عاشقانه های فاطیما
809 subscribers
21.2K photos
6.47K videos
276 files
2.94K links
منتخب بهترین اشعار عاشقانه دنیا
عشق
گلایه
دلتنگی
اعتراض
________________
و در پایان
آنچه که درباره‌ی خودم
می‌توانم بگویم
این است:
من شعری عاشقانه‌ام
در جسمِ یک زن.
الکساندرا واسیلیو

نام مرا بنویسید
پای تمام بیانیه‌هایی که
لبخند و بوسه را آزاد می‌خواهند..
Download Telegram
لب‌خند شیرین
درچهره‌ات مُرد
و لب‌های من
چونان تب‌آلود لرزیدند و
خاموش ماندند
ما به یک‌دیگر درود نگفتیم
تنها به هم نگریستیم و
از کنار هم گذشتیم.




#تئودور_اشتورم |  Hans Theodor Woldsen Storm | آلمان، ۱۸۸۸-۱۸۱۷ |

برگردان: #آذر_نعیمیان


@asheghanehaye_fatima
هنوز جوان و نادان بودم
می‌خواستم بدانم:
ازچه‌روی دهانم چنین سرخ است؟
بهار گفت:
برای بوسیدن.

آن‌گاه که زمین را مِه فراگرفت
باید که می‌پرسیدم:
ازچه‌روی دهانم چنین بی‌رنگ است؟
پاییز گفت:
از بوسیدن.



#آنا_ریتر
برگردان: #آذر_نعیمیان

@asheghanehaye_fatima
کاش زنِ طوفان بودم
آن‌گاه نمی‌ترسیدم دیگر از هیچ
بر قله‌ی کوه می‌زیستم
آن‌جا که عقاب آشیان دارد

خورشید همبازیِ من می‌بود
و باد همراهِ من
پرواز می‌کردم به دور، دور
بر بالِ ابرهای گریزان

آزاد می‌بودم، مغرور و بزرگ
شهبانوی جهانِ دور
زیر پایم زمینِ تنبل و سرد
بر فرازم ستارگان، پر نور

#آنا_ریتر
برگردان: #آذر_نعیمیان

@asheghanehaye_fatima
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
با واژه‌هایی اندک
آهسته دور می‌شوم
و پا
به جهانی دیگر می‌گذارم

با شیوه‌ای
به‌ویژه ظریف
می‌گریزم از آن‌چه
که شما را خوش است

و پیچیده
در پوششِ آرامشِ خویش
آزمون می‌کنم
یک خوش‌بختیِ خاموش

اما این
بدان معنا نیست
که بدرود گفته‌ام
زیرا که روزی
دوباره باز خواهم گشت.

#روزویتا_دزف
برگردان: #آذر_نعیمیان


@asheghanehaye_fatima
آه باز هم این چشمان
که روزگاری مرا این چنین عاشقانه سلام می‌دادند
و باز هم این لبان
که زندگی‌ام را شیرین می‌کردند

باز هم آن آوا
که روزگاری شنیدنش خوش بود
فقط من دیگر نه آنم که بودم
زیرا که مسخ‌شده به خانه بازگشته‌ام

اکنون
بازوان سپید و زیبا
گرفته‌اند مرا تنگ در آغوش
و من لمیده‌ام بر قلبش
اندوهناک با احساسی گنگ.

#هاینریش_هاینه
برگردان: #آذر_نعیمیان

@asheghanehaye_fatima
■چه‌کس

چه‌کس مرا یاد خواهد کرد
آن‌گاه که من رفته باشم؟

نه گنجشکانی که
دانه‌شان می‌دهم
نه برگ‌های جلو پنجره‌ام
و نه پارک شمالی
هم‌سایه‌ی سبز من

دوستان‌ام
ساعتی اندوه‌ناک‌اند
و آن‌گاه فراموش‌ام می‌کنند

من آرام خواهم گرفت
در دل زمین
که دگرگون‌ام می‌کند
و آن‌گاه فراموش.

■شاعر: #رزه_آوسلندر
■برگردان: #آذر_نعیمیان


@asheghanehaye_fatima