عاشقانه های فاطیما
807 subscribers
21.2K photos
6.48K videos
276 files
2.94K links
منتخب بهترین اشعار عاشقانه دنیا
عشق
گلایه
دلتنگی
اعتراض
________________
و در پایان
آنچه که درباره‌ی خودم
می‌توانم بگویم
این است:
من شعری عاشقانه‌ام
در جسمِ یک زن.
الکساندرا واسیلیو

نام مرا بنویسید
پای تمام بیانیه‌هایی که
لبخند و بوسه را آزاد می‌خواهند..
Download Telegram
هان ای بهار خسته که از راه‌های دور
 موج صدای پای تو می‌آیدم به گوش
 وز پشت بیشه‌های بلورین صبح‌دم
 رو کرده‌ای به دامن این شهر بی‌خروش

برگرد ای مسافر گم‌کرده راهِ خویش
از نیمه‌راه خسته و لب‌تشنه بازگرد
 اینجا میا...میا تو هم افسرده می‌شوی
 در پنجه‌ی ستمگر این شام‌گاه سرد

برگرد ای بهار!‌ که در باغ‌های شهر
جای سرود شادی و بانگ ترانه نیست
جز عقده‌های بسته‌ی یک رنج دیرپای
بر شاخه‌های خشک درختان جوانه نیست

برگرد و راه خویش بگردان از این دیار
بگریز از سیاهی این شام جاودان
رو سوی دشت‌های دگر نه که در رهت
گسترده‌اند بستر مواج پرنیان

 این شهر سرد یخ‌زده در بستر سکوت
جای تو ای مسافر آزرده‌پای‌! نیست
بند است و وحشت است و در این دشت بی‌کران
 جز سایه‌ی خموش غمی دیر‌پای نیست

دژخیم مرگ‌زای زمستان جاودان
 بر بوستان خاطره‌ها سایه‌گستر است
 گل‌های آرزو همه افسرده و کبود
شاخ امید‌ها همه بی‌برگ و بی‌بر است

برگرد از این دیار که هنگام بازگشت
 وقتی به سرزمین دگر رو نهی خموش
غیر از سرشک درد نبینی به ارمغان
 در کوله‌بار ابر که افکنده‌ای به دوش

 آن‌جا برو که لرزش هر شاخه گاهِ رقص
 از خنده‌ی سپیده‌دمان گفت‌و‌گو کند
آن‌جا برو که جنبش موج نسیم و آب
 جان را پر از شمیم گل آرزو کند

آن‌جا که دسته‌های پرستو سحرگهان
آهنگ‌های شادی خود ساز می‌کنند
 پروانگان مست پرافشان به بامداد
آزاد در پناه تو پرواز می‌کنند

 آن‌جا برو که از هر شاخسار سبز
مست سرود و نغمه‌ی شبگیر می‌شوی
 برگرد ای مسافر از این راه پرخطر
 این‌جا میا که بسته به زنجیر می‌شوی...


#محمدرضا_شفیعی_کدکنی
#شفیعی_کدکنی


@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima



در بندر چشم‌های کبود تو
چونان کودکی، بر صخره‌ها می‌دوم
بوی دریا را استشمام‌ می‌کنم
و هم‌چون گنجشکِ بالغی بازمی‌گردم.

در بندر چشم‌های کبود تو
رویای‌ دریا و دریاها‌ را می‌بینم
و هزاران هزار ماه را صید می‌کنم
و رشته‌های مروارید و زنبق را.

در بندر چشم‌های کبود تو
سنگ‌ها، در شب، سخن می‌گویند
در دفتر چشم‌های راز دار تو
کیست که هزاران ترانه نهفته است؟
ای کاش من، ای کاش من دریانوردی بودم،
یا کسی بود که زورقی به من می‌داد‌؛
تا هر شب؛
بادبان خویش را برافرازم:
در بندر چشم‌های کبود تو...

#نزار_قبانی | سوریه، ۱۹۹۸-۱۹۲۳ |

■برگردان: #محمدرضا_شفیعی_کدکنی
#شفیعی_کدکنی
جای خالی تو

@asheghanehaye_fatima

در میان این همه بهار ها و باغ های باروَر
چون بَرَم ز یاد قرن ها و قرن ها و قرن ها
خشکسالی تو را؟




ای کویر وحشتی که ریشه‌های من
زین سویِ زمین بدان سوی زمین
از عروقِ صخره ها و
شعله‌ی مذاب ها و
عمق آب ها
می‌کَشَد مرا به سوی تو

با که در میان نهم
بهتِ لالی و سکوتِ بی سوالیِ تو را؟


ای عقاب قرن ها، در اوج!
روی آسمان آبی ری و هوای «اَبرشهر»
چون توان در آن عفونتِ لجن
ایستاد و دید
لحظه های خسته‌حالی و شکسته‌بالی تو را؟



می‌روم به پیش و می‌روم ز خویش
هر کجا که بنگرم
در میان ویترین موزه ها
نقش قالی تو را و کاسه‌ی سفالی تو را



این همیشه‌ها و بیشه‌ها
این همه بهار و این همه بهشت
این همه بلوغِ باغ و بذر و کشت
در نگاه من
پر نمی‌کنند جای خالی تو را.





#شفیعی_کدکنی
#محمدرضا_شفیعی_کدکنی
و گفت : خون همه جانوران سرخ بُوَد و خون عاشقان کبود


#ابوالحسن_خرقانی | نوشته بر دریا
« از گفتار ابوالحسن خرقانی »
مقدمه ، تصحیح و تعلیقات : #محمدرضا_شفیعی_‌کدکنی
#شفیعی_کدکنی


@asheghanehaye_fatima
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#ࢪقص اسپانیولے بسیاࢪرزیبا با یڬ آهنگ فوق العاده دلنشین

#بـا_مـن_بࢪقـص.......

دستِ مࢪا بگیࢪو به پا خیز
دیوانہ واࢪ، تا ڪہ بࢪقصیم
با این درختِ شادِ اقاقے
دࢪ ࢪوشناے زمزمِ گلہاش
ࢪقصے چنان میانہ ے میدان؛
ࢪها ز نقص..
تا چشمِ
آسمان و
زمین و
زمانیان
نتواند دࢪ این میانہ باز شناسد
ࢪقصنده ࢪا ز ࢪقص.

#محمدرضا_شفیعی_کدکنی.....✎
#رقص

@asheghanehaye_fatima
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM

حسرت نبرم به خواب آن مرداب
کآرام درون دشت شب خفته ست
دریایم و نیست باکم ازطوفان
دریا همه عمر خوابش آشفته ست

#محمدرضا_شفیعی_کدکنی
#شفیعی_کدکنی

@asheghanehaye_fatima
به نام تو
امروز آواز دادم سحر را
به نام تو خواندم
درخت و پل و باد و نیلوفر صبحدم را

تو را باغ نامیدم و
صبح در کوچه بالید...


#محمدرضا_شفیعی_کدکنی
#شفیعی_کدکنی


@asheghanehaye_fatima
اگر ساحل خموش و صخره آرام
وگر کار صدف چشم انتظاری ست

من و دریا نیاساییم هرگز
قرار کار ما بر بیقراری است

#محمدرضا_شفیعی_کدکنی
#شفیعی_کدکنی

@asheghanehaye_fatima
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
دستِ مرا بگیر و به پا خیز
دیوانه‌وار، تا که برقصیم

با این درختِ شادِ اقاقی
در روشنای زمزمِ گلهاش

رقصی چنان میانه‌ی میدان؛

رها ز نقص، تاچشمِ
آسمان و زمین و زمانیان

نتواند در این میانه باز شناسد
رقصنده را ز رقص.


#محمدرضا_شفیعی_کدکنی
#شفیعی_کدکنی

@asheghanehaye_fatima
عوض می‌کنم هستی خویش را با
کبوتر
که می‌بالد آن دور
زین تنگناها
فراتر

عوض می‌کنم هستی خویش را با
چکاوی که در چار چار زمستان
تنش لرزلرزان
دلش پر سرود و ترانه

عوض می‌کنم خویش را با اقاقی
که در سوزنی سوز سرمای دی‌ماه
جوان است و جانش پر است از جوانه

عوض می‌کنم خویش را
با کبوتر
نه
با فضله‌های کبوتر
کزان می‌توان خاک را بارور کرد و
سبزینه‌ای را فزون‌تر

بسی دور رفتم
بسی دیر کردم
من آن بذر بی‌حاصلم کاین جهان را
نه تغییر دادم نه تفسیر کردم

عوض می‌کنم هستی خویش را با
هر آن‌چه از زمره‌ی زندگانی
هر آن‌چیز با مرگ دشمن
هر آن‌چیز روشن
هر آن‌چیز جز «من»

#محمدرضا_شفیعی_کدکنی
#شفیعی_کدکنی

@asheghanehaye_fatima
پاییزِ محزونی
  که در خونِ تو می‌خواند
گامی به تو نزدیک و گامی دور
آرام همراهِ تو می‌آید
روزی تمامِ باغ را
  تسخیر خواهد کرد.
ای روشن‌آرای چراغ لالگان،
  در رهگذار باد!
با من نمی‌گویی
آن آهوانِ شاد و شنگِ تو
سوی کدامین جوکنارانی گریزان‌اند؟
آه!
شب‌های بارانِ تو وحشتناک
شب‌های بارانِ تو بی‌ساحل
شب‌های بارانِ تو از تردید و
از اندوه لبریز است.
من دانم و
تنهایی باغی
که رستنگاهِ آوای هزاران بود،
وینک
خنیاگرش خاموش
و آرایه‌اش
خونابهٔ برگان پاییز است.


#محمدرضا_شفیعی_کدکنی
#شفیعی_کدکنی
 @asheghanehaye_fatima