✨
بس که دل، نازک شده از دوری ات ای ماه من!
می تواند بشکند با پرتویی از آفتاب...
| #الهه_سلطانی |
@asheghanehaye_fatima
بس که دل، نازک شده از دوری ات ای ماه من!
می تواند بشکند با پرتویی از آفتاب...
| #الهه_سلطانی |
@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima
زمستان را بگویید
همراهِ بادهایِ هرجایی
تازیانه ی کمتری بزند
ساقه هایِ نحیف شقایق را
مگر نه اینکه
"تمام اوهام سرخِ یک شقایق"
داغی ست به جا مانده
در سینه اش
که سیاه می خواند
و
کبود.
#الهه_محقق
زمستان را بگویید
همراهِ بادهایِ هرجایی
تازیانه ی کمتری بزند
ساقه هایِ نحیف شقایق را
مگر نه اینکه
"تمام اوهام سرخِ یک شقایق"
داغی ست به جا مانده
در سینه اش
که سیاه می خواند
و
کبود.
#الهه_محقق
@asheghanehaye_fatima
بارون آروم آروم می بارید..
چشمام همش به در بود میدونین انتظار لابه لای این همه دغدغه آدمو نابود میکنه من همیشه آخرای هفته منتظرش بودم
اون میدونست من توی روزایی که بارون میاد خیلی دلگیر میشم واسه همین مطمئن بودم بهم سر میزنه..
عینکمو از روی میز برداشتم سینی برنج رو گذاشتم روی پام و دونه دونه برنجارو پاک میکردم یه نگاهم به برنج بود یه نگاهم به پنجره لازم نبود درو براش باز کنم چون بهش کلید داده بودم ساعت حوالی 4 عصر بود دیگه کم کم داشتم ناامید میشدم از اومدنش که صدای درو شنیدم بگذریم از اینکه سینی از دستم افتاد و کل زحمتام به باد رفت..
چشمام از خوشحالی برق میزدن سراسیمه به سمتش رفتم در ورودی رو باز کردم چشمم خورد به چشماش سریع پریدم بغلش و یه دل سیر بوسیدمش آروم در گوشش گفتم :عزیزم قرار نبود انقد دیر کنیا میترسیدم تنها بمونم و نیای لبخند زد و گفت اخه من قربون اون چشمای عسلیت بشم که توش پره عشقه فک کردی تنهات میذارم اونم توی این هوا؟؟
من دیگه مامانمو خوب میشناسم میدونم که دلش هوایی شده
....دیگه بقیه حرفاش و به خاطر ندارم داشت مثل همیشه قربون صدقه میرفت توی اون چند لحظه یاد تو افتادم میدونی پسرم خیلی شبیهته هم چشماش هم راه رفتنش هم خنده هاش ..
صدام زد مامان کجایی ؟؟گفتم هیچی عزیزم محو زیباییت بودم عزیز دل مادر
حالا میخوام بهت بگم توی این روزای عجیب بازم یاد تو می افتم واسه همینه وقتایی که دلگیر میشم دلم میخواد پسرم کنارم باشه چون اون دقیقا شبیه تواِ..
#الهه_رضایی
بارون آروم آروم می بارید..
چشمام همش به در بود میدونین انتظار لابه لای این همه دغدغه آدمو نابود میکنه من همیشه آخرای هفته منتظرش بودم
اون میدونست من توی روزایی که بارون میاد خیلی دلگیر میشم واسه همین مطمئن بودم بهم سر میزنه..
عینکمو از روی میز برداشتم سینی برنج رو گذاشتم روی پام و دونه دونه برنجارو پاک میکردم یه نگاهم به برنج بود یه نگاهم به پنجره لازم نبود درو براش باز کنم چون بهش کلید داده بودم ساعت حوالی 4 عصر بود دیگه کم کم داشتم ناامید میشدم از اومدنش که صدای درو شنیدم بگذریم از اینکه سینی از دستم افتاد و کل زحمتام به باد رفت..
چشمام از خوشحالی برق میزدن سراسیمه به سمتش رفتم در ورودی رو باز کردم چشمم خورد به چشماش سریع پریدم بغلش و یه دل سیر بوسیدمش آروم در گوشش گفتم :عزیزم قرار نبود انقد دیر کنیا میترسیدم تنها بمونم و نیای لبخند زد و گفت اخه من قربون اون چشمای عسلیت بشم که توش پره عشقه فک کردی تنهات میذارم اونم توی این هوا؟؟
من دیگه مامانمو خوب میشناسم میدونم که دلش هوایی شده
....دیگه بقیه حرفاش و به خاطر ندارم داشت مثل همیشه قربون صدقه میرفت توی اون چند لحظه یاد تو افتادم میدونی پسرم خیلی شبیهته هم چشماش هم راه رفتنش هم خنده هاش ..
صدام زد مامان کجایی ؟؟گفتم هیچی عزیزم محو زیباییت بودم عزیز دل مادر
حالا میخوام بهت بگم توی این روزای عجیب بازم یاد تو می افتم واسه همینه وقتایی که دلگیر میشم دلم میخواد پسرم کنارم باشه چون اون دقیقا شبیه تواِ..
#الهه_رضایی
@asheghanehaye_fatima
خورشید را
در تردید گاهِ سینه ام
سنجاق کن
و تیله ی چشمانت را
به قلب خسته ام بسپار
به گمانم برایِ یک عمر عاشقی
کافی ست
#الهه_محقق
خورشید را
در تردید گاهِ سینه ام
سنجاق کن
و تیله ی چشمانت را
به قلب خسته ام بسپار
به گمانم برایِ یک عمر عاشقی
کافی ست
#الهه_محقق
در واپسین نفس های شب
با چشمانی خسته از رنگ ها
و زبانی خسته تر از هجی آوا ها
تو را جست و جو می کنم !
وقتی که پلک لحظه ها
می پرد
تا گرگ و میش انتظار...
تا رویای آغوشت!
#الهه_محقق
@asheghanehaye_fatima
با چشمانی خسته از رنگ ها
و زبانی خسته تر از هجی آوا ها
تو را جست و جو می کنم !
وقتی که پلک لحظه ها
می پرد
تا گرگ و میش انتظار...
تا رویای آغوشت!
#الهه_محقق
@asheghanehaye_fatima
آدم وقتی چیزی رو فهمیده، دیگه نمیتونه ندونه!
وقتی که فهمیدم چشم های زیبایی داری، وقتی که فهمیدم گودی انگشتات همیشه گرمه، وقتی که فهمیدم موقع لبخند زدن چشات ریز میشه، دیگه بعد از اون نتونستم ندونم...
میدونی چیه؟
آدم میتونه نخواد، میتونه نره، میتونه بمیره، میتونه سکوت کنه، میتونه بخوابه، میتونه خودش رو حبس کنه؛ اما نمیتونه وقتی که چیزی رو فهمید، دیگه نفهمه...
اگر میتونستیم چیزهایی رو که میدونیمو فراموش کنیم، تحمل زندگی راحت تر بود. لعنتی کاش نمیدونستم!
#الهه_سادات_موسوی
@asheghanehaye_fatima
وقتی که فهمیدم چشم های زیبایی داری، وقتی که فهمیدم گودی انگشتات همیشه گرمه، وقتی که فهمیدم موقع لبخند زدن چشات ریز میشه، دیگه بعد از اون نتونستم ندونم...
میدونی چیه؟
آدم میتونه نخواد، میتونه نره، میتونه بمیره، میتونه سکوت کنه، میتونه بخوابه، میتونه خودش رو حبس کنه؛ اما نمیتونه وقتی که چیزی رو فهمید، دیگه نفهمه...
اگر میتونستیم چیزهایی رو که میدونیمو فراموش کنیم، تحمل زندگی راحت تر بود. لعنتی کاش نمیدونستم!
#الهه_سادات_موسوی
@asheghanehaye_fatima
و
تنم
معبدی ست
که در آن
هزاران "من"
مومن به آتشِ نگاهت نفس می کشند
و
زندگی را
نذرِ وطنی به نام
آغوشت عقیقه می کنند...
#الهه_محقق
@asheghanehaye_fatima
تنم
معبدی ست
که در آن
هزاران "من"
مومن به آتشِ نگاهت نفس می کشند
و
زندگی را
نذرِ وطنی به نام
آغوشت عقیقه می کنند...
#الهه_محقق
@asheghanehaye_fatima
اے کـاش
که دکتـر بشناسـد مرضـم را
یک تــو
وسـط این همــه دارو بنویســد!
#الهه_سلطانی
@asheghanehaye_fatima
که دکتـر بشناسـد مرضـم را
یک تــو
وسـط این همــه دارو بنویســد!
#الهه_سلطانی
@asheghanehaye_fatima
✨
عشق در خونِ من از اوّلِ دنیا که نبود
تو شدی باعثِ این هدیه ی زیبا که نبود
شهر زُل زد به تو تا خوب نگاهت بکند
مثلِ من باز کسی غرقِ تماشا که نبود
گفته بودی که دلت پیشِ دلم میماند
زیر و رو شد دلم اما دلت آنجا که نبود!
خبرت هست که با باد هم آغوش شدم؟
تا در آغوش کشم بویِ کسی را که نبود؟
میشد ای کاش که راهی بشَوَم با تو ولی
قدرِ دلتنگیِ من در چمدان جا که نبود
لااقل پاسخِ من را بده قبل از رفتن
یک نفر بود میان من و تو یا که نبود؟!
| #الهه_سلطانی |
@asheghanehaye_fatima
عشق در خونِ من از اوّلِ دنیا که نبود
تو شدی باعثِ این هدیه ی زیبا که نبود
شهر زُل زد به تو تا خوب نگاهت بکند
مثلِ من باز کسی غرقِ تماشا که نبود
گفته بودی که دلت پیشِ دلم میماند
زیر و رو شد دلم اما دلت آنجا که نبود!
خبرت هست که با باد هم آغوش شدم؟
تا در آغوش کشم بویِ کسی را که نبود؟
میشد ای کاش که راهی بشَوَم با تو ولی
قدرِ دلتنگیِ من در چمدان جا که نبود
لااقل پاسخِ من را بده قبل از رفتن
یک نفر بود میان من و تو یا که نبود؟!
| #الهه_سلطانی |
@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima
شبیه هیچ... فقط هیچ! مثل «زن بودن»
-که ریل میشود از حسرت ترن بودن
به هیچجا نرسیده شبیه یک بنبست
اسیر ریمل و ماتیک و پیرهن بودن
اسیر هرچه که به زیباییاش بیافزاید
خلاصهتر بنویسم؛ اسیر تن بودن
نشانده روبروی آینه خودش را که
تو افتخار کنی هی به «مال من بودن»
و ثابتش بکنی زن هنوز بازیچه است
و ثابتش بکنی در همین "بدن" بودن
[]
تو هیچ چیز از این دردها نمیدانی!
که درد کوچک و سختیست درد «زن بودن»!
تو هیچوقت نبودی شبیه هیچ زنی
که حس کنی غم یک عمر در لجن بودن
و تا همیشهی دنیا پر از سکوت شدن
برای غصهی هر روزه گورکن بودن
...گلایهها که زیاد است، وقت و حوصله کم
خدا کند نرسی به شبیه «من» بودن
#الهه_مرتضایی
شبیه هیچ... فقط هیچ! مثل «زن بودن»
-که ریل میشود از حسرت ترن بودن
به هیچجا نرسیده شبیه یک بنبست
اسیر ریمل و ماتیک و پیرهن بودن
اسیر هرچه که به زیباییاش بیافزاید
خلاصهتر بنویسم؛ اسیر تن بودن
نشانده روبروی آینه خودش را که
تو افتخار کنی هی به «مال من بودن»
و ثابتش بکنی زن هنوز بازیچه است
و ثابتش بکنی در همین "بدن" بودن
[]
تو هیچ چیز از این دردها نمیدانی!
که درد کوچک و سختیست درد «زن بودن»!
تو هیچوقت نبودی شبیه هیچ زنی
که حس کنی غم یک عمر در لجن بودن
و تا همیشهی دنیا پر از سکوت شدن
برای غصهی هر روزه گورکن بودن
...گلایهها که زیاد است، وقت و حوصله کم
خدا کند نرسی به شبیه «من» بودن
#الهه_مرتضایی
و تنم
معبدی ست
که در آن
هزاران "من"
مومن به آتشِ نگاهت نفس می کشند
و
زندگی را
نذرِ وطنی به نام
آغوشت عقیقه می کنند...
#الهه_محقق
@asheghanehaye_fatima
معبدی ست
که در آن
هزاران "من"
مومن به آتشِ نگاهت نفس می کشند
و
زندگی را
نذرِ وطنی به نام
آغوشت عقیقه می کنند...
#الهه_محقق
@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima
بوی توطئه می آید
از پلک هایی
که دوست داشتنت را
به هم می فشارند
چشم و دل
دست به یکی می کنند؛
خائن ها،
رفتنت را
در من
به خواب زده اند
مسئله این است
که نمی توانم از تو متنفر باشم
اینکه
عاشقت مانده ام؛
دسیسه ای در کار است...
امیدها پنجره ای رو به رویا گشوده اند
برگشتی اگر
به شیوه ی خودت
بیدارم کن
تا در پایتخت عشق
در حافظیه
تفالی بزنیم
قهوه ای بنوشیم
و عهدنامه ی ترکمانچای را
امضا کنیم...
#الهه_توکلی
بوی توطئه می آید
از پلک هایی
که دوست داشتنت را
به هم می فشارند
چشم و دل
دست به یکی می کنند؛
خائن ها،
رفتنت را
در من
به خواب زده اند
مسئله این است
که نمی توانم از تو متنفر باشم
اینکه
عاشقت مانده ام؛
دسیسه ای در کار است...
امیدها پنجره ای رو به رویا گشوده اند
برگشتی اگر
به شیوه ی خودت
بیدارم کن
تا در پایتخت عشق
در حافظیه
تفالی بزنیم
قهوه ای بنوشیم
و عهدنامه ی ترکمانچای را
امضا کنیم...
#الهه_توکلی
عشق
خواننده: #الهه (بهار غلامحسینی) | ۱۳۸۶-۱۳۱۳ |
ترانهسرا: #بیژن_سمندر
آهنگساز: #آذرمیدخت_دادگر
@asheghanehaye_fatima
خواننده: #الهه (بهار غلامحسینی) | ۱۳۸۶-۱۳۱۳ |
ترانهسرا: #بیژن_سمندر
آهنگساز: #آذرمیدخت_دادگر
@asheghanehaye_fatima
Telegram
attach 📎
به روی سینه ی گرمت بخوابانم و رامم کن
بجز عشق خودت هر عشق دیگر را حرامم کن
مرا بر سینه ات بفشار ای هرم تنت آتش!
لبت را... آن شراب ناب انگوری به جامم کن
تنم را فتح کن با بوسه ای سکرآور و آنوقت
بلندی های لاهیجان و تهران را به نامم کن!
به قله چون رسیدی.، آفتابی شو و از بالا،
فراز آسمانی آبی و روشن سلامم کن!
مرا تا اوج ها بالا ببر... در مه بپیچان و
برانگیزان به رقصی نرم و دنیا را به کامم کن
اگر دیوانه تر می خواهیَم، مستم کن ای ساقی!
بریزان و بنوشان و بسوزان و تمامم کن!
#الهه_مرتضایی
@asheghanehaye_fatima
بجز عشق خودت هر عشق دیگر را حرامم کن
مرا بر سینه ات بفشار ای هرم تنت آتش!
لبت را... آن شراب ناب انگوری به جامم کن
تنم را فتح کن با بوسه ای سکرآور و آنوقت
بلندی های لاهیجان و تهران را به نامم کن!
به قله چون رسیدی.، آفتابی شو و از بالا،
فراز آسمانی آبی و روشن سلامم کن!
مرا تا اوج ها بالا ببر... در مه بپیچان و
برانگیزان به رقصی نرم و دنیا را به کامم کن
اگر دیوانه تر می خواهیَم، مستم کن ای ساقی!
بریزان و بنوشان و بسوزان و تمامم کن!
#الهه_مرتضایی
@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima
رؤيايم سوختن در تو بود. تطهير شدن، به پاكی و نرمیِ خاكستر، بروز گرما و نور، و عطر گوشت سوخته.
اوجِ نورانیِ مرگ.
قسمت نبود... شايستهی سوختن.
گرگها چگونه به صدا درمیآیند
#الهه_رهرونیا
رؤيايم سوختن در تو بود. تطهير شدن، به پاكی و نرمیِ خاكستر، بروز گرما و نور، و عطر گوشت سوخته.
اوجِ نورانیِ مرگ.
قسمت نبود... شايستهی سوختن.
گرگها چگونه به صدا درمیآیند
#الهه_رهرونیا
«آوای تنهایی»
🎙●خواننده: #الهه (بهار غلامحسینی) | ۱۳۸۶-۱۳۱۳ |
○●ترانهسرا: #تورج_نگهبان
○●آهنگ و تنظیم: #فریدون_شهبازیان
@asheghanehaye_fatima
🎙●خواننده: #الهه (بهار غلامحسینی) | ۱۳۸۶-۱۳۱۳ |
○●ترانهسرا: #تورج_نگهبان
○●آهنگ و تنظیم: #فریدون_شهبازیان
@asheghanehaye_fatima
Telegram
attach 📎
@asheghanehaye_fatima
بی واسطه؛
چشمانت را قاب
گرفته ام...
تا سیاهیِ مطلقِ روزگارم را
ستاره باشی؛
آنجا که بودنت،
عطرِ عاشقی دارد؛
ودرنا ها،
در وسعتِ آغوشِ تو
خیال برگشتن...
#الهه_محقق
بی واسطه؛
چشمانت را قاب
گرفته ام...
تا سیاهیِ مطلقِ روزگارم را
ستاره باشی؛
آنجا که بودنت،
عطرِ عاشقی دارد؛
ودرنا ها،
در وسعتِ آغوشِ تو
خیال برگشتن...
#الهه_محقق
کاش صدات نوار کاستِ دو لبه ای بود که از تموم شدنش نمی ترسیدم. می دونستم میشه برش گردوند. می دونستم یه جاهایی گیر میکنه،به خودش میپیچه. اما با دستام درست می شه.
کاش صدات کیفم بود که می ذاشتم روی میز. کاش صدات مبل خونه م بود. شناسنامه بود. اسم کوچیکم بود. دستخطم بود.کاش صدات هود اشپزخونه م بود. لولای در اتاقم بود. زنگ ِ تلفن همراهم بود.
کاش می شد از صدات عکس گرفت.نگاهش کرد. کاش میشد بعد از نبودن،صدات رو گذاشت توی کمد.
کاش صدات جیب داشت. دستهام رو گرم میکرد.
کاش میشد روی صدات نوشت.تاش زد،گریه کرد. کاش می شد سرم رو روی صدات میذاشتم. دستم رو دورش میگرفتم،دست دیگهم خیس می شد.
کاش صدات چنگالی بود که موقع ظرف شستن از دستم افتاد توی سینک. صدات ترافیک اتوبان کرج بود. کاش صدات دکمه ی اسانسوری بود که هر روز به انگشتم میخورد. به زحمت بسته شدن ِ در تاکسی قدیمی بود.خوردنِ پاشنه ی کفش به سرامیکای راهرو بود.کاش صدات گلستان بود وقتی از فروغ می پرسن. نیچه بود وقتی با اسب گریه کرد. همینگوی بود وقتی به معشوقه ش گفت"انگار پاهات از شونه هات شروع میشن".
کاش صدات یه جفت پابود. می تونستم با صدات برم. با صدات بیفتم. با صدات دراز بکشم. با صدات بپرم.
کاش صدات دستی بود که شیشه ی ماشینو می کشه پایین. کاش صدات با سرعت بیست تا زیر بارون می روند. صدات گرماشو می ذاشت روی پشتی صندلی م. صدات میخندید. صدات توی تراس ِ خونه سیگار می کشید. دوش رو باز میکرد.موهاشو کنارِ میز صبحونه با حوله خشک می کرد و چند قطره اش می پرید روی صورتم.
کاش من صدات بودم. کاش من بودم.حتی با اینکه نیستی.
#الهه_موسوی
@asheghanehaye_fatima
کاش صدات کیفم بود که می ذاشتم روی میز. کاش صدات مبل خونه م بود. شناسنامه بود. اسم کوچیکم بود. دستخطم بود.کاش صدات هود اشپزخونه م بود. لولای در اتاقم بود. زنگ ِ تلفن همراهم بود.
کاش می شد از صدات عکس گرفت.نگاهش کرد. کاش میشد بعد از نبودن،صدات رو گذاشت توی کمد.
کاش صدات جیب داشت. دستهام رو گرم میکرد.
کاش میشد روی صدات نوشت.تاش زد،گریه کرد. کاش می شد سرم رو روی صدات میذاشتم. دستم رو دورش میگرفتم،دست دیگهم خیس می شد.
کاش صدات چنگالی بود که موقع ظرف شستن از دستم افتاد توی سینک. صدات ترافیک اتوبان کرج بود. کاش صدات دکمه ی اسانسوری بود که هر روز به انگشتم میخورد. به زحمت بسته شدن ِ در تاکسی قدیمی بود.خوردنِ پاشنه ی کفش به سرامیکای راهرو بود.کاش صدات گلستان بود وقتی از فروغ می پرسن. نیچه بود وقتی با اسب گریه کرد. همینگوی بود وقتی به معشوقه ش گفت"انگار پاهات از شونه هات شروع میشن".
کاش صدات یه جفت پابود. می تونستم با صدات برم. با صدات بیفتم. با صدات دراز بکشم. با صدات بپرم.
کاش صدات دستی بود که شیشه ی ماشینو می کشه پایین. کاش صدات با سرعت بیست تا زیر بارون می روند. صدات گرماشو می ذاشت روی پشتی صندلی م. صدات میخندید. صدات توی تراس ِ خونه سیگار می کشید. دوش رو باز میکرد.موهاشو کنارِ میز صبحونه با حوله خشک می کرد و چند قطره اش می پرید روی صورتم.
کاش من صدات بودم. کاش من بودم.حتی با اینکه نیستی.
#الهه_موسوی
@asheghanehaye_fatima