دوستت دارم
تو و آن چشم های لاجوردی را که هرگز جهان مرا سبز نمی بیند!
شرار خورشیدگونه ی نشسته بر مژگانت را قربان که غروب نگاه اقیانوسی توست؛
چه کوسه ها را ندید گرفتی که به ماهی سرخ قلبت تجاوز کردند و
تنگ شیشه ای سینه ات را شکستند و چه مرغان ماهی خواری را
به لانه رساندی که پاره های روح دریایی تو را به منقار زشت خویش داشتند!
فدای نئون ریخته بر گونه هایت … اسید نگاه نکرده ی کدام مرد بر داغ این چهره نشسته که
چنین آرا و گیرایت سوخته است؟!
لبهایت را در سیاهی کدام خاطره نهان کرده ای که نبوسیده شان هیچ مرد معاصری که
به شعر مبتلا شود؟!
دورت بگردم که شانه های ظریف تو را هیچ عشقی تاب نمی اورد که سرش بر تنش بیارزد!
من به ساحل زنانگی ات غنوده ام …دامنت را از امن خاطرم بر نچین …
#اميرمعصومي
#شام_غريبان_در_به_دري
#عزیز_روزهام
@asheghanehaye_fatima
تو و آن چشم های لاجوردی را که هرگز جهان مرا سبز نمی بیند!
شرار خورشیدگونه ی نشسته بر مژگانت را قربان که غروب نگاه اقیانوسی توست؛
چه کوسه ها را ندید گرفتی که به ماهی سرخ قلبت تجاوز کردند و
تنگ شیشه ای سینه ات را شکستند و چه مرغان ماهی خواری را
به لانه رساندی که پاره های روح دریایی تو را به منقار زشت خویش داشتند!
فدای نئون ریخته بر گونه هایت … اسید نگاه نکرده ی کدام مرد بر داغ این چهره نشسته که
چنین آرا و گیرایت سوخته است؟!
لبهایت را در سیاهی کدام خاطره نهان کرده ای که نبوسیده شان هیچ مرد معاصری که
به شعر مبتلا شود؟!
دورت بگردم که شانه های ظریف تو را هیچ عشقی تاب نمی اورد که سرش بر تنش بیارزد!
من به ساحل زنانگی ات غنوده ام …دامنت را از امن خاطرم بر نچین …
#اميرمعصومي
#شام_غريبان_در_به_دري
#عزیز_روزهام
@asheghanehaye_fatima