عاشقانه های فاطیما
807 subscribers
21.2K photos
6.48K videos
276 files
2.94K links
منتخب بهترین اشعار عاشقانه دنیا
عشق
گلایه
دلتنگی
اعتراض
________________
و در پایان
آنچه که درباره‌ی خودم
می‌توانم بگویم
این است:
من شعری عاشقانه‌ام
در جسمِ یک زن.
الکساندرا واسیلیو

نام مرا بنویسید
پای تمام بیانیه‌هایی که
لبخند و بوسه را آزاد می‌خواهند..
Download Telegram
@asheghanehaye_fatima



■شب‌های سرکشی - شب‌های سرکشی!

شب‌های سرکشی - شب‌های سرکشی!
اگر با تو می‌بودم
این شب‌های سرکشی
شب‌های عشرتِ ما می‌بود!

و بیهوده‌اند - بادها-
برای قلبی آرام گرفته در لنگرگاه،
بی‌نیاز از راهنما...
و بی‌اعتنا به نقشه‌ها.

پارو زنان بر عدن می‌رانم
آه، ای دریا!
کاش امشب
در تو، لنگر اندازم!

■Wild Nights — Wild Nights!

Wild Nights — Wild Nights!
Were I with thee
Wild Nights should be
Our luxury!

Futile — the Winds —
To a Heart in port —
Done with the Compass —
Done with the Chart!

Rowing in Eden —
Ah, the Sea!
Might I but moor — Tonight —
In Thee!



#امیلی_دیکنسون
برگردان: #وحید_روشن
اکنون برایت می‌گویم خورشید چگونه
طلوع کرد
در هر دم تاری ابریشمین
برج‌ها در یاقوت ارغوانی شناور شدند
و خبر چون دسته‌ی سنجاب‌ها پراکنده شد

تپه‌ها گره از کلاه گشودند
پرندگان آواز سر دادند
آن‌گاه آهسته به خود گفتم
«این دیگر خورشید است»

اما این‌که چگونه غروب کرد نمی‌دانم
گویی نردبانی ارغوانی بود
که دخترکان و پسرکان زرد
از آن مدام بالا می‌رفتند

و هنگامی‌که بدان‌سو رسیدند
مدیر مدرسه‌ای خاکستری‌پوش
میله‌های غروب را به‌آرامی برداشت
و همه را در پی خود کشاند



#امیلی_دیکنسون
برگردان: #ضیا_موحد

@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima



چه غرق بحر باشد زورق من 
چه رویاروی طوفان‌ها؛ 
مسحور جزایر، 
فرو افکنده بادبان ِ رام؛ 
کدام جادو مهار 
گرفته ست او ؛ 
پیام چشم ِ مانده بر خلیج 
این است

امیلی دیکنسون
برگردان: مصیب پیرنسری

#امیلی_دیکنسون
چرا دوست دارم تو را؟
زیرا باد
جوابی از علف نمی‌خواهد
وقتی که می‌گذرد
تکان خوردن‌اش حتمی‌ست

زیرا او می‌داند
و تو نمی‌دانی
ما نمی‌دانیم
و این دانش
کفایت‌مان می‌کند

نور هرگز نمی‌پرسد از چشم
چرا پلک بسته‌ای
داناست به خاطر اوست
که قادر به حرف زدن نیست
بی‌هیچ دلیلی
و بدون هیچ بحثی

طلوع خورشید
کامل‌ام می‌کند
زیرا او طلوع خورشید است
من می‌بینمش
پس از این‌روست
که دوست دارمت

Why do I love” You, Sir?
Because—
The Wind does not require the Grass
To answer—Wherefore when He pass
She cannot keep Her place.

Because He knows—and
Do not You—
And We know not—
Enough for Us
The Wisdom it be so—

The Lightning—never asked an Eye
Wherefore it shut—when He was by—
Because He knows it cannot speak—
And reasons not contained—
—Of Talk—
There be—preferred by Daintier Folk—

The Sunrise—Sire—compelleth Me—
Because He’s Sunrise—and I see—
Therefore—Then—
I love Thee—

#امیلی_دیکنسون
برگردان: #حسین_خلیلی

@asheghanehaye_fatima
میوه‌ی ممنوع را مزه‌یی‌ست
که باغ‌های مشروع را به سُخره می‌گیرد.
چه لذیذ لمیده است در پوسته
دانه‌یی که وظیفه‌اش فرو بسته!

#امیلی_دیکنسون
برگردان: #سعید_سعیدپور


@asheghanehaye_fatima
گویند “زمان مرهم است”_
اما هرگز چنین نبوده -
دردهای واقعی عمیق تر می شوند
با گذر زمان،همچون عضلات که نیرومندتر

زمان محکی است برای رنج‌ها -
و نه درمان -
اگر اینچنین بود
دیگر رنجی نبود-


شاعر : #امیلی_دیکنسون
مترجم سادات آهوان


@asheghanehaye_fatima
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
_

تو بی‌اختیار هوای مرا می‌کنی
انگار در نبودم تنهایی.

#امیلی_دیکنسون
@asheghanehaye_fatima
_

مخدر نیز نمی‌تواند آرام کند
دندانی که روح را می‌جود.

#امیلی_دیکنسون

@asheghanehaye_fatima
گویند “زمان مرهم است”_
اما هرگز چنین نبوده -
دردهای واقعی عمیق تر می شوند
با گذر زمان،همچون عضلات که نیرومندتر

زمان محکی است برای رنج‌ها -
و نه درمان -
اگر اینچنین بود
دیگر رنجی نبود-


شاعر : #امیلی_دیکنسون
برگردان:سادات آهوان

@asheghanehaye_fatima
گویند “زمان مرهم است”_
اما هرگز چنین نبوده -
دردهای واقعی عمیق تر می شوند
با گذر زمان، همچون عضلات که نیرومندتر

زمان محکی است برای رنج‌ها -
و نه درمان -
اگر اینچنین بود
دیگر رنجی نبود-


#امیلی_دیکنسون

@asheghanehaye_fatima
ما هرگز نمی‌دانيم كه می‌رويم
آن‌هنگام كه در حال رفتن هستيم
به شوخی درها را می‌بنديم
و سرنوشت – كه ما را هم‌راهی می‌كند –
پشت سر ما به درها قفل می‌زند،
و ما ديگر، هرگز نمی‌توانيم به عقب برگرديم.

#امیلی_دیکنسون

@asheghanehaye_fatima
اگر می‌توانستم سال دیگر ببینمت
ماه‌ها را می‌فشردم و گلوله می‌کردم
و هر یک را در گنجه‌ای می‌نهادم
مبادا شمارشان را از دست بدهم.
اگر فقط چند قرن تاخیر می‌کردی
قرن‌ها را بر سر انگشت می‌شمردم
و از هم کم می‌کردم، تا آن که
پنجه‌ام به دورترین دیار فرو افتد.
اگر یقین داشتم که هر گاه جان سپارم
تو به من خواهی پیوست
جانم را چون پوستی اضافی می‌کَندم
و بی‌درنگ ابدیت را می‌گُزیدم.

#امیلی_دیکنسون


@asheghanehaye_fatima