@asheghanehaye_fatima
اولین خمپاره
خانه را
شهرها دورتر برد
بعدی
از میان عکس خانوادگی رد شد
درست جایی که پدر ایستاده بود
بعد ازهر خمپاره
برادرانمان را میشمردیم
"یکی از پهلوی چپم کم شده
کسی از دست راست
و دیگری
که از سیزده سالگی اش بر نگشته."
تنها برایمان
لهجهمان مانده بود
برداشتیم
و از شهری به شهری آوار شدیم
چمدانی نداشتیم
که مسافر به نظر بیاییم
و کودکانمان که دیگر
"یوماه" صدایمان نمیکردند.
پ.ن:
"یوماه" در گویش خوزستانی به معنای مادر است.
#تارا_محمد_صالحی
اولین خمپاره
خانه را
شهرها دورتر برد
بعدی
از میان عکس خانوادگی رد شد
درست جایی که پدر ایستاده بود
بعد ازهر خمپاره
برادرانمان را میشمردیم
"یکی از پهلوی چپم کم شده
کسی از دست راست
و دیگری
که از سیزده سالگی اش بر نگشته."
تنها برایمان
لهجهمان مانده بود
برداشتیم
و از شهری به شهری آوار شدیم
چمدانی نداشتیم
که مسافر به نظر بیاییم
و کودکانمان که دیگر
"یوماه" صدایمان نمیکردند.
پ.ن:
"یوماه" در گویش خوزستانی به معنای مادر است.
#تارا_محمد_صالحی
مادرم پیامبری بود
با یک زنبیل پر از معجزه!
یادم هست
در اولین سوز زمستانی
النگویش را به بخاری تبدیل کرد...!
#تارا_محمد_صالحی
این شعر در فضای مجازی و به اشتباه به اسم شاعر عزیز دیگری (#بهرنگ_قاسمى) نشر داده شده است. لطفا اگر جایی مشاهده کردید اطلاع دهید ... تا اثر، از صاحب اثر جدا نشود. ممنونم.
@asheghanehaye_fatima
با یک زنبیل پر از معجزه!
یادم هست
در اولین سوز زمستانی
النگویش را به بخاری تبدیل کرد...!
#تارا_محمد_صالحی
این شعر در فضای مجازی و به اشتباه به اسم شاعر عزیز دیگری (#بهرنگ_قاسمى) نشر داده شده است. لطفا اگر جایی مشاهده کردید اطلاع دهید ... تا اثر، از صاحب اثر جدا نشود. ممنونم.
@asheghanehaye_fatima
کاش درد
آنقدر کوچک می شد که
پشت میز یک کافه می نشست، چای می خورد
ساعتش را نگاه می کرد
و با عجله می گفت: خداحافظ
#تارا_محمد_صالحی
@asheghanehaye_fatima
آنقدر کوچک می شد که
پشت میز یک کافه می نشست، چای می خورد
ساعتش را نگاه می کرد
و با عجله می گفت: خداحافظ
#تارا_محمد_صالحی
@asheghanehaye_fatima