در انتهای کوچه آذر
دختریست به نام یلدا
با موهای بلند و مشکی،
پوستی سفید و گونه های سرخ مثل انار
دختری که منتظر است کسی بیاید
و با عشق،
دقایق منجمدش را گرم کند.
آواز با هم بودن را در گوش هایش زمزمه کند
و با دیدار های کوتاه دوست داشتن های
ته نشین شده اش را تکان دهد.
کسی که برای حال آشفته اش،
حافظ بخواند و برای نگاه های زمستانی اش،
سازِ گرما بزند.
سال هاست که همه،
دقیقه ی آخرِ انتظارِ یلدا را جشن می گیرند
اما هیچ کس نمیداند که او،
تنها برای دیدن معشوقی انتظار میکشد که رسیدن به آن،
امیدی #محال است…

#لاادری

@asheghanehaye_fatima

«حیثما وجدت سکینة روحك أقم..
فذاك موطنك.»
هر جا آرامش را یافتی همانجا بمان؛
که آن‌جا وطن توست.

#لاادری
برگردان: فاطمه بهارمست.

@asheghanehaye_fatima

من بعد از "تو" با این مسئله که
دیگر کسی را
دوست نداشته باشم، کنار آمده‌ام
تو اما بعد از "من"
با این درد که دیگر کسی
مثل من دوستت ندارد
چه میکنی؟!

#لاادری

@asheghanehaye_fatima

«كان صوتهُ دافِئاً أشبه بحُضنِ الوَطن.»
صدایش گرم بود، شبیه به آغوش وطن.

#لاادری
برگردان: فاطمه بهارمست.


@asheghanehaye_fatima

«هنن بیعرفو اسمك؛ أنا بعرف ریحتك..»
اونا اسم تو رو میدونن؛ من بویِ تو رو...

#لاادری

@asheghanehaye_fatima

اولین بار که دیدمش
از نگاهش نور چکه می‌کرد
و ماه توی قهوه‌ی چشم هایش شناور بود.
و من یقین یافتم که «او» گونه‌ی انسانیِ ماه است.



#لاادری

@asheghanehaye_fatima

من درباره ی تو با کسی حرف نمی زنم؛
اما تو از چشم های من سرریز می شوی....
#لاادری


@asheghanehaye_fatima