چیزی جدید
که تو سهمی از آن نداری
حتا جزیی کوچکی
از آن نیستی
تقصیر تو نیست
تنها
من بهقدرکافی قوی نبودهام
اینکه بار سنگین
هر دو را بکشم
میخواهم تو را بگویم سخت است
که اعتراف کنم
دوستات داشتم و هنوز هم دارم
عشق من به تو سخت است و
بیفروغ
شاید ما خیلی
شبیه هم باشیم
رفتارهای مشابهی
برای عصبیت داریم
آداب مشابهی
برای بیپاسخ گذاشتن
ما کلکهای زيادی بلدیم
برای مخفی شدن
و ما هر دو همینطوریم
بهطرز وحشیانهی دوستداشتنی و خیلی هم بانمک
و البته مسخره و بیش از اینها
میخواهم تو را بگویم سخت است
اینکه وانمود کنی
نیستی یا نبودی
میدانم
با بزرگتر شدن
ترسهایم مرا کور میکند
از هجوم این رنج زمینگیر خواهم شد
دیگر
از ادای برخی کلمات واماندهام
حتا دیگر نمیتوانم
خویشان نزدیکام را تشخیص بدهم
ناتوانی و
تسلیم شدن به این احساسات
ناتوان شدن
از این همه کار و کردار
یأس و حرمان
حالا دیگر
به شعر دیگرگونه نیازمندم
باید لیستی از چیزها تهیه کنم
وچیزهای را یادداشت کنم
وقتی که روز بیاید و
صبح پهن شود
در آسمان
باید به خاطر بسپارم
همهی آنچه در جوانیام داشتم
زبانی پرشور
میخواهم تو را بگویم سخت است
دوستات داشته باشم و
همچنان دوستتر داشتنات
اینگونه سخت است
بیهیچ کلمهای
بی.هیچ جنبشی
بیلطافتی
با این
حفرهی عمیق التماس
که درچشمان من و این خشمی
که در شیار لبهایم خفته است
دیگر به آن لحظههایمان برنمیگردم
حالا که من
به شکلی عجیب جانور محزونی شدهام
رام و تسلیم شده
و هر چیزی مرا
در چنبر خود گرفتار کرده
پیشاپیش خستهام کرده و
تنها نظارهگر
فروریختن خودم ماندهام
این منظره
به قدری خاکستری و موهوم است
که تنها وقتی تو ناگهان میآیی
با شراره لبخندی
بر چهرهات
بر من میتراوی
حسی عمیق و دلپذیر را
بر من و شبهای من
بدرخشان
تلألو لبخندت را
در شبهای طولانی گناهان نخستین.
#سیسیل_کولون
@asheghanehaye_fatima