@asheghanehaye_fatima
#در_باد
چیزی در من میمیرد،
هرقدر که زندهگی میکنم
باد میآید و میرود
چیزی بهجا نمیگذارد
مگر گذشتۀ خویش را
گاهی فکر میکنم فقط در باد میتوانی زنده باشی
در گذشتۀ من
انگار تمامِ آشیانههای پرندهگان
پنجههای بازشدۀ مهربانِ دستهای توست
دستهایت را، برای پرندهها، جاگذاشتهای
ابرها فکرهای مرا به تو میپیوندد
به همان دنیایی که در آن
نه تو هستی و نه من
که در آن، تنها، فکرهای سردشدهمان میتوانند
همدیگر را ببوسند
دنیای خیال نیز غنیمتیست
وقتی که میگویند تو مُردهای
تو کنار رفتهای از دنیا
به مرزهایی که شبیهِ غرقشدنِ دریا در دریاست
مثلِ اینکه همۀ حرفهایت را به گنجشکها گفتهای
به جوانهها
به درختان و سایههاشان
به خوشههای گندم
تنها زمانی که میرسیدند و تَرَک برمیداشتند
فکر نمیکردی که میشود میانِ اینهمه چیز
دستها و چشمهای تو را پیدا کرد؟
فکر نمیکردی که صدای یک رودخانه
بتواند دلتنگیِ ماه و مرا یکجا بشوید و
بیاید به صداکردنِ تو؟
...
تو از آن سوی اگر
انکار کنی زمان را
ما به هم خواهیم پیوست
#شهرام_شیدایی
#در_باد
چیزی در من میمیرد،
هرقدر که زندهگی میکنم
باد میآید و میرود
چیزی بهجا نمیگذارد
مگر گذشتۀ خویش را
گاهی فکر میکنم فقط در باد میتوانی زنده باشی
در گذشتۀ من
انگار تمامِ آشیانههای پرندهگان
پنجههای بازشدۀ مهربانِ دستهای توست
دستهایت را، برای پرندهها، جاگذاشتهای
ابرها فکرهای مرا به تو میپیوندد
به همان دنیایی که در آن
نه تو هستی و نه من
که در آن، تنها، فکرهای سردشدهمان میتوانند
همدیگر را ببوسند
دنیای خیال نیز غنیمتیست
وقتی که میگویند تو مُردهای
تو کنار رفتهای از دنیا
به مرزهایی که شبیهِ غرقشدنِ دریا در دریاست
مثلِ اینکه همۀ حرفهایت را به گنجشکها گفتهای
به جوانهها
به درختان و سایههاشان
به خوشههای گندم
تنها زمانی که میرسیدند و تَرَک برمیداشتند
فکر نمیکردی که میشود میانِ اینهمه چیز
دستها و چشمهای تو را پیدا کرد؟
فکر نمیکردی که صدای یک رودخانه
بتواند دلتنگیِ ماه و مرا یکجا بشوید و
بیاید به صداکردنِ تو؟
...
تو از آن سوی اگر
انکار کنی زمان را
ما به هم خواهیم پیوست
#شهرام_شیدایی
چیزی در من می میرد،
هرقدر که زندگی میکنم
باد می آید و می رود
چیزی به جا نمی گذارد
مگر گذشته خویش را
گاهی فکر می کنم فقط در باد می توانی زنده باشی
در گذشته من
انگار تمام آشیانه های پرندگان
پنجه های بازشده مهربان دست های توست
دست هایت را برای پرنده ها،جاگذاشته ای
ابرها فکرهای مرا به تو می پیوندد
به همان دنیایی که در آن
نه تو هستی و نه من
که در آن،تنها،فکرهای سردشده مان می توانند
همدیگر را ببوسند
دنیای خیال نیز غنیمتی ست
وقتی که می گویند تو مرده ای
تو کنار رفته ای از دنیا
به مرزهایی که شبیه غرق شدن دریا در دریاست
مثل این که همه حرف هایت را به گنجشک ها گفته ای
به جوانه ها
به درختان و سایه هاشان
به خوشه های گندم
تنها زمانی که می رسیدند و ترک بر می داشتند
فکر نمی کردی که می شود میان این همه چیز
دست ها و چشم های تو را پیدا کرد؟
فکر نمی کردی که صدای یک رودخانه
بتواند دلتنگی ماه و مرا یکجا بشوید و
بیاید به صداکردن تو؟
تو از آن سوی اگر
انکار کنی زمان را
ما به هم خواهیم پیوست.
#در_باد
#شهرام_شیدایی
از کتاب
#آتشی_برای_آتشی_دیگر
برای :
#فروغ_فرخزاد
@asheghanehaye_fatima
هرقدر که زندگی میکنم
باد می آید و می رود
چیزی به جا نمی گذارد
مگر گذشته خویش را
گاهی فکر می کنم فقط در باد می توانی زنده باشی
در گذشته من
انگار تمام آشیانه های پرندگان
پنجه های بازشده مهربان دست های توست
دست هایت را برای پرنده ها،جاگذاشته ای
ابرها فکرهای مرا به تو می پیوندد
به همان دنیایی که در آن
نه تو هستی و نه من
که در آن،تنها،فکرهای سردشده مان می توانند
همدیگر را ببوسند
دنیای خیال نیز غنیمتی ست
وقتی که می گویند تو مرده ای
تو کنار رفته ای از دنیا
به مرزهایی که شبیه غرق شدن دریا در دریاست
مثل این که همه حرف هایت را به گنجشک ها گفته ای
به جوانه ها
به درختان و سایه هاشان
به خوشه های گندم
تنها زمانی که می رسیدند و ترک بر می داشتند
فکر نمی کردی که می شود میان این همه چیز
دست ها و چشم های تو را پیدا کرد؟
فکر نمی کردی که صدای یک رودخانه
بتواند دلتنگی ماه و مرا یکجا بشوید و
بیاید به صداکردن تو؟
تو از آن سوی اگر
انکار کنی زمان را
ما به هم خواهیم پیوست.
#در_باد
#شهرام_شیدایی
از کتاب
#آتشی_برای_آتشی_دیگر
برای :
#فروغ_فرخزاد
@asheghanehaye_fatima