@asheghanehaye_fatima
من عاشق احساس پر از آتش خويشم
خاكستر سردي چو تو ، با من ننشيند
بايد تو زمن دور شوي ، تا كه جهاني
اين آتش پنهان شده را ، باز ببيند
#رحیم_معینی_کرمانشاهی
من عاشق احساس پر از آتش خويشم
خاكستر سردي چو تو ، با من ننشيند
بايد تو زمن دور شوي ، تا كه جهاني
اين آتش پنهان شده را ، باز ببيند
#رحیم_معینی_کرمانشاهی
@asheghanehaye_fatima
۲۶ آبان سالروز درگذشت #رحیم_معینی_کرمانشاهی
نفرين ابد بر تو، كه آن ساقی چشمت
دُردی كش خمخانه ی تزوير ريا بود
پرورده مريم هم اگر چشم تو می ديد
عيسای دگر می شد و غافل ز خدا بود
نفرين ابد بر تو، كه از پيكر عمرم
نيمی كه روان داشت جدا كردی و رفتي
نفرين ابد بر تو، كه اين شمع سحر را
در رهگذر باد رها كردی و رفتی
نفرين به ستايشگرت از روز ازل باد
كاينگونه ترا غره به زيبايی خود كرد
پوشيده ز خاك، آينه حسن تو گردد
كاينگونه ترا مست ز شيدايی خود كرد
اين بود وفا داری و، اين بود محبت؟
ای كاش نخستين سخنت رنگ هوس داشت
ای كاش، كه در آن محفل دلساده فريبت
بر سر در خود، مهر و نشانی ز قفس داشت
ديوانه برو، ورنه چنان سخت ببوسم
لبهای تو می ريخته را، كز سخن افتی
ديوانه برو، ورنه چنان سخت خروشم
تا گريه كنان آيی و، در پای من افتی
ديوانه برو، ورنه چنان سخت به بندم
صورتگر تو، زحمت بسيار كشيده
تا نقش ترا با همه نيرنگ، به صد رنگ
چون صورت بی روح، به ديوار كشيده
تنها بگذارم، كه در اين سينه دل من
يك چند، لب از شكوه ی بيهوده ببندد
بگذار، كه اين شاعر دلخسته هم از رنج
يك لحظه بياسايد و، يك بار بخندد
ساكت بنشين، تا بگشايم گره از روی
در چهره من، خستگی از دور هويداست
آسوده گذارم، كه در اين موج سرشكم
گيسوی بهم ريخته بر دوش تو، پيداست
من عاشق احساس پر از آتش خويشم
خاكستر سردی چو تو، با من ننشيند
بايد تو ز من دور شوی، تا كه جهانی
اين آتش پنهان شده را، باز ببيند
#رحیم_معینی_کرمانشاهی
۲۶ آبان سالروز درگذشت #رحیم_معینی_کرمانشاهی
نفرين ابد بر تو، كه آن ساقی چشمت
دُردی كش خمخانه ی تزوير ريا بود
پرورده مريم هم اگر چشم تو می ديد
عيسای دگر می شد و غافل ز خدا بود
نفرين ابد بر تو، كه از پيكر عمرم
نيمی كه روان داشت جدا كردی و رفتي
نفرين ابد بر تو، كه اين شمع سحر را
در رهگذر باد رها كردی و رفتی
نفرين به ستايشگرت از روز ازل باد
كاينگونه ترا غره به زيبايی خود كرد
پوشيده ز خاك، آينه حسن تو گردد
كاينگونه ترا مست ز شيدايی خود كرد
اين بود وفا داری و، اين بود محبت؟
ای كاش نخستين سخنت رنگ هوس داشت
ای كاش، كه در آن محفل دلساده فريبت
بر سر در خود، مهر و نشانی ز قفس داشت
ديوانه برو، ورنه چنان سخت ببوسم
لبهای تو می ريخته را، كز سخن افتی
ديوانه برو، ورنه چنان سخت خروشم
تا گريه كنان آيی و، در پای من افتی
ديوانه برو، ورنه چنان سخت به بندم
صورتگر تو، زحمت بسيار كشيده
تا نقش ترا با همه نيرنگ، به صد رنگ
چون صورت بی روح، به ديوار كشيده
تنها بگذارم، كه در اين سينه دل من
يك چند، لب از شكوه ی بيهوده ببندد
بگذار، كه اين شاعر دلخسته هم از رنج
يك لحظه بياسايد و، يك بار بخندد
ساكت بنشين، تا بگشايم گره از روی
در چهره من، خستگی از دور هويداست
آسوده گذارم، كه در اين موج سرشكم
گيسوی بهم ريخته بر دوش تو، پيداست
من عاشق احساس پر از آتش خويشم
خاكستر سردی چو تو، با من ننشيند
بايد تو ز من دور شوی، تا كه جهانی
اين آتش پنهان شده را، باز ببيند
#رحیم_معینی_کرمانشاهی
عاشقانه های فاطیما
#معینی_کرمانشاهی @asheghanehaye_fatima
من آن دیر آشنا را میشناسم
من آن شیرین ادا را، میشناسم
بزور و زر، نگردد رام هر کس
من آن بی اعتنا را، میشناسم
بپرهیزید از چشم و نگاهش
من آن برق بلا را، میشناسم
غم عشقست و باید گریه ها کرد
من این درد و دوا را، میشناسم
محبت بین ما کار خدا بود
از این جا، من خدا را میشناسم
ز مهر او به من صد رشک دارید!
من ای مردم ، شما را میشناسم
دل ما را به تاری مو توان بست
من این بی دست و پا را میشناسم
#رحیم_معینی_کرمانشاهی
@asheghanehaye_fatima
من آن شیرین ادا را، میشناسم
بزور و زر، نگردد رام هر کس
من آن بی اعتنا را، میشناسم
بپرهیزید از چشم و نگاهش
من آن برق بلا را، میشناسم
غم عشقست و باید گریه ها کرد
من این درد و دوا را، میشناسم
محبت بین ما کار خدا بود
از این جا، من خدا را میشناسم
ز مهر او به من صد رشک دارید!
من ای مردم ، شما را میشناسم
دل ما را به تاری مو توان بست
من این بی دست و پا را میشناسم
#رحیم_معینی_کرمانشاهی
@asheghanehaye_fatima
دم به دم تنگ كنم دايرهی خلوت خويش
تا بدانجا كه دهم دل به دل صحبت خويش
#رحیم_معینی_کرمانشاهی
@asheghanehaye_fatima
تا بدانجا كه دهم دل به دل صحبت خويش
#رحیم_معینی_کرمانشاهی
@asheghanehaye_fatima