عاشقانه های فاطیما
805 subscribers
21.2K photos
6.47K videos
276 files
2.94K links
منتخب بهترین اشعار عاشقانه دنیا
عشق
گلایه
دلتنگی
اعتراض
________________
و در پایان
آنچه که درباره‌ی خودم
می‌توانم بگویم
این است:
من شعری عاشقانه‌ام
در جسمِ یک زن.
الکساندرا واسیلیو

نام مرا بنویسید
پای تمام بیانیه‌هایی که
لبخند و بوسه را آزاد می‌خواهند..
Download Telegram
@asheghanehaye_fatima

‍ « #تماشاخانه»

نمایش فیلم: «مرگ یزدگرد»، اثر بهرام بیضایی


نمی‌توانم باور کنم میان فیلم «مرگ یزدگرد» و انقلاب 57 هیچ نسبتی وجود ندارد. هر چه فکر می‌کنم، نسبتی میان این دو «شاه‌کُشی» وجود دارد. شباهت‌هایی اساسی میان یزدگرد و محمدرضا پهلوی وجود دارد و بیضایی به گمانم با این فیلم باز شاهکاری هنری‌ـ‌نظری آفریده است. ماجرای فیلم از این قرار است که یزدگرد، شاه ایران، در میانۀ نبرد با تازیان به مرو گریخته و به خانۀ آسیابانی رفته و گویا آسیابان او را کشته است. اکنون سرکرده، سردار و موبدی به خانۀ آن آسیابان رفته‌اند و از صاحب‌خانه توضیح می‌خواهند که چه کس شاه را کشته است.

فیلم «مرگ یزدگرد»، چونان چشمه‌ای است که هر چه آدم از زلال آن می‌نوشد سیراب نمی‌شود. مهم نیست داستان را بدانی، مهم نیست اهل این ژانر سینمایی باشی یا نه؛ تنها کافی است دل به گفتگوهای فیلم دهی، واژه‌ها، جمله‌ها، بند بندِ سخن، چونان افسونی گریزناپذیر آدمی را به درون خود می‌کشد. استواری کلام، فراتر از حد تصور است. پارسی‌گویی به این دلنشینی و دلفریبی، به راستی مایۀ شگفتی است. تک تک جملات و لحظه به لحظۀ این نمایش دل می‌لرزاند و اندیشه را درمی‌نوردد. هیچ واژه‌ای از این نمایش بیهوده نیست، هیچ جمله‌ای زیاده نیست... اگر خیال پارسی‌گویی و پارسی‌نویسی در سر دارید، این فیلم را بارها ببینید یا نمایشنامه‌اش را از بر کنید.

اما آنچه مرا بر آن داشت تا این فیلم را به نمایش بگذارم، در اصل، این است که این فیلم ما را ناگهان به درون مباحث «جامعه‌شناسی تاریخی» پرتاب می‌کند و جمله‌ جملۀ فیلم بسیار تأمل‌برانگیز است. در نمایش «مرگ یزدگرد» مسئله رابطۀ «مردم» و «شاه» است؛ شاید ویژگی مهم فیلم این باشد که «قضاوت سیاسی» به دست نمی‌دهد، یا حکمی قطعی صادر نمی‌کند و متن فیلم بیش از آن‌که «نظریه‌پردازانه» باشد، «گمانه‌زنانه» است. در فیلم لحظۀ فروپاشی را می‌بینیم: شاه و ملت هر دو دشنه‌ای بر سینه دارند؛ شاه به دشنۀ آسیابانی مرده است و ملت دشنۀ تازیان را بر سینه دارد. آسیابان نماد رعیت است و شاه، ارباب اربابان. در طول نمایش آسیابان، زن و دخترش هر سه به ترتیب نقش شاه را بازی می‌کنند تا لحظه‌های آخر زندگی شاه را روایت کنند.

نمایش بارها به «نظریۀ فلاکت‌زدگیِ رعیت» نزدیک می‌شود؛ یعنی نظریه‌ای که می‌گوید دلیل فروپاشی شاهنشاهی ساسانی فساد و خودکامگی حاکمان و فلاکت‌زدگی رعیت و در نهایت «بیگانگی ملت از دولت» بوده است. اما به گمانم این، مسئلۀ اصلی فیلم نیست. بلکه مسئلۀ اصلی «درهم‌تنیدگی مرگ شاه و ملت» است (فارغ از این‌که مقصر این مرگ کیست). فراموش نباید کرد که به هر روی ایدۀ اصلی فیلم این است که گمان می‌شود «آسیابانی شاه را که به خانه‌اش پناه آورده کشته است». پس رعیت دست به شاه‌کُشی زده، البته بی‌آن‌که او را بشناسد. اما در طول نمایش وقتی رنج‌هایی که آسیابان و زنش (رعیت) در زندگی کشیده‌اند بیان می‌شود، انگار که این دو یک عمر مُردگی کرده‌اند و رنجی که در زندگی برده‌اند کم از مرگِ چندباره نبوده است. بنابراین، پرسش فیلم گاهی این می‌شود که «چه کسی چه کسی را کشته است؟ آسیابان شاه را یا شاه آسیابان را؟»

اما در میان حرف‌ها و نگره‌های پرشمار فیلم، یک نکته اساسی و قطعی به نظر می‌رسد و آن در این جمله بیان می‌شود: «ملت را نمی‌شود کشت و پادشاه را می‌‌شود؛ با مرگ پادشاهی ملتی می‌میرد». در واقع «همسرنوشتیِ» ارباب و رعیت معنای نهفته در این جمله است و بی‌پناهی در برابر هجوم تازیان، نتیجۀ این مرگ توأمان.

بیضایی این نمایشنامه را با نام «مرگ یزدگرد (مجلس شاه‌کُشی)» نوشت که نخستین بار در شماره پانزده «کتاب جمعه» منتشر شد و از یکم مهر تا بیستم آبان ۱۳۵۸ به کارگردانی بیضایی در تالار چهارسوی تئاتر شهر اجرا شد. بیضایی در سال 1360 این نمایشنامه را به فیلم تبدیل کرد که فقط در جشنوارۀ فیلم فجر اکران شد و دیگر هیچ‌گاه در هیچ‌جا به نمایش درنیامد، زیرا گمان می‌شد پروانۀ نمایش نخواهد گرفت و اگر هم بگیرد، توقیف خواهد شد. دعوت می‌کنم فیلم را در پیوست این پست ببینید و در گفتگوهای آن غوطه‌ور شوید...

مشخصات فیلم:
کارگردان، تهیه‌کننده، نویسنده: بهرام بیضایی
بازیگران: سوسن تسلیمی / مهدی هاشمی / یاسمن آرامی / امین تارخ / محمود بهروزیان / کریم اکبری / علیرضا خمسه

#تماشاخانه، #بیضایی، #فیلم_سینمایی، #فیلم،