@asheghanehaye_fatima
من میتوانم
زخمهایم را بپوشانم
ببری را در آغوش بگیرم
جنگلی را به آتش بکشم
و تنم را
چون تکههای سفالینهی باستان
از میان خاکستر و دود
جمع کنم.
اما به گلولهای که در تاریکی شلیک شده است
چگونه فرمان ایست بدهم
اما اندوهی را که میبارد
چگونه متوقف کنم
اما پرندهای را که پریده است
چگونه بازگردانم.
دستم را بگیر
تا از این برف بگذرم
دستت را روی شانهام بگذار
تا جنگ راهش را گم کند.
#حکیم_علیپور
شعر معاصر افغانستان
من میتوانم
زخمهایم را بپوشانم
ببری را در آغوش بگیرم
جنگلی را به آتش بکشم
و تنم را
چون تکههای سفالینهی باستان
از میان خاکستر و دود
جمع کنم.
اما به گلولهای که در تاریکی شلیک شده است
چگونه فرمان ایست بدهم
اما اندوهی را که میبارد
چگونه متوقف کنم
اما پرندهای را که پریده است
چگونه بازگردانم.
دستم را بگیر
تا از این برف بگذرم
دستت را روی شانهام بگذار
تا جنگ راهش را گم کند.
#حکیم_علیپور
شعر معاصر افغانستان