This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
عشق شاد وجود ندارد
عشقی نیست که در گرو دردی نیست
عشقی نیست که مایه ی رنجی نیست
عشقی نیست که نپژمراند
ای عشق من ، تو نیز چنینی
عشقی نیست که سیراب از سرشک نباشد
عشق شاد وجود ندارد
اما این عشق از آن من و توست
• #لویی_آراگون
• برگردان:جوادفرید
@asheghanehaye_fatima
عشقی نیست که در گرو دردی نیست
عشقی نیست که مایه ی رنجی نیست
عشقی نیست که نپژمراند
ای عشق من ، تو نیز چنینی
عشقی نیست که سیراب از سرشک نباشد
عشق شاد وجود ندارد
اما این عشق از آن من و توست
• #لویی_آراگون
• برگردان:جوادفرید
@asheghanehaye_fatima
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
🎥 با آوای خاص و دلنشین "گوران کاران"
به دنیای شگفت انگیز عشق و هنر سفر کنید
و لحظاتی در رویا قدم بزنید
Music #Stay_With_Me
Singer #Goran_Karan
زندگیِ من از روزی آغاز شد
که تو را دیدم
و بازوانت، راهِ دهشتناکِ جنون را
بر من سد کرد
و تو سرزمینی را نشانم دادی
که در آن تنها بذر نیکی میپاشند
تو از قلبِ پریشانی آمدی
تا تسکین دهی تب و دردم را
و من درختی بودم که در جشن انگشتانت
میسوختم از اشتیاق
من از لبهای تو متولد شدهام
و زندگیام از تو آغاز میشود .
✍ #لویی_آراگون
@asheghanehaye_fatima
به دنیای شگفت انگیز عشق و هنر سفر کنید
و لحظاتی در رویا قدم بزنید
Music #Stay_With_Me
Singer #Goran_Karan
زندگیِ من از روزی آغاز شد
که تو را دیدم
و بازوانت، راهِ دهشتناکِ جنون را
بر من سد کرد
و تو سرزمینی را نشانم دادی
که در آن تنها بذر نیکی میپاشند
تو از قلبِ پریشانی آمدی
تا تسکین دهی تب و دردم را
و من درختی بودم که در جشن انگشتانت
میسوختم از اشتیاق
من از لبهای تو متولد شدهام
و زندگیام از تو آغاز میشود .
✍ #لویی_آراگون
@asheghanehaye_fatima
.
آه لطیف و مردافکن،
چون شراب
همچو خورشیدِ پشتِ پنجرهها
هستیام را نوازش میکنی
و گرسنه و تشنه
بر جا میگذاریام
تشنهی باز هم زیستن و
دانستنِ داستانمان تا پایان
#لویی_آراگون
برگردان:سارا سمیعی
@asheghanehaye_fatima
آه لطیف و مردافکن،
چون شراب
همچو خورشیدِ پشتِ پنجرهها
هستیام را نوازش میکنی
و گرسنه و تشنه
بر جا میگذاریام
تشنهی باز هم زیستن و
دانستنِ داستانمان تا پایان
#لویی_آراگون
برگردان:سارا سمیعی
@asheghanehaye_fatima
وقتی آهسته از زیبایی جهان میگویم،
از تو حرف میزنم.
#لویی_آراگون
برگردان: #علیرضا_بازرگان
@asheghanehaye_fatima
از تو حرف میزنم.
#لویی_آراگون
برگردان: #علیرضا_بازرگان
@asheghanehaye_fatima
تو مرا پیدا کردی مانند سنگریزهای که آن را در ساحل جمع کنند
همانند چیزی غریب و گمشده که کس کاربرد آن را نداند
همانند خزهای نشسته بر قطبنمایی که جزر و مد دریا به ساحل فکنده است
مانند مهی در کنار پنجرهای که جز اندیشهی ورود به درون ندارد
مانند اتاقی به هم ریخته و نامرتب در مهمانخانهای
مانند فردای چهارراهی پوشیده در کاغذهای چرب شادمانی ها
مانند مسافری بدون بلیط نشسته بر رکاب قطاری
مانند نهری روان در دشتی بر گردانده شده به دست مردمانی زشت کردار
همانند جانوری جنگلی حیران مانده زیر نور چراغهای خودروها
همانند شبگردی که در سحرگاهی رنگباخته باز آید
همانند رویایی بد پراکنده در سایه سیاه زندانها
همانند سراسیمگی پرندهای راه گم کرده در اندرون خانهای
همانند انگشت دلدار ناکام ماندهای با نقش سرخ رنگ حلقه ای
مانند خودرویی واگذاشته درمیانهی زمینی پهناور
همانند نامهی پاره و پراکنده شده به دست باد کوچهها
همانند نگاه گم گشتهی کسی که دور شدن یاری را بنگرد
مانند چمدانهای بلاتکلیف ماندهای در ایستگاهی
همانند دری در جایی یا شاید کرکرهی پنجرهای که پایین میآید
همانند شیاری در دلِ درختی که آذرخش بر زمینش افکنده است
همانند سنگی در کنارهی راهی به یادبود چیزی
همانند بیماری که پایان نمیگیرد به رغم رنگِ خونمردگیهایش
همانند سوت بیهودهی زورقی در دوردست دریا
همانند خاطرهی چاقویی در گوشت پس از گذر سالیان
همانند اسب گریختهای که از آب آلودهی برکهای بنوشد
همانند بالش به هم ریختهای در یک شب سپری شده با کابوسها
همانند ناسزایی به خورشید با پر کاهی در دیده
همانند خشمی از دیدن آنکه چیزی در آسمانها دگرگون نشده است
تو مرا پیدا کردی در شبی همانند گفتاری باز نیامدنی
همانند ولگردی که برای خوابیدن فقط گوشههای اصطبلی را در اختیار دارد
همانند سگی که قلادهای به گردن دارد منقوش با حرف نخست نام دیگر کسان
تو مرا پیدا کردی، مرا، مردِ روزان گذشته، سرشار از خشم و از صدا را
#لویی_آراگون
برگردان: جواد فرید
@asheghanehaye_fatima
همانند چیزی غریب و گمشده که کس کاربرد آن را نداند
همانند خزهای نشسته بر قطبنمایی که جزر و مد دریا به ساحل فکنده است
مانند مهی در کنار پنجرهای که جز اندیشهی ورود به درون ندارد
مانند اتاقی به هم ریخته و نامرتب در مهمانخانهای
مانند فردای چهارراهی پوشیده در کاغذهای چرب شادمانی ها
مانند مسافری بدون بلیط نشسته بر رکاب قطاری
مانند نهری روان در دشتی بر گردانده شده به دست مردمانی زشت کردار
همانند جانوری جنگلی حیران مانده زیر نور چراغهای خودروها
همانند شبگردی که در سحرگاهی رنگباخته باز آید
همانند رویایی بد پراکنده در سایه سیاه زندانها
همانند سراسیمگی پرندهای راه گم کرده در اندرون خانهای
همانند انگشت دلدار ناکام ماندهای با نقش سرخ رنگ حلقه ای
مانند خودرویی واگذاشته درمیانهی زمینی پهناور
همانند نامهی پاره و پراکنده شده به دست باد کوچهها
همانند نگاه گم گشتهی کسی که دور شدن یاری را بنگرد
مانند چمدانهای بلاتکلیف ماندهای در ایستگاهی
همانند دری در جایی یا شاید کرکرهی پنجرهای که پایین میآید
همانند شیاری در دلِ درختی که آذرخش بر زمینش افکنده است
همانند سنگی در کنارهی راهی به یادبود چیزی
همانند بیماری که پایان نمیگیرد به رغم رنگِ خونمردگیهایش
همانند سوت بیهودهی زورقی در دوردست دریا
همانند خاطرهی چاقویی در گوشت پس از گذر سالیان
همانند اسب گریختهای که از آب آلودهی برکهای بنوشد
همانند بالش به هم ریختهای در یک شب سپری شده با کابوسها
همانند ناسزایی به خورشید با پر کاهی در دیده
همانند خشمی از دیدن آنکه چیزی در آسمانها دگرگون نشده است
تو مرا پیدا کردی در شبی همانند گفتاری باز نیامدنی
همانند ولگردی که برای خوابیدن فقط گوشههای اصطبلی را در اختیار دارد
همانند سگی که قلادهای به گردن دارد منقوش با حرف نخست نام دیگر کسان
تو مرا پیدا کردی، مرا، مردِ روزان گذشته، سرشار از خشم و از صدا را
#لویی_آراگون
برگردان: جواد فرید
@asheghanehaye_fatima
به رغمِ خویش
مقصود من از خدا تویی
در آغوش گرفتنِ تمام دوستداشتنیها
و باقی، تاسی است که میریزند
با دستانِ تو همراه میشوم
لبانات را میبوسم
هر جا که باشی لمسات میکنم
و باقی، همه پنداری است
من چلیپای توام
آنگاه که به خواب میروی
جادهای تهی که بر آسماناش تمنا میبارد
سایهی توام سایهای سنگسار شده
سکوتِ توام من
شبی فراموش شده در خاطرِ خویش
و وعدهی دیداری که هر بار تکرار میشود
دریوزهگرِ درب خانهات
آنکه انتظار دیدارت رنجاش میدهد
آنکه جان میسپارد
اگر انتظارش به دیرگاه برسد
#لویی_آراگون
@asheghanehaye_fatima
مقصود من از خدا تویی
در آغوش گرفتنِ تمام دوستداشتنیها
و باقی، تاسی است که میریزند
با دستانِ تو همراه میشوم
لبانات را میبوسم
هر جا که باشی لمسات میکنم
و باقی، همه پنداری است
من چلیپای توام
آنگاه که به خواب میروی
جادهای تهی که بر آسماناش تمنا میبارد
سایهی توام سایهای سنگسار شده
سکوتِ توام من
شبی فراموش شده در خاطرِ خویش
و وعدهی دیداری که هر بار تکرار میشود
دریوزهگرِ درب خانهات
آنکه انتظار دیدارت رنجاش میدهد
آنکه جان میسپارد
اگر انتظارش به دیرگاه برسد
#لویی_آراگون
@asheghanehaye_fatima