عاشقانه های فاطیما
820 subscribers
21.2K photos
6.5K videos
276 files
2.94K links
منتخب بهترین اشعار عاشقانه دنیا
عشق
گلایه
دلتنگی
اعتراض
________________
و در پایان
آنچه که درباره‌ی خودم
می‌توانم بگویم
این است:
من شعری عاشقانه‌ام
در جسمِ یک زن.
الکساندرا واسیلیو

نام مرا بنویسید
پای تمام بیانیه‌هایی که
لبخند و بوسه را آزاد می‌خواهند..
Download Telegram
@asheghanehaye_fatima




مژه‌هات از دريا برگردند
اي صاحب شانه‌هاى من!
آن گاه كه فرفره‌يى از عطر سرخ
در پوست مى‌چرخد
در پيشگاه لحظه‌يى دارآويز
مى‌خواهم كه به دستى
گردنم را بلند كنى
مى‌خواهم مژه‌هات از دريا برگردند
اى صاحب شانه‌هاي من!‌


#محمود_شجاعی
@asheghanehaye_fatima



وقتی ﻛﻪ چشم‌هات در ﺣﻠﻘﻪ‌ی ﺳﺮﻣﻪ ﻓﺮود آﻣﺪ
ﻣﻦ ﻓﺮاﻣﻮش ﻛﺮده ﺑﻮدم ﻛﻪ دست‌هام در ﺧﻮاب ﺷﺪه‌ﺳﺖ
ﺣﺎل نمی‌ﺗﺮﺳﻢ ﺑﻪ ﻳﺎد ﺑﻴﺎورم
آن را ﻛﻪ ﻧﺪﻳﺪه ﺑﻮدمش اﻣﺎ
ﻧﻔﺴﺶ آبیِ نفس‌هایم ﺑﻮد ،
نمیﺗﺮﺳﻢ ﺑﻪ ﻳﺎد ﺑﻴﺎورم
آن را ﻛﻪ ﻧﺪﻳﺪه ﺑﻮدمش اﻣﺎ
ﺧﻮﻧﻢ را از گلی ﺑﻪ ﺑﻨﻔﺸﻪ و از ﺑﻨﻔﺸﻪ ﺑﻪ ﻧﺎرنجی میﻛﺸﺎﻧﺪ ،
و ﺑﺎز نمیﺗﺮﺳﻢ ﺑﻪ ﻳﺎد ﺑﻴﺎورم
آن را ﻛﻪ ﻧﺪﻳﺪه ﺑﻮدمش اﻣﺎ میﮔﻔﺖ
ﺗﻨﻬﺎ یک ﻃﻨﺎب میﺗﻮان ﺑﻪ ﺗﻮ ﺑﺨﺸﻴﺪ
ﻛﻪ از ﺗﻤﺎم ﺳﺎﻳﻪﻫﺎ میﮔﺬرد


#محمود_شجاعی
@asheghanehaye_fatima

وقتی ﻛﻪ چشم‌هات
در ﺣﻠﻘﻪ‌ی ﺳﺮﻣﻪ ﻓﺮود آﻣﺪ
ﻣﻦ ﻓﺮاﻣﻮش ﻛﺮده ﺑﻮدم
ﻛﻪ دست‌هام در ﺧﻮاب ﺷﺪه‌ﺳﺖ
ﺣﺎل نمی‌ﺗﺮﺳﻢ ﺑﻪ ﻳﺎد ﺑﻴﺎورم
آن را ﻛﻪ ﻧﺪﻳﺪه ﺑﻮدمش اﻣﺎ
ﻧﻔﺴﺶ آبیِ نفس‌هایم ﺑﻮد ،
نمیﺗﺮﺳﻢ ﺑﻪ ﻳﺎد ﺑﻴﺎورم
آن را ﻛﻪ ﻧﺪﻳﺪه ﺑﻮدمش اﻣﺎ
ﺧﻮﻧﻢ را از گلی ﺑﻪ ﺑﻨﻔﺸﻪ
و از ﺑﻨﻔﺸﻪ ﺑﻪ ﻧﺎرنجی میﻛﺸﺎﻧﺪ ،
و ﺑﺎز نمیﺗﺮﺳﻢ ﺑﻪ ﻳﺎد ﺑﻴﺎورم
آن را ﻛﻪ ﻧﺪﻳﺪه ﺑﻮدمش اﻣﺎ میﮔﻔﺖ
ﺗﻨﻬﺎ یک ﻃﻨﺎب میﺗﻮان ﺑﻪ ﺗﻮ ﺑﺨﺸﻴﺪ
ﻛﻪ از ﺗﻤﺎم ﺳﺎﻳﻪﻫﺎ میﮔﺬرد

#محمود_شجاعی
وقتی ﻛﻪ چشم‌هات
در ﺣﻠﻘﻪ‌ی ﺳﺮﻣﻪ ﻓﺮود آﻣﺪ
ﻣﻦ ﻓﺮاﻣﻮش ﻛﺮده ﺑﻮدم
ﻛﻪ دست‌هام در ﺧﻮاب ﺷﺪه‌ﺳﺖ
ﺣﺎل نمی‌ﺗﺮﺳﻢ ﺑﻪ ﻳﺎد ﺑﻴﺎورم
آن را ﻛﻪ ﻧﺪﻳﺪه ﺑﻮدمش اﻣﺎ
ﻧﻔﺴﺶ آبیِ نفس‌هایم ﺑﻮد ،
نمیﺗﺮﺳﻢ ﺑﻪ ﻳﺎد ﺑﻴﺎورم
آن را ﻛﻪ ﻧﺪﻳﺪه ﺑﻮدمش اﻣﺎ
ﺧﻮﻧﻢ را از گلی ﺑﻪ ﺑﻨﻔﺸﻪ
و از ﺑﻨﻔﺸﻪ ﺑﻪ ﻧﺎرنجی میﻛﺸﺎﻧﺪ ،
و ﺑﺎز نمیﺗﺮﺳﻢ ﺑﻪ ﻳﺎد ﺑﻴﺎورم
آن را ﻛﻪ ﻧﺪﻳﺪه ﺑﻮدمش اﻣﺎ میﮔﻔﺖ
ﺗﻨﻬﺎ یک ﻃﻨﺎب میﺗﻮان ﺑﻪ ﺗﻮ ﺑﺨﺸﻴﺪ
ﻛﻪ از ﺗﻤﺎم ﺳﺎﻳﻪﻫﺎ میﮔﺬرد

#محمود_شجاعی


@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima



در سرگیجه و تب
به خوابت دیدم – نجیبِ کهربا –
با سر انگشتی
به بلندیِ باران و به زیباییِ زیبایی
آسمان را
نشان دادی با لکه‌های بنفش و زرد و نارنجی
که چهره‌ی مرا به یاد می‌آورد
آن‌گاه که زلف پسرانه‌ام نسوخته بود


#محمود_شجاعی
#عزیز_روزهام♥️
وقتی که چشم‌هات در حلقه‌ی سرمه فرود‌آمد
من فراموش کرده‌بودم که دست‌هام در خواب شده‌ست
حال نمی‌ترسم به‌ یاد بیاورم آن را که ندیده‌بودم‌اش اما نفسش آبی‌ی نفس‌هایم بود.
نمی‌ترسم به‌ یاد بیاورم آن را که ندیده‌بودم‌اش اما
خونم را از گلی به بنفشه و از بنفشه به نارنجی می‌کشاند
و باز نمی‌ترسم به‌ یاد بیاورم آن را که ندیده‌بودم‌اش اما می‌گفت:
تنها یک طناب می‌توان به تو بخشید که از تمام سایه‌ها می‌گذرد.

صدا از گذشته می‌آید و از آینده
و حال در بال رنگی‌ی این حشره
چشم باید گشود
و اگر بازوان از مهر نمی‌ترسد و از باد
دشوار نیست که برگی بر پیشانی بگذاری و چشم ببندی
و از ستاره‌ی کدری بر کمانه‌ی هفت شانه بپری.

باید آموخت که با سینه‌ی زخمی به زخم تازه نشست
بچه بودم که بهار را سپیده‌دمی به یال کهربای اسبی بستم
حال نمی‌ترسم به‌ یاد بیاورم آن‌ را که ندیده‌بودم‌اش اما
آن‌وقت که می‌مردم
یال‌های کهربا به گردنم گره می‌زد.

#محمود_شجاعی
@asheghanehaye_fatima