@asheghanehaye_fatima
_ مش قاسم : آدم چطور میفهمد عاشق شده است؟
+ والله بابام جان ... دروغ چرا ... اونکه ما دیدیم اینجوری است که وقتی خاطر یکی را میخواهی، آن وقتی که نمیبینیش، توی دلت پنداری یخ میبنده !
وقتی میبینیش، یک هورمی توی این دلت بلند میشه پنداری تنور نانوایی را روشن کردهاند !
همه چیزِ دنیا را، همه مال و منال دنیا را برای اون میخواهی، پنداری حاتم طائی شدی !
خلاصه آرام نمیگیری مگر آن دختر را برات شیرینی بخورند. اما اینهم هست اگر خدایی نکرده آن دختر را به یکی دیگر شوهر بدهند، آن وقت دیگر واویلا ...!
ما یک همشهری داشتیم خاطرخواه شده بود ... یک شب آن دختر را برای یکی دیگه شیرینی خورندند، صبح آن همشهری ما زد به بیابان تا حالا که بیست سال گذشته هنوز هیچکی نفهمیده چی شده ... پنداری دود شد رفت آسمان !
#ایرج_پزشک_زاد
#دائی_جان_ناپلئون
_ مش قاسم : آدم چطور میفهمد عاشق شده است؟
+ والله بابام جان ... دروغ چرا ... اونکه ما دیدیم اینجوری است که وقتی خاطر یکی را میخواهی، آن وقتی که نمیبینیش، توی دلت پنداری یخ میبنده !
وقتی میبینیش، یک هورمی توی این دلت بلند میشه پنداری تنور نانوایی را روشن کردهاند !
همه چیزِ دنیا را، همه مال و منال دنیا را برای اون میخواهی، پنداری حاتم طائی شدی !
خلاصه آرام نمیگیری مگر آن دختر را برات شیرینی بخورند. اما اینهم هست اگر خدایی نکرده آن دختر را به یکی دیگر شوهر بدهند، آن وقت دیگر واویلا ...!
ما یک همشهری داشتیم خاطرخواه شده بود ... یک شب آن دختر را برای یکی دیگه شیرینی خورندند، صبح آن همشهری ما زد به بیابان تا حالا که بیست سال گذشته هنوز هیچکی نفهمیده چی شده ... پنداری دود شد رفت آسمان !
#ایرج_پزشک_زاد
#دائی_جان_ناپلئون
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
من یک روز گرم تابستان، دقیقا یک روز ۱۳ مرداد حدود ساعت ۳ و ربع کم بعد از ظهر عاشق شدم...
#دیالوگ
#دایی_جان_ناپلئون
#ایرج_پزشک_زاد
#ناصر_تقوایی
@asheghanehaye_fatima
#دیالوگ
#دایی_جان_ناپلئون
#ایرج_پزشک_زاد
#ناصر_تقوایی
@asheghanehaye_fatima
می دانی این عشق های بچگی و جوانی دست خود آدم نیست. بابا ننه ها بچه هاشان را عاشق هم میکنند.
از روز اول همینطور شوخی شوخی عروس من و داماد من توی گوش بچه ها می کنند. تا یک روز که به سن عاشق شدن میرسی میبینی عاشق همان عروس بابات شدی! من هم عاشق عروس بابام شدم.
اما وقتی باباها فهمیدند روزگار ما را سیاه کردند.
بابای او برای دخترش یه شوهر پولدارتر از من پیدا کرده بود. بابای من هم برای من یک عروس پولدارتر. نه خیال کنی خیلی پولدارتر. مثلا آن موقع سالی دویست تومن تفاوت عایدی ملکی بود.
منتهی ما از رو نرفتیم.
آنقدر کتک و فحش آزار را تحمل کردیم تا ما را به هم دادند. آنروز دیگر خیال می کردیم که قدم توی بهشت گذاشته ایم. من دو سال تمام حتی فکر یک زن دیگر در مغزم نگذشت. انگار توی دنیا هیچ زنی غیر از زن خودم وجود نداشت. دنیا و آخرت و خواب و بیداری و گذشته و آینده و همه چیز هم توی وجود این زن خلاصه می شد. زنم هم یکسالی ظاهرا همین حال را نسبت به من داشت
ولی یواش یواش من به چشمش عوض شدم.
دوران تحول را حوصله ندارم تعریف کنم ولی سال دوم وقتی من با عجله خودم را از اداره به خانه میرساندم علتش به چشم اون این بود که جایی نداشتم بروم. اگر به زن دیگر نگاه نمیکردم برای این بود که عرضه اش را نداشتم!!
#کتاب_خوانی
#دایی_جان_ناپلئون
#ایرج_پزشک_زاد
@asheghanehaye_fatima
از روز اول همینطور شوخی شوخی عروس من و داماد من توی گوش بچه ها می کنند. تا یک روز که به سن عاشق شدن میرسی میبینی عاشق همان عروس بابات شدی! من هم عاشق عروس بابام شدم.
اما وقتی باباها فهمیدند روزگار ما را سیاه کردند.
بابای او برای دخترش یه شوهر پولدارتر از من پیدا کرده بود. بابای من هم برای من یک عروس پولدارتر. نه خیال کنی خیلی پولدارتر. مثلا آن موقع سالی دویست تومن تفاوت عایدی ملکی بود.
منتهی ما از رو نرفتیم.
آنقدر کتک و فحش آزار را تحمل کردیم تا ما را به هم دادند. آنروز دیگر خیال می کردیم که قدم توی بهشت گذاشته ایم. من دو سال تمام حتی فکر یک زن دیگر در مغزم نگذشت. انگار توی دنیا هیچ زنی غیر از زن خودم وجود نداشت. دنیا و آخرت و خواب و بیداری و گذشته و آینده و همه چیز هم توی وجود این زن خلاصه می شد. زنم هم یکسالی ظاهرا همین حال را نسبت به من داشت
ولی یواش یواش من به چشمش عوض شدم.
دوران تحول را حوصله ندارم تعریف کنم ولی سال دوم وقتی من با عجله خودم را از اداره به خانه میرساندم علتش به چشم اون این بود که جایی نداشتم بروم. اگر به زن دیگر نگاه نمیکردم برای این بود که عرضه اش را نداشتم!!
#کتاب_خوانی
#دایی_جان_ناپلئون
#ایرج_پزشک_زاد
@asheghanehaye_fatima