.
زادروز #محمد_مختاری فرخنده🌱
(نویسنده، شاعر،مترجم، منتقد ادبی)
(1321_1377)
نزدیک شو اگر چه نگاهت ممنوع است.
زنجیرهی اشاره همچنان از هم پاشیده است
که حلقههای نگاه
در هم قرار نمیگیرد.
دنیا نشانههای ما را
در حول و حوش غفلت خود دیده است و چشم پوشیده است.
نزدیک شو اگر چه حضورت ممنوع است.
وقت صدای ترس
خاموش شد گلوی هوا
و ارتعاشی دوید در زبان
که حنجره به صفتهایش بدگمان شد.
تا اینکه یک شب از خم طاقی یک صدایت
لرزید و ریخت در ته ظلمت
و گنبد سکوت در معرق درد برآمد.
یک یک درآمدیم در هندسه انتظار
و هر کدام روی نیمکتی یا زیر طاقی
و گوشه میدانی خلوت کردیم:
سیمای تابخورده که خاک را چون شیارهایش
آراسته است،
و خیره مانده است در نفرتی قدیمی
که عشق را همواره آواره خواسته است...
تنها تو بودی انگار که حتی روی نیمکتی نمیبایست بنشینی
و در طراوت خاموشی و فراموشی بنگری.
#محمد_مختاری
دفتر: #بر_شانه_فلات/1356
@asheghanehaye_fatima
زادروز #محمد_مختاری فرخنده🌱
(نویسنده، شاعر،مترجم، منتقد ادبی)
(1321_1377)
نزدیک شو اگر چه نگاهت ممنوع است.
زنجیرهی اشاره همچنان از هم پاشیده است
که حلقههای نگاه
در هم قرار نمیگیرد.
دنیا نشانههای ما را
در حول و حوش غفلت خود دیده است و چشم پوشیده است.
نزدیک شو اگر چه حضورت ممنوع است.
وقت صدای ترس
خاموش شد گلوی هوا
و ارتعاشی دوید در زبان
که حنجره به صفتهایش بدگمان شد.
تا اینکه یک شب از خم طاقی یک صدایت
لرزید و ریخت در ته ظلمت
و گنبد سکوت در معرق درد برآمد.
یک یک درآمدیم در هندسه انتظار
و هر کدام روی نیمکتی یا زیر طاقی
و گوشه میدانی خلوت کردیم:
سیمای تابخورده که خاک را چون شیارهایش
آراسته است،
و خیره مانده است در نفرتی قدیمی
که عشق را همواره آواره خواسته است...
تنها تو بودی انگار که حتی روی نیمکتی نمیبایست بنشینی
و در طراوت خاموشی و فراموشی بنگری.
#محمد_مختاری
دفتر: #بر_شانه_فلات/1356
@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima
سنگین تر از قدم هایم
تاریکی فشرده ی پیچانی ست
که بر گذاره ی خوف گزنده ام
می پیچد
و سینه ی فسرده خاک را
می انبارد
بوی شکوفه مثل نفس
بر یال های بادی کز آفاق دیگری
تنها و تنگ می گذرد
آویخته ست
و تنگی عبور و پریشانی غبار
ویرانی زمین را
با آسمان کوتاه و سنگین
می پیوندد
انگار هرگز ستاره ای ندرخشیده است
یا خاک
هرگز شکوفه ای را
بیدار و تابناک ندیده است
از چشم من فراتر
اما
آن کهکشان ناپیدا
با جادوی مبارک اندیشه
گسترده است
تنهایی شکسته ی دیرین می گوید:
یکدم شکفتگی همه ی خاک باستانی را
تا رویای سایه گستر هجده هزار عالم و آدم
می گسترد
اما کدام واقعه آن ساعت را
نزدیک می کند؟
وقتی که هیچکس دیگر شک نمی کند،
و خیره بودن و ماندن
سودای دیرسال هزاران هزار چشم و دلی ست
کز هاله ی مدار دگرگونگی
وحشت می کنند
یا عشق آن حکایت دیرینه نیست
یا خود آدمی از یاد رفته است
آیا من این چنین
انگاره های دوزخ را
بر پرده های اوهامم
نظاره می کنم؟
پا بر سر کدام زمین بگذارم
کز التیام و سامانی
نشانه ای باشد؟
آن ربه ی مبارک دیرین کجاست
که آدمی را روزی به کام درد می افکند؟
ای بادهای مسموم
دیوانه تر وزیدن گیرید
و ابرها را از بار زهرهاتان
آبستن کنید
تا بر زمین من
یکباره سیلی از گزنده و افعی
باریدن گیرد
باران کژدمی مگر این خواب را برآشوبد
#محمد_مختاری
#بر_شانه_فلات
سنگین تر از قدم هایم
تاریکی فشرده ی پیچانی ست
که بر گذاره ی خوف گزنده ام
می پیچد
و سینه ی فسرده خاک را
می انبارد
بوی شکوفه مثل نفس
بر یال های بادی کز آفاق دیگری
تنها و تنگ می گذرد
آویخته ست
و تنگی عبور و پریشانی غبار
ویرانی زمین را
با آسمان کوتاه و سنگین
می پیوندد
انگار هرگز ستاره ای ندرخشیده است
یا خاک
هرگز شکوفه ای را
بیدار و تابناک ندیده است
از چشم من فراتر
اما
آن کهکشان ناپیدا
با جادوی مبارک اندیشه
گسترده است
تنهایی شکسته ی دیرین می گوید:
یکدم شکفتگی همه ی خاک باستانی را
تا رویای سایه گستر هجده هزار عالم و آدم
می گسترد
اما کدام واقعه آن ساعت را
نزدیک می کند؟
وقتی که هیچکس دیگر شک نمی کند،
و خیره بودن و ماندن
سودای دیرسال هزاران هزار چشم و دلی ست
کز هاله ی مدار دگرگونگی
وحشت می کنند
یا عشق آن حکایت دیرینه نیست
یا خود آدمی از یاد رفته است
آیا من این چنین
انگاره های دوزخ را
بر پرده های اوهامم
نظاره می کنم؟
پا بر سر کدام زمین بگذارم
کز التیام و سامانی
نشانه ای باشد؟
آن ربه ی مبارک دیرین کجاست
که آدمی را روزی به کام درد می افکند؟
ای بادهای مسموم
دیوانه تر وزیدن گیرید
و ابرها را از بار زهرهاتان
آبستن کنید
تا بر زمین من
یکباره سیلی از گزنده و افعی
باریدن گیرد
باران کژدمی مگر این خواب را برآشوبد
#محمد_مختاری
#بر_شانه_فلات
@asheghanehaye_fatima
سنگین تر از قدم هایم
تاریکی فشرده ی پیچانی ست
که بر گذاره ی خوف گزنده ام
می پیچد
و سینه ی فسرده خاک را
می انبارد
بوی شکوفه مثل نفس
بر یال های بادی کز آفاق دیگری
تنها و تنگ می گذرد
آویخته ست
و تنگی عبور و پریشانی غبار
ویرانی زمین را
با آسمان کوتاه و سنگین
می پیوندد
انگار هرگز ستاره ای ندرخشیده است
یا خاک
هرگز شکوفه ای را
بیدار و تابناک ندیده است
از چشم من فراتر
اما
آن کهکشان ناپیدا
با جادوی مبارک اندیشه
گسترده است
تنهایی شکسته ی دیرین می گوید:
یکدم شکفتگی همه ی خاک باستانی را
تا رویای سایه گستر هجده هزار عالم و آدم
می گسترد
اما کدام واقعه آن ساعت را
نزدیک می کند؟
وقتی که هیچکس دیگر شک نمی کند،
و خیره بودن و ماندن
سودای دیرسال هزاران هزار چشم و دلی ست
کز هاله ی مدار دگرگونگی
وحشت می کنند
یا عشق آن حکایت دیرینه نیست
یا خود آدمی از یاد رفته است
آیا من این چنین
انگاره های دوزخ را
بر پرده های اوهامم
نظاره می کنم؟
پا بر سر کدام زمین بگذارم
کز التیام و سامانی
نشانه ای باشد؟
آن ربه ی مبارک دیرین کجاست
که آدمی را روزی به کام درد می افکند؟
ای بادهای مسموم
دیوانه تر وزیدن گیرید
و ابرها را از بار زهرهاتان
آبستن کنید
تا بر زمین من
یکباره سیلی از گزنده و افعی
باریدن گیرد
باران کژدمی مگر این خواب را برآشوبد
#محمد_مختاری
#بر_شانه_فلات
سنگین تر از قدم هایم
تاریکی فشرده ی پیچانی ست
که بر گذاره ی خوف گزنده ام
می پیچد
و سینه ی فسرده خاک را
می انبارد
بوی شکوفه مثل نفس
بر یال های بادی کز آفاق دیگری
تنها و تنگ می گذرد
آویخته ست
و تنگی عبور و پریشانی غبار
ویرانی زمین را
با آسمان کوتاه و سنگین
می پیوندد
انگار هرگز ستاره ای ندرخشیده است
یا خاک
هرگز شکوفه ای را
بیدار و تابناک ندیده است
از چشم من فراتر
اما
آن کهکشان ناپیدا
با جادوی مبارک اندیشه
گسترده است
تنهایی شکسته ی دیرین می گوید:
یکدم شکفتگی همه ی خاک باستانی را
تا رویای سایه گستر هجده هزار عالم و آدم
می گسترد
اما کدام واقعه آن ساعت را
نزدیک می کند؟
وقتی که هیچکس دیگر شک نمی کند،
و خیره بودن و ماندن
سودای دیرسال هزاران هزار چشم و دلی ست
کز هاله ی مدار دگرگونگی
وحشت می کنند
یا عشق آن حکایت دیرینه نیست
یا خود آدمی از یاد رفته است
آیا من این چنین
انگاره های دوزخ را
بر پرده های اوهامم
نظاره می کنم؟
پا بر سر کدام زمین بگذارم
کز التیام و سامانی
نشانه ای باشد؟
آن ربه ی مبارک دیرین کجاست
که آدمی را روزی به کام درد می افکند؟
ای بادهای مسموم
دیوانه تر وزیدن گیرید
و ابرها را از بار زهرهاتان
آبستن کنید
تا بر زمین من
یکباره سیلی از گزنده و افعی
باریدن گیرد
باران کژدمی مگر این خواب را برآشوبد
#محمد_مختاری
#بر_شانه_فلات