در منتهای رنجم
دری بود.
نه، تا آخر گوش کنید: من به یاد دارم
آن را که شما مرگش خوانید.
آن بالا خشخشِ شاخههای کاجی که جابهجا میگشت.
و سپس هیچ. خورشیدِ بیجان
میدرخشید بر رویههای خشک.
چه خوفناک است زنده ماندن
هنگامی که شعور
خفته در تیرهی خاک.
آنک تمام شد: آنچه بیم داری از آن،
جانی که بود و توان سخن گفتنش نبود
یکباره به پایان رسید و خاکِ سخت
اندکی خم شد. و آنچه گمان کردم
پرندگانی بودند جَسته چون تیر
در بوتههای پست.
با توام ای آنکه به یاد نداری
گذر از جهان دیگر را
به تو میگویم که میتوانستم باز سخن بگویم:
هرچه بازآید از دیار نسیان
بازمیآید تا بیابد صدایی:
از مرکز حیاتم جوشید
چشمهساری بزرگ،
سایههای کبود
بر لاجوردِ دریا.
#لوییز_گلوک
برگردان: #صالح_نجفی
@asheghanehaye_fatima
دری بود.
نه، تا آخر گوش کنید: من به یاد دارم
آن را که شما مرگش خوانید.
آن بالا خشخشِ شاخههای کاجی که جابهجا میگشت.
و سپس هیچ. خورشیدِ بیجان
میدرخشید بر رویههای خشک.
چه خوفناک است زنده ماندن
هنگامی که شعور
خفته در تیرهی خاک.
آنک تمام شد: آنچه بیم داری از آن،
جانی که بود و توان سخن گفتنش نبود
یکباره به پایان رسید و خاکِ سخت
اندکی خم شد. و آنچه گمان کردم
پرندگانی بودند جَسته چون تیر
در بوتههای پست.
با توام ای آنکه به یاد نداری
گذر از جهان دیگر را
به تو میگویم که میتوانستم باز سخن بگویم:
هرچه بازآید از دیار نسیان
بازمیآید تا بیابد صدایی:
از مرکز حیاتم جوشید
چشمهساری بزرگ،
سایههای کبود
بر لاجوردِ دریا.
#لوییز_گلوک
برگردان: #صالح_نجفی
@asheghanehaye_fatima