@asheghanehaye_fatima
از خاطرم
پاک شدی
دیگر خیالت هم
وحشت انگیز است
سپردمت
به فراموش خانه ی اسرارم
آنچنان درش را بهم کوبیدم
که آسمان جیغ کشید
رعد زد
باران شد
فریادم زدی
فریادم زدی
فریادم زدی
رهایم کن
فریادت زدم
فریادت زدم
فریادت زدم
دست از سرم بردار
رهایت نخواهم کرد
می خواهم
باقی مانده های
غرورم را کنار هم
بچسبانم
جانی به جانم نمانده
روحی به روانم نمانده
بس است دیگر
درد می کند دردهایم
اشکی برایم نمانده
زجر را کشیدم
شانه ایی برایم نمانده
نخواهمت دیگر
درد رخوت انگیزم.....
#سمیرا_خلج
از خاطرم
پاک شدی
دیگر خیالت هم
وحشت انگیز است
سپردمت
به فراموش خانه ی اسرارم
آنچنان درش را بهم کوبیدم
که آسمان جیغ کشید
رعد زد
باران شد
فریادم زدی
فریادم زدی
فریادم زدی
رهایم کن
فریادت زدم
فریادت زدم
فریادت زدم
دست از سرم بردار
رهایت نخواهم کرد
می خواهم
باقی مانده های
غرورم را کنار هم
بچسبانم
جانی به جانم نمانده
روحی به روانم نمانده
بس است دیگر
درد می کند دردهایم
اشکی برایم نمانده
زجر را کشیدم
شانه ایی برایم نمانده
نخواهمت دیگر
درد رخوت انگیزم.....
#سمیرا_خلج
@asheghanehaye_fatima
.
صبح،صدای ضبط صوت نیسان آبی رنگ ضایعاتی
که جان جوانی مرا گوش می دهد
صبح،تق تق کفش های پاشنه بلند زنی با پالتوی قرمز رنگ
صبح،کاسه ی شیری که پشت در برای نازی محیا می کنم
صبح،قل قل کتری سفید با گل های بنفش
صبح،عروسی گنجشکان در تراس آشپزخانه به صرف نان خشکُ کاسه ی آب
صبح ،لقمه ی نان و پنیرو گردو در کیف پسرم
صبح،بافتن موهای دخترم
صبح،رفتن من در محضر آینه ی مقدس
و آشکار شدن راز ،
یک خط دیگر روی صورتم......
#سمیرا_خلج
#گُل_یَخ
.
صبح،صدای ضبط صوت نیسان آبی رنگ ضایعاتی
که جان جوانی مرا گوش می دهد
صبح،تق تق کفش های پاشنه بلند زنی با پالتوی قرمز رنگ
صبح،کاسه ی شیری که پشت در برای نازی محیا می کنم
صبح،قل قل کتری سفید با گل های بنفش
صبح،عروسی گنجشکان در تراس آشپزخانه به صرف نان خشکُ کاسه ی آب
صبح ،لقمه ی نان و پنیرو گردو در کیف پسرم
صبح،بافتن موهای دخترم
صبح،رفتن من در محضر آینه ی مقدس
و آشکار شدن راز ،
یک خط دیگر روی صورتم......
#سمیرا_خلج
#گُل_یَخ
@asheghanehaye_fatima
من زنانگی هایم ،همه دوست داشتن هایم را
در فنجان چای شعر هایم گنجانده ام
من تو را با هرچه بودی هرچه هستی دوست می دارم
عشق من پاک و زلال است
مثل چشمه ی تازه به جوش آمده از دلِ کوه
گریه هایم بی صدا هستند و آرام
دست هایم پر زِ مهر مادری
شعرهایم سبز،سبز
گاهی به رنگ زردِ ماه آذری
من همه خستگی هایم را
در قندان آشپزخانه ام ریختهُ و شب ها
با چند حبه از آنها چای ام را شیرین می کنم
من زنانگی هایم همه دوست داشت هایم را در فنجان چای شعر هایم گنجانده ام....
#سمیرا_خلج
من زنانگی هایم ،همه دوست داشتن هایم را
در فنجان چای شعر هایم گنجانده ام
من تو را با هرچه بودی هرچه هستی دوست می دارم
عشق من پاک و زلال است
مثل چشمه ی تازه به جوش آمده از دلِ کوه
گریه هایم بی صدا هستند و آرام
دست هایم پر زِ مهر مادری
شعرهایم سبز،سبز
گاهی به رنگ زردِ ماه آذری
من همه خستگی هایم را
در قندان آشپزخانه ام ریختهُ و شب ها
با چند حبه از آنها چای ام را شیرین می کنم
من زنانگی هایم همه دوست داشت هایم را در فنجان چای شعر هایم گنجانده ام....
#سمیرا_خلج