عاشقانه های فاطیما
781 subscribers
21K photos
6.4K videos
276 files
2.93K links
منتخب بهترین اشعار عاشقانه دنیا
عشق
گلایه
دلتنگی
اعتراض
________________
و در پایان
آنچه که درباره‌ی خودم
می‌توانم بگویم
این است:
من شعری عاشقانه‌ام
در جسمِ یک زن.
الکساندرا واسیلیو

نام مرا بنویسید
پای تمام بیانیه‌هایی که
لبخند و بوسه را آزاد می‌خواهند..
Download Telegram
آرزو می کنم ببینم ات
شده از دور
نفسی که تو پس دادی را
ببلعم و دل مرده ام زنده شود!

از دور دیدنت هم
قانعم می کند!

دوری و دوستی!

#حمید_رستمی

@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima


در آن صبح دل انگیز بهاری
در یک ایستگاه خلوت
که به گمانم آخر دنیا بود
دیدمت!
من همان پسرک سر به هوا بودم
تو اما دست دخترکی ناز
در دست داشتی
و خیالی سحر انگیز
از دختری بی عشق در یادداشتهای تنهایی من!
و کماکان
مثل تمام این بیست و چند سال
چشمانم لرزید...
خوب شد که ندیدی
باز هم تمسخر م می کردی...
گاهی آدمها هر چقدر بزرگ هم که بشوند
مودب نمی شوند

و تو نشدی!

#حمید_رستمی
آرزو می کنم ببینم ات
شده از دور
نفسی که تو پس دادی را
ببلعم و دل مرده ام زنده شود!

از دور دیدنت هم
قانعم می کند!

دوری و دوستی!

#حمید_رستمی

@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima



‌فقط انگشتان دستم
خوب خوب شناختند تو را
سالهاست که از تو می نویسند
به جای چشم می بینند
به جای گوش می شنوند!

انها
حتی پرواز هم می کنند!
تا جایی که یک شب
ته صف درناهای خسته
در مهی غلیظ
آنقدر دور دور رفتند تا
راه برگشت گم شود و
من سوگوار انگشتانم شوم!

شاعر زبان بسته بی چشم و گوش
نوبر است شاید!

جماعت!

عکس انگشتی پرنده روزهاست
در صفحه گمشدگان روزنامه عصر
که بوی نفت می دهد
جا خوش کرده و
صاحب اش اختلال حواس دارد بدجور!
انگشتی که تو را نشان داد و
خود بی نشان شد!



#حمید_رستمی
خوش به حال تیله ها
نه پیر می شوند
نه عاشق!
یا در جیب من هستند
یا چشمهای تو!
پسرک سرباز
با عشق چشمهای تیله یی ات
پیر شد و
دم بر نیاورد!

#حمید_رستمی

@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima



نمی بخشم ات
و این مطلع شعری می شود
که هر روز با دیدن سوز نگاهت
در بطن مردانه ام
یخ می کند وُ
سقط می شود
بی آنکه بدانی
می توانستی روزی هزار بار
قابله دل چرکینِ خوش باشی هایم شوی!

نمی بخشم ات
به خاطر تمام دوست داشتن هایی که
در سینه ام قندیل بست
و تو کودک تر از آن بودی
که بازیچه پنهان شده را
بیابی وُ
به نگاه جستجوگرِ در راه مانده یی
سُک سُک بگویی!

نمی بخشم ات
به خاطر صرف نکردن افعالی که
در دستور زبان عشق
مستعمل اند!

تاریخ انقضای تمام چیزها
روزی خواهد رسید
و درست به همین خاطر
نمی بخشم ات!

#حمید_رستمی
@asheghanehaye_fatima



خواستم ببینم ات!
تو با تمام جهان قرار گذاشتی و
دل بیقرارم را
بی هیچ بدرودی
به رودخانه وحشی بی آب وسط شهر
سپردی
که روزی شاید
سبزه های گره زده دختران آفتاب ندیده شهر
بختم را باز کند!

#حمید_رستمی
@asheghanehaye_fatima



نمی بخشم ات
و این مطلع شعری می شود
که هر روز با دیدن سوز نگاهت
در بطن مردانه ام
یخ می کند وُ
سقط می شود
بی آنکه بدانی
می توانستی روزی هزار بار
قابله دل چرکینِ خوش باشی هایم شوی!

نمی بخشم ات
به خاطر تمام دوست داشتن هایی که
در سینه ام قندیل بست
و تو کودک تر از آن بودی
که بازیچه پنهان شده را
بیابی وُ
به نگاه جستجوگرِ در راه مانده یی
سُک سُک بگویی!

نمی بخشم ات
به خاطر صرف نکردن افعالی که
در دستور زبان عشق
مستعمل اند!

تاریخ انقضای تمام چیزها
روزی خواهد رسید
و درست به همین خاطر
نمی بخشم ات!

#حمید_رستمی
‌فقط انگشتان دستم
خوبِ خوب شناختندت
سالهاست که از تو می نویسند
به جای چشم می بینند
به جای گوش می شنوند!

آنها
حتی پرواز هم می کنند!
در یک شب بی مهتاب
تهِ صفِ درناهایِ خسته
در مهی غلیظ
آنقدر دورِ دور رفتند که
راه برگشت گم شود
تا من سوگوارِ انگشتانم شوم!

شاعر ِزبان بستهء بی چشم و گوش
نوبر است شاید!

جماعت!

عکسِ انگشتی پرنده
روزهاست
در صفحه گمشدگانِ روزنامه عصر
که بوی نفت می دهد
جا خوش کرده
و صاحب اش اختلال حواس دارد بدجور!
انگشتی که تو را نشان داد
و خود بی نشان شد!
#حمید_رستمی
کانال: #قطره_محال_اندیش🔻

@ghatremahalandish
کوتاهیِ آدمها
در شب های درازِ گناه و
فرشتگانِ چشم بر مناره و
غسلِ جنابتِ جنایت هایِ بی اجر و
گریهء زیرِ دوش و
جنونِ بی سرانجامِ فرهاد های مکرر
که فقط تا اذانِ صبح
فرصتِ شیرین کردنِ پایانِ لیلی ها را دارند
که مبادا کسی دست خالی به بهشت برود!

و این سرنوشتِ محتومِ نسلی بود
که یک عمر
جنسِ قاطی دادند دستش
و کسی برای گور به گور شدنشان
سیاه نپوشید!
تو که نمی دانی گور به گور شدن یعنی چه!

#حمید_رستمی

کانال: #قطره_محال_اندیش🔻

@gatreh_e_mohalandish
هر روز
بزرگراهی از میان ما می گذرد
هر شب کوچه ای تاریک
که فاصله ی رخوتناک دو بالش را پر می کند

بزرگراهی که مثل درختی به شاخه هایش
هر شب به هزار کوچه تقسیم می شود
و آنوقت دیگر چه فرق دارد اگر تصویر دستی
بارها چای اولین صبحانه ی مشترک را شیرین کند
یا هر ساعتی از روز پرده ها را کشیده و شب را
به خانه بیاورد
یا خاطره ای دور را به یاد زنی
که هنوز رقص در پیراهن سپید را دوست دارد

بالشت را
هر گوشه از شب که خواستی بگذار
فردا
همیشه صبح زود می رسد
با دو استکان چای تلخ در دست


#صدایم_را_از_پرنده_های_مرده_پس_بگیر

#لیلا_کردبچه
#حمید_رستمی

@asheghanehaye_fatima
خوش به حال تیله ها
نه پیر می شوند
نه عاشق!

یا در جیب من هستند
یا چشمهای تو!

پسرک سرباز
با عشق چشمهای تیله یی ات
پیر شد وُ
دم بر نیاورد!

#حمید_رستمی

کانال: #اتاقی_در_حومه_خاطره🔻

@rostami_hamid_54

۷۱
نمی بخشم ات
و این مطلع شعری می شود
که هر روز با دیدن سوز نگاهت
در بطن مردانه ام
یخ می کند وُ
سقط می شود
بی آنکه بدانی
می توانستی روزی هزار بار
قابله دل چرکینِ خوش باشی هایم شوی!

نمی بخشم ات
به خاطر تمام دوست داشتن هایی که
در سینه ام قندیل بست
و تو کودک تر از آن بودی
که بازیچه پنهان شده را
بیابی وُ
به نگاه جستجوگرِ در راه مانده یی
سُک سُک بگویی!

نمی بخشم ات
به خاطر صرف نکردن افعالی که
در دستور زبان عشق
مستعمل اند!

تاریخ انقضای تمام چیزها
روزی فرا خواهد رسید
و درست به همین خاطر
نمی بخشم ات!

#حمید_رستمی


@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima



‌فقط انگشتان دستم
خوبِ خوب شناختندت
سالهاست که از تو می نویسند
به جای چشم می بینند
به جای گوش می شنوند!

آنها
حتی پرواز هم می کنند!
در یک شب بی مهتاب
تهِ صفِ درناهایِ خسته
در مهی غلیظ
آنقدر دورِ دور رفتند که
راه برگشت گم شود
تا من سوگوارِ فقدان انگشتانم شوم!

شاعر ِزبان بستهء بی چشم و گوش
نوبر است !

آهای جماعت!
عکسِ انگشتی پرنده
روزهاست
در صفحه گمشدگانِ روزنامه عصر
-که بوی نفت می دهد-
جا خوش کرده
و صاحب اش دچار اختلال حواس است

انگشتی که تو را نشان داد
و خود بی نشان شد!

#حمید_رستمی
کاش دوباره به خاطرم نمی‌‌آمدی
کاش هر کدام از ما
در همان سالها پیش مانده بودیم
کاش پس از این سالهای دورِ دورِ
تصویر هامان
از عکس‌ها بیرون نمی‌آمد
کسی‌ از گذشته‌های خوبِ خوب
آغوش باز نمیکرد
سرم با سینه ات آشنا نمی‌شد
کاش آن آرامش گم شده
هرگز باز نمی‌‌گشت
کاش بوسه ات
طعمی غریب و تلخ داشت
کاش مارا گریزی بود
از دوست داشتن
کاش شانه به شانه ی هم
در قاب روی طاقچه می‌ماندیم
آنوقت
نیازی به درکِ این آدم‌های تازه
با پیراهنی آغشته به عطر‌های تازه، نبود
هر کدامِ ما
زندگی‌ خودش را داشت
تو، با زنی‌ شبیهِ من
من، با مردی شبیهِ تو

#نیکی‌_فیروزکوهی
خوانش #حمید_رستمی