میترسم از اینکه خوشبختی
خیلی دیر به خوابام بیاید.
میترسم از اینکه خیلی دیر
به سمت بیستاره و غریب تو
کشیده شوم.
من که میدانم
شب تاریک بیآتش یعنی چه،
من که میدانم
تو بدون من
چه جوانی و شهرآشوب.
این را میدانم که چگونه دیگران،
در ساعت دیرهنگام دلتنگیام،
به چشمان تیره و خشمگین سرنوشت
نگاه میکنند.
پاشنهی کفشهات،
در شب رشکبرانگیزم،
می کوبند
در شب رشکبرانگیزم
معجزهی آمدن بهار
چون دود، بالای سرت،
نفس میکشد.
و آن وقتها جوان بودم.
تو از این شبها آمدی.
و آن وقتها جوان بودم،
دریافتم سرمای خفه و گرفته را،
یخ بهاری خونات را.
■●شاعر: #آرسنی_تارکوفسکی | "Arseny Tarkovsky" |
۱۹۰۷ اکراین - ۱۹۸۹ روسیه |
■●برگردان: #الهام_کامرانی
@asheghanehaye_fatima
میترسم از اینکه خوشبختی
خیلی دیر به خوابام بیاید.
میترسم از اینکه خیلی دیر
به سمت بیستاره و غریب تو
کشیده شوم.
من که میدانم
شب تاریک بیآتش یعنی چه،
من که میدانم
تو بدون من
چه جوانی و شهرآشوب.
این را میدانم که چگونه دیگران،
در ساعت دیرهنگام دلتنگیام،
به چشمان تیره و خشمگین سرنوشت
نگاه میکنند.
پاشنهی کفشهات،
در شب رشکبرانگیزم،
می کوبند
در شب رشکبرانگیزم
معجزهی آمدن بهار
چون دود، بالای سرت،
نفس میکشد.
و آن وقتها جوان بودم.
تو از این شبها آمدی.
و آن وقتها جوان بودم،
دریافتم سرمای خفه و گرفته را،
یخ بهاری خونات را.
■●شاعر: #آرسنی_تارکوفسکی | "Arseny Tarkovsky" |
۱۹۰۷ اکراین - ۱۹۸۹ روسیه |
■●برگردان: #الهام_کامرانی
@asheghanehaye_fatima
Telegram
attach 📎