This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
فلق و شفق در دیدگان تو نهفته است،
تو چون شامگاهی طوفانی
عطر می پراکنی ...
بوسه ات مِی
و دهانت کوزه ی شرابی است،
که ترسو را پهلوان
و کودک را جسور می کند ...
#شارل_بودلر
@asheghanehaye_fatima
تو چون شامگاهی طوفانی
عطر می پراکنی ...
بوسه ات مِی
و دهانت کوزه ی شرابی است،
که ترسو را پهلوان
و کودک را جسور می کند ...
#شارل_بودلر
@asheghanehaye_fatima
■مرگ عشاق
بالینهایی خواهیم داشت سراسر آغشته به عطرهای سبک
نیمكتهایی عمیق همچون گور
و گلهایی عجیب بر تاقچهها
شكفته برای ما زیر آسمانهای زیبا
به رقابت با برافروختن آخرین حرارت خود
قلب من و تو مانند دو مشعل خواهند شد
تا نوری مضاعف بتابانند،
بر دو روح ما این آینههای همزاد
شبی آكنده از رنگ صورتی و آبی رازآلود
صاعقهای را مبادله خواهیم كرد
مثل ضجهای بلند سرشار از وداع
و دیرتر فرشتهای با گشودن درها
وفادار و خرامان خواهد آمد تا جان بدمد دوباره
با این آینههای سوخته و این شعلههای مرده.
#شارل_بودلر
برگردان: #داریوش_شایگان
@asheghanehaye_fatima
بالینهایی خواهیم داشت سراسر آغشته به عطرهای سبک
نیمكتهایی عمیق همچون گور
و گلهایی عجیب بر تاقچهها
شكفته برای ما زیر آسمانهای زیبا
به رقابت با برافروختن آخرین حرارت خود
قلب من و تو مانند دو مشعل خواهند شد
تا نوری مضاعف بتابانند،
بر دو روح ما این آینههای همزاد
شبی آكنده از رنگ صورتی و آبی رازآلود
صاعقهای را مبادله خواهیم كرد
مثل ضجهای بلند سرشار از وداع
و دیرتر فرشتهای با گشودن درها
وفادار و خرامان خواهد آمد تا جان بدمد دوباره
با این آینههای سوخته و این شعلههای مرده.
#شارل_بودلر
برگردان: #داریوش_شایگان
@asheghanehaye_fatima
■مرگ عشاق
بالینهایی خواهیم داشت سراسر آغشته به عطرهای سبک
نیمكتهایی عمیق همچون گور
و گلهایی عجیب بر تاقچهها
شكفته برای ما زیر آسمانهای زیبا
به رقابت با برافروختن آخرین حرارت خود
قلب من و تو مانند دو مشعل خواهند شد
تا نوری مضاعف بتابانند،
بر دو روح ما این آینههای همزاد
شبی آكنده از رنگ صورتی و آبی رازآلود
صاعقهای را مبادله خواهیم كرد
مثل ضجهای بلند سرشار از وداع
و دیرتر فرشتهای با گشودن درها
وفادار و خرامان خواهد آمد تا جان بدمد دوباره
با این آینههای سوخته و این شعلههای مرده.
#شارل_بودلر
برگردان: #داریوش_شایگان
@asheghanehaye_fatima
بالینهایی خواهیم داشت سراسر آغشته به عطرهای سبک
نیمكتهایی عمیق همچون گور
و گلهایی عجیب بر تاقچهها
شكفته برای ما زیر آسمانهای زیبا
به رقابت با برافروختن آخرین حرارت خود
قلب من و تو مانند دو مشعل خواهند شد
تا نوری مضاعف بتابانند،
بر دو روح ما این آینههای همزاد
شبی آكنده از رنگ صورتی و آبی رازآلود
صاعقهای را مبادله خواهیم كرد
مثل ضجهای بلند سرشار از وداع
و دیرتر فرشتهای با گشودن درها
وفادار و خرامان خواهد آمد تا جان بدمد دوباره
با این آینههای سوخته و این شعلههای مرده.
#شارل_بودلر
برگردان: #داریوش_شایگان
@asheghanehaye_fatima
دیگر بار آیا تو را نخواهم دید؟
پیش از ابدیت
جایی دیگر شاید
دور
بس دور از اینجا
بس دیرگاه
شاید
هیچ گاه
چرا که من نمی دانم تو کجا گریختی
و تو نمی دانی من کجا خواهم رفت
آه
تویی که عاشق ات می بودم
آه
تویی که شاید این را می دانستی
#شارل_بودلر
@asheghanehaye_fatima
پیش از ابدیت
جایی دیگر شاید
دور
بس دور از اینجا
بس دیرگاه
شاید
هیچ گاه
چرا که من نمی دانم تو کجا گریختی
و تو نمی دانی من کجا خواهم رفت
آه
تویی که عاشق ات می بودم
آه
تویی که شاید این را می دانستی
#شارل_بودلر
@asheghanehaye_fatima
از این پس، ای لذت زندگانی من،
چون برگزیدهای بیگناه که محکوم رنج و عذاب است،
سر اطاعت بر پای سرنوشت خواهم سود،
تا شور و حرارت آن آتش اندوهام را تیزتر کند.
• #شارل_بودلر
• برگردان:مرتضی شمس
@asheghanehaye_fatima
چون برگزیدهای بیگناه که محکوم رنج و عذاب است،
سر اطاعت بر پای سرنوشت خواهم سود،
تا شور و حرارت آن آتش اندوهام را تیزتر کند.
• #شارل_بودلر
• برگردان:مرتضی شمس
@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima
■رؤیای پاریسی
نقشی از آن منظرهی رعبانگیز
که چشم هیچ آفریده مانندش ندیدهاست
باز سحرگاه امروز
دور و مبهم، دل از من ربود.
خواب سراسر عجایب است!
از روی هوسی غریب
من، رستنی بیاندام را
از این منظره راندهبودم.
و چون نقاشی مغرور به هنر خویش،
در پردهای که میکشیدم
از یکنواختی دلکش فلز و مرمر و آب لذّت میبردم.
قصری بیکران ساختهبودم
که پله و تاقاش رقیب قصر بابل بود
حوضها و جویبارهای آن
بر طلای بیبرق یا قهوهای فرومیریخت.
و آبشارهای گران
چون پردههای بلور،
درخشان، بر دیوارهای فلزی
آویخته بود.
گرد آبدانهای آرام
که پریان درشتپیکر، مانند زنان،
عکس خود را در آن میدیدند
نه درخت، بلکه صفی از ستون قرار داشت
بساط کبود آبها
میان کنارههای سرخ و سبز گستردهبود
و به پهنای هزاران منزل
تا کرانهی جهان میرفت.
تختهسنگهای ناشنیده بود
و موجهای جاودانه
و یخهای جسیم که از رخشندگی خود
گویی خیره ماندهبودند!
در فضای لاجوردی
شطهای ملول و لاابالی
گنج منابع خود را
در گودالهای الماسین میریختند.
من که معمار این پریخانه بودم
به دلخواه خود، در آنجا
زیر دالانی از جواهر
دریای افسونشدهای روان میکردم.
و همهچیز، تاریک سیاه،
درخشان و زدوده و رنگارنگ مینمود.
آب روان در نور بلورین
رونق و آبرو مییافت.
ستارهای در آنجا دیده نمیشد؛
و برای روشن کردن این عجایب
که به شرارهای ذاتی میدرخشیدند
در دامن آسمان هم نشان خورشید نبود.
و بر سر این شگفتیهای جنبنده
(بدایع هراسانگیز خاص چشم نه گوش)
خاموشی جاودان
بال و پر گستردهبود.
چون چشم پرشرار گشودم
وحشت بیغولهی خود را دیدم
و چون به عالم خود بازگشتم
نیش غمهای ملعون را چشیدم
ساعت با نغمههای شوم
خشک و خشن زنگ ظهر میزد
و بر جهان غمگین کرخت
آسمان، تیرگی میبارید.
#شارل_بودلر
برگردان: #پرویز_ناتل_خانلری
■رؤیای پاریسی
نقشی از آن منظرهی رعبانگیز
که چشم هیچ آفریده مانندش ندیدهاست
باز سحرگاه امروز
دور و مبهم، دل از من ربود.
خواب سراسر عجایب است!
از روی هوسی غریب
من، رستنی بیاندام را
از این منظره راندهبودم.
و چون نقاشی مغرور به هنر خویش،
در پردهای که میکشیدم
از یکنواختی دلکش فلز و مرمر و آب لذّت میبردم.
قصری بیکران ساختهبودم
که پله و تاقاش رقیب قصر بابل بود
حوضها و جویبارهای آن
بر طلای بیبرق یا قهوهای فرومیریخت.
و آبشارهای گران
چون پردههای بلور،
درخشان، بر دیوارهای فلزی
آویخته بود.
گرد آبدانهای آرام
که پریان درشتپیکر، مانند زنان،
عکس خود را در آن میدیدند
نه درخت، بلکه صفی از ستون قرار داشت
بساط کبود آبها
میان کنارههای سرخ و سبز گستردهبود
و به پهنای هزاران منزل
تا کرانهی جهان میرفت.
تختهسنگهای ناشنیده بود
و موجهای جاودانه
و یخهای جسیم که از رخشندگی خود
گویی خیره ماندهبودند!
در فضای لاجوردی
شطهای ملول و لاابالی
گنج منابع خود را
در گودالهای الماسین میریختند.
من که معمار این پریخانه بودم
به دلخواه خود، در آنجا
زیر دالانی از جواهر
دریای افسونشدهای روان میکردم.
و همهچیز، تاریک سیاه،
درخشان و زدوده و رنگارنگ مینمود.
آب روان در نور بلورین
رونق و آبرو مییافت.
ستارهای در آنجا دیده نمیشد؛
و برای روشن کردن این عجایب
که به شرارهای ذاتی میدرخشیدند
در دامن آسمان هم نشان خورشید نبود.
و بر سر این شگفتیهای جنبنده
(بدایع هراسانگیز خاص چشم نه گوش)
خاموشی جاودان
بال و پر گستردهبود.
چون چشم پرشرار گشودم
وحشت بیغولهی خود را دیدم
و چون به عالم خود بازگشتم
نیش غمهای ملعون را چشیدم
ساعت با نغمههای شوم
خشک و خشن زنگ ظهر میزد
و بر جهان غمگین کرخت
آسمان، تیرگی میبارید.
#شارل_بودلر
برگردان: #پرویز_ناتل_خانلری
نقشی از آن منظرهی رعبانگیز
که چشم هیچ آفریده مانندش ندیدهاست
باز سحرگاه امروز
دور و مبهم، دل از من ربود.
خواب سراسر عجایب است!
از روی هوسی غریب
من، رستنی بیاندام را
از این منظره راندهبودم.
و چون نقاشی مغرور به هنر خویش،
در پردهای که میکشیدم
از یکنواختی دلکش فلز و مرمر و آب لذّت میبردم.
قصری بیکران ساختهبودم
که پله و تاقاش رقیب قصر بابل بود
حوضها و جویبارهای آن
بر طلای بیبرق یا قهوهای فرومیریخت.
و آبشارهای گران
چون پردههای بلور،
درخشان، بر دیوارهای فلزی
آویخته بود.
گرد آبدانهای آرام
که پریان درشتپیکر، مانند زنان،
عکس خود را در آن میدیدند
نه درخت، بلکه صفی از ستون قرار داشت
بساط کبود آبها
میان کنارههای سرخ و سبز گستردهبود
و به پهنای هزاران منزل
تا کرانهی جهان میرفت.
تختهسنگهای ناشنیده بود
و موجهای جاودانه
و یخهای جسیم که از رخشندگی خود
گویی خیره ماندهبودند!
در فضای لاجوردی
شطهای ملول و لاابالی
گنج منابع خود را
در گودالهای الماسین میریختند.
من که معمار این پریخانه بودم
به دلخواه خود، در آنجا
زیر دالانی از جواهر
دریای افسونشدهای روان میکردم.
و همهچیز، تاریک سیاه،
درخشان و زدوده و رنگارنگ مینمود.
آب روان در نور بلورین
رونق و آبرو مییافت.
ستارهای در آنجا دیده نمیشد؛
و برای روشن کردن این عجایب
که به شرارهای ذاتی میدرخشیدند
در دامن آسمان هم نشان خورشید نبود.
و بر سر این شگفتیهای جنبنده
(بدایع هراسانگیز خاص چشم نه گوش)
خاموشی جاودان
بال و پر گستردهبود.
چون چشم پرشرار گشودم
وحشت بیغولهی خود را دیدم
و چون به عالم خود بازگشتم
نیش غمهای ملعون را چشیدم
ساعت با نغمههای شوم
خشک و خشن زنگ ظهر میزد
و بر جهان غمگین کرخت
آسمان، تیرگی میبارید.
#شارل_بودلر
@asheghanehaye_fatima
نقشی از آن منظرهی رعبانگیز
که چشم هیچ آفریده مانندش ندیدهاست
باز سحرگاه امروز
دور و مبهم، دل از من ربود.
خواب سراسر عجایب است!
از روی هوسی غریب
من، رستنی بیاندام را
از این منظره راندهبودم.
و چون نقاشی مغرور به هنر خویش،
در پردهای که میکشیدم
از یکنواختی دلکش فلز و مرمر و آب لذّت میبردم.
قصری بیکران ساختهبودم
که پله و تاقاش رقیب قصر بابل بود
حوضها و جویبارهای آن
بر طلای بیبرق یا قهوهای فرومیریخت.
و آبشارهای گران
چون پردههای بلور،
درخشان، بر دیوارهای فلزی
آویخته بود.
گرد آبدانهای آرام
که پریان درشتپیکر، مانند زنان،
عکس خود را در آن میدیدند
نه درخت، بلکه صفی از ستون قرار داشت
بساط کبود آبها
میان کنارههای سرخ و سبز گستردهبود
و به پهنای هزاران منزل
تا کرانهی جهان میرفت.
تختهسنگهای ناشنیده بود
و موجهای جاودانه
و یخهای جسیم که از رخشندگی خود
گویی خیره ماندهبودند!
در فضای لاجوردی
شطهای ملول و لاابالی
گنج منابع خود را
در گودالهای الماسین میریختند.
من که معمار این پریخانه بودم
به دلخواه خود، در آنجا
زیر دالانی از جواهر
دریای افسونشدهای روان میکردم.
و همهچیز، تاریک سیاه،
درخشان و زدوده و رنگارنگ مینمود.
آب روان در نور بلورین
رونق و آبرو مییافت.
ستارهای در آنجا دیده نمیشد؛
و برای روشن کردن این عجایب
که به شرارهای ذاتی میدرخشیدند
در دامن آسمان هم نشان خورشید نبود.
و بر سر این شگفتیهای جنبنده
(بدایع هراسانگیز خاص چشم نه گوش)
خاموشی جاودان
بال و پر گستردهبود.
چون چشم پرشرار گشودم
وحشت بیغولهی خود را دیدم
و چون به عالم خود بازگشتم
نیش غمهای ملعون را چشیدم
ساعت با نغمههای شوم
خشک و خشن زنگ ظهر میزد
و بر جهان غمگین کرخت
آسمان، تیرگی میبارید.
#شارل_بودلر
@asheghanehaye_fatima
معقول باش ای درد من، و اندکی آرامتر گیر
تو شب را میطلبیدی و او هم اکنون فرا میرسد
جوّی تیره، شهر را دربر میگیرد
کسانی را آسایش میآورد و کسانی را تشویش.
• #شارل_بودلر
• برگردان:محمدعلی اسلامی ندوشن
@asheghanehaye_fatima
تو شب را میطلبیدی و او هم اکنون فرا میرسد
جوّی تیره، شهر را دربر میگیرد
کسانی را آسایش میآورد و کسانی را تشویش.
• #شارل_بودلر
• برگردان:محمدعلی اسلامی ندوشن
@asheghanehaye_fatima
_
چونان پریان کهربایی چشم
به شاهنشین تو میآیم باز
آرام میخزم
با سایههای شب تا بسترت
مه آلوده
بوسههای سردم را به تو میسپارم
چون ماه
و خزش مار ِ نوازشم
بر افت و خیز پیکرت.
#شارل_بودلر
@asheghanehaye_fatima
چونان پریان کهربایی چشم
به شاهنشین تو میآیم باز
آرام میخزم
با سایههای شب تا بسترت
مه آلوده
بوسههای سردم را به تو میسپارم
چون ماه
و خزش مار ِ نوازشم
بر افت و خیز پیکرت.
#شارل_بودلر
@asheghanehaye_fatima
_
آن کس که عشقاش را پیشکش روسپیای میکند
خرسند و راضی است و رها؛
دستهایم به کلی شکسته است
زیرا ابرها را در برکشیدهام .
#شارل_بودلر
@asheghanehaye_fatima
آن کس که عشقاش را پیشکش روسپیای میکند
خرسند و راضی است و رها؛
دستهایم به کلی شکسته است
زیرا ابرها را در برکشیدهام .
#شارل_بودلر
@asheghanehaye_fatima