ما
زیباترین حقیقت را،
عشق را،
با زشتیی همیشهترین
با کینه،
تنها گذاشتیم.
ما کینه کاشتیم و
خرمنخرمن مرگ
برداشتیم.
وینگونه بود،
زیرا ما
- نفرین به ما -
ما مرگ را سرودی کردیم.
آیندگان!
بر ما مبخشایید.
هر یاد و یادبود از ما را
به گورِ بینشان فراموشی بسپارید.
وز ما،
اگر به یاد میآرید،
هرگز مگر به ننگ و به بیزاری،
از ما به یاد میارید.
#اسماعیل_خویی
√●بخشی از شعر «ما مرگ را سرودی کردیم
@asheghanehaye_fatima
زیباترین حقیقت را،
عشق را،
با زشتیی همیشهترین
با کینه،
تنها گذاشتیم.
ما کینه کاشتیم و
خرمنخرمن مرگ
برداشتیم.
وینگونه بود،
زیرا ما
- نفرین به ما -
ما مرگ را سرودی کردیم.
آیندگان!
بر ما مبخشایید.
هر یاد و یادبود از ما را
به گورِ بینشان فراموشی بسپارید.
وز ما،
اگر به یاد میآرید،
هرگز مگر به ننگ و به بیزاری،
از ما به یاد میارید.
#اسماعیل_خویی
√●بخشی از شعر «ما مرگ را سرودی کردیم
@asheghanehaye_fatima
عشق پیدا شدهست
پرنیان وزیدنش
در باد
گونهام را نواخت.
عطر او بود در طراوت صبح.
عشق پیدا شدهست،
میدانم؛
عشق پیدا شدهست بار دگر.
آی دل!
آی خاکستر غریب!
وزش شعله را بنوش،
بنوش...
#اسماعیل_خویی
@asheghanehaye_fatima
پرنیان وزیدنش
در باد
گونهام را نواخت.
عطر او بود در طراوت صبح.
عشق پیدا شدهست،
میدانم؛
عشق پیدا شدهست بار دگر.
آی دل!
آی خاکستر غریب!
وزش شعله را بنوش،
بنوش...
#اسماعیل_خویی
@asheghanehaye_fatima
دربازوانِ من،
به شبگیر،
لبخند میزدی
در خواب.
(وچهرهی بهاریات
آرامشِ بهشتِ خدا را داشت
و در سایههای روشنِ مهتاب.)
بنگر كه آفتابگردانها،
از همه سو،
رو سوی شادی شكفتهی من،
برمیگردانند:
از من طلوع كرد
امروز
آفتاب.
#اسماعیل_خویی
@asheghanehaye_fatima
به شبگیر،
لبخند میزدی
در خواب.
(وچهرهی بهاریات
آرامشِ بهشتِ خدا را داشت
و در سایههای روشنِ مهتاب.)
بنگر كه آفتابگردانها،
از همه سو،
رو سوی شادی شكفتهی من،
برمیگردانند:
از من طلوع كرد
امروز
آفتاب.
#اسماعیل_خویی
@asheghanehaye_fatima
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
چرا که لبخندت
رویشِ سپیدهدمان،
و بوسههای تو رازِ شکفتن است
و آفتاب همان گیسوانِ توست،
همان مهربانیِ پدرامِ گیسوانِ توست،
که آبشارش چتری از نور میگشاید بر شانهام
و رستگاری در بازوانِ توست،
در حلقهی اسیر شدن در بازوانِ توست...
#اسماعیل_خویی
@asheghanehaye_fatima
رویشِ سپیدهدمان،
و بوسههای تو رازِ شکفتن است
و آفتاب همان گیسوانِ توست،
همان مهربانیِ پدرامِ گیسوانِ توست،
که آبشارش چتری از نور میگشاید بر شانهام
و رستگاری در بازوانِ توست،
در حلقهی اسیر شدن در بازوانِ توست...
#اسماعیل_خویی
@asheghanehaye_fatima
به خوابِ آب
اسماعیل خویی
آنگاه،
با سپیدهدمان،
عشق تو بود ــ رودی سیلابوار –
از بینش و تپش ــ که میآمد سرشار؛
و با هزار بازوی موجِ تپنده و بیدار
که میرویید
در باغهای حیرت و هوشام.
وز چشمهسارهای بلور
آنگاه،
دیدم سرور مینوشم...
شعر و صدا: #اسماعیل_خویی
@asheghanehaye_fatima
با سپیدهدمان،
عشق تو بود ــ رودی سیلابوار –
از بینش و تپش ــ که میآمد سرشار؛
و با هزار بازوی موجِ تپنده و بیدار
که میرویید
در باغهای حیرت و هوشام.
وز چشمهسارهای بلور
آنگاه،
دیدم سرور مینوشم...
شعر و صدا: #اسماعیل_خویی
@asheghanehaye_fatima