عاشقانه های فاطیما
809 subscribers
21.2K photos
6.47K videos
276 files
2.94K links
منتخب بهترین اشعار عاشقانه دنیا
عشق
گلایه
دلتنگی
اعتراض
________________
و در پایان
آنچه که درباره‌ی خودم
می‌توانم بگویم
این است:
من شعری عاشقانه‌ام
در جسمِ یک زن.
الکساندرا واسیلیو

نام مرا بنویسید
پای تمام بیانیه‌هایی که
لبخند و بوسه را آزاد می‌خواهند..
Download Telegram
فقط زندگی‌ام خودش را برای‌ام می‌کشد، 
بله، یک‌روز.
فقط علف طعم زمین را می‌داند
بله، فقط خون‌ام
دل‌اش برای قلب‌ام تنگ می‌شود وقتی ترک‌اش می‌کند
هوا بلند است، تو بلندی
اندوه من بلند است
می‌رسد زمانی که اسب‌ها بمیرند 
می‌رسد زمانی که باران‌های سرد ببارند
و هر زنی سرت را بر گردن‌اش بگذارد و
لباس‌هایت را بپوشد
و نیز می‌رسد آن‌گاه که پرنده‌ای سفید بیاید و
ماه را در آسمان قرار دهد.

#نیکیتا_استانسکو


@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima





■ناکلمات

برگی شبیه یک دست به من تعارف کرد.
دستی شبیه یک برگ دندانه‌دار به او تعارف کردم.
شاخه‌ای شبیه یک بازو به من تعارف کرد.
بازویم را شبیه شاخه‌ای به او تعارف کردم.
تنه‌اش را شبیه شانه‌ای
به سمت من کج کرد.
شانه‌ام را به سمت او کج کردم
شبیه تنه‌ی گره‌خورده‌ای.
صدای شیره‌اش را می‌شنیدم، شتاب می‌گرفت، ضربان داشت
مثل خون.
صدای خون مرا می‌شنید، از شتاب می‌افتاد،
مثل شیره‌ای که بالا می‌رود.
از او عبور کردم.
از من عبور کرد.
او درختی تنها ماند.
من مردی ماندم تنها.




#نیکیتا_استانسکو
برگردان: #سینا_کمال‌آبادی
بامدادان بر پشت اسب
سکوت به کنده‌ی درختان حمله می‌برد،
و در راه بازگشت
فاصله می‌شود، سنگ می‌شود
تنها چهره‌ام را رو به خورشید می‌گردانم
شانه‌هایم برگ‌ها را در این مبارزه از هم جدا می‌کنند
روی دو پا تند و تیز
اسبم می‌جهد،  بخار از خاک بلند می‌شود
حوا به تو بدل می‌شوم حوا، من، حوا!
خورشید در میانه‌ی آسمان منفجر شده‌است، مویه‌کنان!
طبل سنگ‌ها نواخته می‌شود، خورشید بزرگ‌تر می‌شود
گنبد آسمان لبریز عقاب‌ها،
در برابرش بر نردبان هوا
فرو می‌ریزد و می‌گدازد
سکوت،  بادی آبی‌رنگ می‌شود
در باریکه‌راه،
مهمیز سایه‌ام بلند می‌شود
خورشید افق را به دو نیمه می‌شکند
گنبد آسمان سلول‌های محبس  محتضرش را
ویران می‌کند
نیزه‌های آبی، بی بازگشت
همه‌ی اوهامم را دور می‌ریزم
آن‌ها او را می‌بینند، شیرین و سنگین
اسبم روی دو پا بلند می‌شود
حوا، جزر و مد نور، حوا!
خورشید از اشیا بالا می‌رود، مویه‌کنان
کناره‌هایش می‌لرزند، بی صدا و سنگین
روحم او را دیدار می‌کند، حوا
اسبم روی دو پا بلند می‌شود
یال کم‌رنگم در باد می‌سوزد.

#نیکیتا_استانسکو
محسن عمادی

@asheghanehaye_fatima
فریاد زدم دوست‌ات دارم
ای لحظه‌ی حاضرِ زندگیِ من!
و فریادم تکه‌تکه شد
و شد ستاره‌های دنباله‌دار.

#نیکیتا_استانسکو [ Nichita Hristea Stănescu‎ | رومانی، ۱۹۳۳-۱۹۸۳ ]


@asheghanehaye_fatima