⚜🔆⚜🔆⚜🔆⚜🔆⚜🔆⚜🔆
🔆⚜
⚜
سردرد دارم و بین اینِ دردا
پای حواسِ یک نفر گیره
من گریههام و باد برده
تابوتِ زندگی شکلِ زنجیره
سردرد دارم و غرقِ این فکرم
چه کسی زندگیم و فدا کرده
گور خالی از بودنِ باهم
چه کسی این اتاق و رنگِ غم کرده
من نگاهم دردسرسازه
من کلامم رنگِ بدبختی
حالم از بودنم به هم خورده
هرکسی بوده روحمم برده
سردرد دارم و روم به دیواره
پشتِ این تابوت ، احساس میباره
گورمو کندم چترِ من رو بیار
از تمامِ من بارون میباره
پاییزِ ما بختش برگشته
برگها بوی جون کندن میده
ما و گورِ خالی از بودن
رنگ و روی زندگیمونو رو بُرده
تا همیشهها یادم هست
یکنفر همیشه با من هست
این همون حسِ برگ و پاییزه
مهربونیاشو یادم هست
سردرد دارم و ندارمت دیگه
این همون تقدیرِ بدحاله
این همون ترسِ از رفتن
این همون شعره رو تکراره
#مرجان_پورشریفی
#ترانه_نوشت
#سردرد_دارمو_حال_من_خوش_نیست
@asheghanehaye_fatima
⚜
⚜🔆
🔆⚜🔆⚜🔆⚜🔆⚜🔆⚜🔆⚜
🔆⚜
⚜
سردرد دارم و بین اینِ دردا
پای حواسِ یک نفر گیره
من گریههام و باد برده
تابوتِ زندگی شکلِ زنجیره
سردرد دارم و غرقِ این فکرم
چه کسی زندگیم و فدا کرده
گور خالی از بودنِ باهم
چه کسی این اتاق و رنگِ غم کرده
من نگاهم دردسرسازه
من کلامم رنگِ بدبختی
حالم از بودنم به هم خورده
هرکسی بوده روحمم برده
سردرد دارم و روم به دیواره
پشتِ این تابوت ، احساس میباره
گورمو کندم چترِ من رو بیار
از تمامِ من بارون میباره
پاییزِ ما بختش برگشته
برگها بوی جون کندن میده
ما و گورِ خالی از بودن
رنگ و روی زندگیمونو رو بُرده
تا همیشهها یادم هست
یکنفر همیشه با من هست
این همون حسِ برگ و پاییزه
مهربونیاشو یادم هست
سردرد دارم و ندارمت دیگه
این همون تقدیرِ بدحاله
این همون ترسِ از رفتن
این همون شعره رو تکراره
#مرجان_پورشریفی
#ترانه_نوشت
#سردرد_دارمو_حال_من_خوش_نیست
@asheghanehaye_fatima
⚜
⚜🔆
🔆⚜🔆⚜🔆⚜🔆⚜🔆⚜🔆⚜
@asheghanehaye_fatima
پرنده شدن آرزومون نبود
وگرنه کلاغ و کبوتر نداشت
ببین! هر چی با مشت کوبیدمش
حباب غرورش ترک برنداشت
فقط با جنون یک کمی فرق داشت
اگه خواست از عشق خواهش کنه
صدای کسی رو ببوسه یواش
نگاه کسی رو نوازش کنه
بهش گفته بودم دیگه بینمون
باید شعرهامون قضاوت کنن
دلت لای دفترچه هام خشک شه
به اسمم کتابات عادت کنن
بلندی بام و شب و خواب تو
دیگه کم کَمَک موقع کوچِ کوچ
خود گرگیاس* اومده دیدنم
دیگه فلسفه م هم پر از پوچِ، پوچ
من از دست می دادم عقل تو رو
تو با منطقم شعر می ساختی
تمام تو رو برده بودم اگه
تمام منو خوب می باختی
من و صفحه صفحه ورق می زدی
تو دستای تو قصه آخر نداشت
به آخر رسیدیم اما ببخش
اگه قصه پایان بهتر نداشت
#عفت_کاظمی
#ترانه_نوشت
* گرگیاس پوچ گرا لقب گرفته است.فلسفه ی گرگیاس این است که درکل هیچ چیز وجود ندارد.او سه استدلال را پی در پی توسعه داد اول این که هیچ چیز وجود ندارد،دوم این که اگر هم وجود داشته باشد این برای انسان غیرقابل فهم است سوم این که اگر وجود قابل فهم باشد آن را نمیتوان به طور قطع ابلاغ یا تفسیر کرد.
پرنده شدن آرزومون نبود
وگرنه کلاغ و کبوتر نداشت
ببین! هر چی با مشت کوبیدمش
حباب غرورش ترک برنداشت
فقط با جنون یک کمی فرق داشت
اگه خواست از عشق خواهش کنه
صدای کسی رو ببوسه یواش
نگاه کسی رو نوازش کنه
بهش گفته بودم دیگه بینمون
باید شعرهامون قضاوت کنن
دلت لای دفترچه هام خشک شه
به اسمم کتابات عادت کنن
بلندی بام و شب و خواب تو
دیگه کم کَمَک موقع کوچِ کوچ
خود گرگیاس* اومده دیدنم
دیگه فلسفه م هم پر از پوچِ، پوچ
من از دست می دادم عقل تو رو
تو با منطقم شعر می ساختی
تمام تو رو برده بودم اگه
تمام منو خوب می باختی
من و صفحه صفحه ورق می زدی
تو دستای تو قصه آخر نداشت
به آخر رسیدیم اما ببخش
اگه قصه پایان بهتر نداشت
#عفت_کاظمی
#ترانه_نوشت
* گرگیاس پوچ گرا لقب گرفته است.فلسفه ی گرگیاس این است که درکل هیچ چیز وجود ندارد.او سه استدلال را پی در پی توسعه داد اول این که هیچ چیز وجود ندارد،دوم این که اگر هم وجود داشته باشد این برای انسان غیرقابل فهم است سوم این که اگر وجود قابل فهم باشد آن را نمیتوان به طور قطع ابلاغ یا تفسیر کرد.