عاشقانه های فاطیما
807 subscribers
21.2K photos
6.48K videos
276 files
2.94K links
منتخب بهترین اشعار عاشقانه دنیا
عشق
گلایه
دلتنگی
اعتراض
________________
و در پایان
آنچه که درباره‌ی خودم
می‌توانم بگویم
این است:
من شعری عاشقانه‌ام
در جسمِ یک زن.
الکساندرا واسیلیو

نام مرا بنویسید
پای تمام بیانیه‌هایی که
لبخند و بوسه را آزاد می‌خواهند..
Download Telegram
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
"برای کشیدنِ یک پرنده"

ژاک پرهور - شاعر فرانسوی
برگردان و دکلمه: احمد شاملو
کتاب: همچون کوچه‌ای بی‌انتها
موسیقی: امیر کنجانی

#ژاک_پره‌ور
#احمد_شاملو
#امیر_کنجانی

@asheghanehaye_fatima
"برای کشیدنِ یک پرنده"

اول باید یه قفس کشید با درِ واز 
بعد باید یه چیزِ خوشگل کشید 
یه چیزِ ساده
یه چیزِ ملوس
یه چیزِ به دردخور واسه پرنده 
بعد باید پرده رو بُرد گذاشت پاى یه درخت 
تو باغى، بیشه‌‏اى، جنگلى، چیزى 
و پشتِ درخت قایم شد 
بى‌‏‌صدا درآوُردنی
بى‌‏جُم خوردنى…
گاه پرنده زود میاد 
اما ممکنم هس که سال‌‏هاى سال بگذره 
تا تصمیم‏شو بگیره. 
نباید سَر خورد 
باید حوصله کرد و 
اگه لازم باشه باید سالاى دراز صبر نشون داد. 
دیر و زود اومدنِ پرنده 
دخلى به خوب و بدِ پرده نداره.
وقتى پرنده اومد – البته اگه بیاد – 
باید نفسو تو سینه حبس کرد و 
سرِ صبر گذاشت پرنده بره تو قفس و 
اون تو که رفت 
درِ قفسو آروم با نُکِ قلم‏‌مو بست و 
بعدش 
میله‌‏هاى قفسو از دَم
دونه به دونه پاک کرد و 
خیلى هم مواظب بود که قلم‌‏مو
به هیچ‌کدوم از پراى پرنده نگیره. 
بعدش باید درختو کشید و 
خوشگل‏‌ترین شاخه‏‌شو واسه پرنده انتخاب کرد.
باید سبزِ برگا و 
خنکى باد و 
غبارِ آفتاب و 
هیاهوى جونوراى علف
تو هُرمِ تابسّونم کشید و 
اون‌وَخ باید حوصله کرد
تا پرنده تصمیم به خوندن بگیره. 
اگه پرنده نخونه 
نشونه‏‌ى بَدیه 
نشونه‏‌ى اینه که پرده بَده 
اما اگه خوند نشونه‌‏ى خوبیه...
نشونه‌‏ى اینه که مى‏‌تونین امضاش کنین.
پس، خیلى با ملاحظه 
یکى از پراى پرنده رو مى‌‏کَنین و 
اسم‏تونو یه گوشه‏‌ى پرده می‌نویسین...

ژاک پرهور - شاعر فرانسوی
برگردان و دکلمه: احمد شاملو
کتاب: همچون کوچه‌ای بی‌انتها
موسیقی: امیر کنجانی

#ژاک_پره‌ور
#احمد_شاملو
#امیر_کنجانی

@asheghanehaye_fatima
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
شعر: «من همین‌ام که هستم»

🔺با صدای: #ژولیت_گرکو (بازیگر و خواننده‌ی فرانسوی

من همین‌ام که هستم
من همین‌ام که هستم
وقتی بخوام بخندم
آره درسته با صدای بلند می‌خندم
کسی رو که دوستم داره، دوستش دارم
آیا تقصیر منه
اگه اونی که دوستش دارم
همون قبلی نباشه...



#ژاک_پره‌ور | Jacques Prévert | فرانسه، ۱۹۷۷-۱۹۰۰ |

برگردان: #مریم_رییس‌دانا

@asheghanehaye_fatima
‍ ‍
می‌خواهم بمیرم
می‌خواهم یک میلیارد بار بمیرم
و در جهانی برخیزم،
که همسایگان یک‌دیگر را بشناسند.
و مردم،
همه رنگ‌ها را دوست بدارند.
می‌خواهم در جهانی برخیزم
که عشق به قیمت لب‌خند باشد.
مردان نمیرند،
زنان نگریند،
و همه‌ی کودکان، پدران خود را بشناسند.
عدالت باغی باشد،
که مردم در آن سیب‌های یک‌سان بخورند،
و یک‌سان بمیرند.
می‌خواهم در جهانی برخیزم،
که هیچ انسانی، بیش از یک‌بار نمیرد!

#ژاک_پره‌ور
برگردان: #احمد_شاملو

@asheghanehaye_fatima
■اين عشق

این عشق
به اين سختى
به اين تُردى
به اين نازكى
به اين نوميدى،

اين عشق
به زيبايى روز و
به زشتى زمان
وقتى كه زمانه بد است،

اين عشق
اين اندازه حقيقى
اين عشق
به اين زيبايى به اين خجسته‏‌گى به اين شادى و
اين اندازه ريش‌خندآميز
لرزان از وحشت چون كودكى در ظلمات
و اين اندازه متكى‌به‌خود
آرام، مثل مردى در دل شب

اين عشقى كه وحشت به جان ديگران مى‌‌‏اندازد
به حرف‌شان مى‏‌آورد
و رنگ از رخسارشان مى‌‏پراند،

اين عشق ِ بُزخو شده – چرا كه ما خود در كمينشيم –
اين عشق جرگه شده زخم‌خورده پامال شده پايان يافته انكار شده از ياد رفته
– چرا كه ما خود جرگه‏‌اش كرده‌‏ايم زخم‌اش زده‏‌ايم پامال‌اش كرده‏‌ايم تمام‌اش كرده‏‌ايم منكرش شده‏‌‌ايم از يادش برده‏‌ايم،
اين عشق دست‏‌نخورده‌‏ى هنوز اين اندازه زنده و سراپا آفتابى
از آن تو است از آن من است
اين چيز هميشه تازه كه تغييرى نكرده است،
واقعى است مثل گياهى
لرزان است مثل پرنده‌‏يى
به گرمى و جان‌بخشى تابستان.
ما دو مى‌‏توانيم برويم و برگرديم
مى‏‌توانيم از ياد ببريم و بخوابيم
بيدار شويم و رنج بكشيم و پير بشويم
دوباره بخوابيم و خواب مرگ ببينيم
بيدار شويم و بخوابيم و بخنديم و جوانى از سر بگيريم،
اما عشق‌‏مان به جا مى‏‌ماند
لجوج مثل موجود بى‌‏ادراكى
زنده مثل هوس
ستم‌گر مثل خاطره
ابله مثل حسرت
مهربان مثل يادبود
به سردى مرمر
به زيبايى روز
به تُردى كودک
لب‌خند‌زنان نگاه‏مان مى‏‌كند و
خاموش با ما حرف مى‏‌زند
ما لرزان به او گوش مى‌‏دهيم
و به فرياد درمى‏‌آييم
براى تو و
براى خودمان،
به خاطر تو، به خاطر من
و به خاطر همه ديگران كه نمى‏‌شناسيم‏‌شان
دست به دامن‌اش مى‏‌شويم استغاثه‌‏كنان
كه بمان
همان جا كه هستى
همان جا كه پيش از اين بودى.
حركت مكن
مرو
بمان
ما كه عشق آشناييم از يادت نبرده‌‏ايم
تو هم از يادمان نبر
جر تو در عرصه‏‌ى خاک كسى نداريم
نگذار سرد شويم
هر روز و از هر كجا كه شد
از حيات نشانه‌‏يى به ما برسان
ديرترک، از كنج بيشه‏‌يى در جنگل خاطره‌‏ها
ناگهان پيدا شو
دست به سوى ما دراز كن و
نجات‏‌مان بده.




#ژاک_پره‌ور | Jacques Prévert | فرانسه، ۱۹۷۷-۱۹۰۰ |
برگردان: #احمد_شاملو




@asheghanehaye_fatima

دریا عقب کشیده ‌است
در چشم‌های نیم‌باز تو اما
دو موج کوچک مانده
دو موج کوچک
برای غرق کردن من.

#ژاک_پره‌ور

@asheghanehaye_fatima
اين عشق
به اين سختى
به اين تُردى
به اين نازكى
به اين نوميدى.
اين عشق
به زيبايى روز و
به زشتى زمان
وقتى كه زمانه بد است.
اين عشق
اين اندازه حقيقى.
اين عشق
به اين زيبايى
به اين خجسته‏‌گى
به اين شادى و
اين اندازه ريشخندآميز
لرزان از وحشت
چون كودكى در ظلمات
و اين اندازه متكى به خود
آرام، مثل مردى در دل شب.
اين عشقى كه وحشت به جان ديگران مى‌‌‏اندازد
به حرفشان مى‏‌آورد
و رنگ از رخسارشان مى‌‏پراند،
اين عشقِ بُزخو شده، چرا كه ما خود در كمينِشيم
اين عشقِ جِرگه شده، زخم خورده،
پامال شده، پايان يافته،
انكار شده، از ياد رفته
چرا كه ما خود جرگه‏‌اش كرده‌‏ايم،
زخمش زده‏‌ايم، پامالش كرده‏‌ايم،
تمامش كرده‏‌ايم، منكرش شده‏‌‌ايم،
از يادش برده‏‌ايم،
اين عشقِ دست‏‌نخورده‌‏ى هنوز اين اندازه زنده و سراپا آفتابى
از آنِ تو است، از آنِ من است
اين چيزِ هميشه تازه كه تغييرى نكرده است،
واقعى است مثل گياهى
لرزان است مثل پرنده‌‏يى
به گرمى و جان‌بخشىِ تابستان.
ما دو مى‌‏توانيم برويم و برگرديم
مى‏‌توانيم از ياد ببريم و بخوابيم
بيدار شويم و رنج بكشيم و پير بشويم
دوباره بخوابيم و خوابِ مرگ ببينيم
بيدار شويم و بخوابيم و بخنديم
و جوانى از سر بگيريم،
اما عشقمان به جا مى‏‌ماند
لجوج، مثل موجودِ بى‌‏ادراكى
زنده، مثلِ هوس
ستمگر، مثلِ خاطره
ابله، مثلِ حسرت
مهربان، مثلِ يادبود
به سردى مرمر
به زيبايى روز
به تُردى كودک
لبخند‌زنان نگاه‏مان مى‏‌كند
و خاموش با ما حرف مى‏‌زند
ما لرزان به او گوش مى‌‏دهيم
و به فرياد درمى‏‌آييم
براى تو و
براى خودمان،
به خاطر تو، به خاطر من
و به خاطر همه ديگران
كه نمى‏‌شناسيم‏شان
دست به دامنش مى‏‌شويم
استغاثه‌‏كنان
كه بمان
همان‌جا كه هستى
همان‌جا كه پيش از اين بودى.
حركت مكن
مرو
بمان!
ما كه عشق‌ْآشناييم از يادت نبرده‌‏ايم
تو هم از يادمان نبر
جز تو در عرصه‏‌ى خاک كسى نداريم
نگذار سرد شويم
هر روز و از هر كجا كه شد
از حيات، نشانه‌‏يى به ما برسان
دير‌تَرَک، از كُنجِ بيشه‏‌يى در جنگلِ خاطره‌‏ها
ناگهان پيدا شو
دست به سوى ما دراز كن و
نجات‏مان بده

#ژاک_پره‌ور

@asheghanehaye_fatima
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
هزاران هزاران سال
کافی نیست
برای گفتن از
لحظه‌ی شیرین جاودانه‌گی
همان جایی که در آغوش گرفتی‌ام
همان جایی که در آغوش گرفتمت...


#ژاک_پره‌ور


@asheghanehaye_fatima
این عشق
احمد شاملو،ژاک پره‌ور
شعر : #ژاک_پره‌ور
ترجمه و دکلمه : #احمد_شاملو




این عشق
به این سختی
به این تُردی
به این نازکی
به این نومیدی،

این عشق
به زیباییِ روز و
به زشتیِ زمان
وقتی که زمانه بد است،

این عشق
این اندازه حقیقی
این عشق
به این زیبایی به این خجسته‌گی به این شادی و
این اندازه ریشخند‌آمیز
لرزان از وحشت چون کودکی درظلمات
و این اندازه متکی به خود
آرام، مثل مردی در دل شب،

این عشقی که
وحشت به جانِ دیگران می‌اندازد ...


اين عشقِ دست‌نخورده
هنوز اين اندازه زنده و سراپا آفتابی
از تو است و از من است
این چیزِ همیشه‌تازه
که تغییری نکرده است ...


ماکه عشق‌آشناییم از یادت نبرده‌ایم
تو هم از یادمان نبر
جز تو در عرصه‌ی خاک کسی نداریم
نگذار سرد شویم
هر روز و از هر کجا که شد
ازحیات نشانه‌یی به ما برسان
دیر تَرک،
از کنجِ بیشه‌یی در جنگلِ خاطره‌ها
ناگهان پیدا شو
دست به سوی ما دراز کن و
نجات‌مان بده ...


@asheghanehaye_fatima