@asheghanehaye_fatima
میخواهم وقتی که میروی
ای دخترک سفیدِ برفی
مرا هم با خود ببری.
به هر دلیلی اگر نتوانستی
یک دست یا هر دو دستم را بگیری
دخترکِ سفیدِ برف
مرا در دلت با خود ببر.
باز هم اگر از بختِ بد،
نتوانستی در دل هم مرا ببری
ای دخترکِ رویا و برف
در خاطرهات مرا ببر.
و اگر با همه اینها
باز هم نتوانستی
چون چیزهای بسیار دیگری با خود میبری
که در اندیشهات زندگی میکنند
آی، ای دخترک سفیدِ برف
مرا
در فراموشی
با خود ببر.
#فرریرا_گولار
ترجمه :
#محسن_عمادی
میخواهم وقتی که میروی
ای دخترک سفیدِ برفی
مرا هم با خود ببری.
به هر دلیلی اگر نتوانستی
یک دست یا هر دو دستم را بگیری
دخترکِ سفیدِ برف
مرا در دلت با خود ببر.
باز هم اگر از بختِ بد،
نتوانستی در دل هم مرا ببری
ای دخترکِ رویا و برف
در خاطرهات مرا ببر.
و اگر با همه اینها
باز هم نتوانستی
چون چیزهای بسیار دیگری با خود میبری
که در اندیشهات زندگی میکنند
آی، ای دخترک سفیدِ برف
مرا
در فراموشی
با خود ببر.
#فرریرا_گولار
ترجمه :
#محسن_عمادی
@asheghanehaye_fatima
این زن
هنگام که آواز میخواند
پرندهای را به خاطرم میآورد
اما نه پرندهای را در آواز
که پرندهای را به پرواز
#فرریرا_گولار
ترجمه #محسن_عمادی
این زن
هنگام که آواز میخواند
پرندهای را به خاطرم میآورد
اما نه پرندهای را در آواز
که پرندهای را به پرواز
#فرریرا_گولار
ترجمه #محسن_عمادی
@asheghanehaye_fatima
این زن
هنگام که آواز میخواند
پرندهای را به خاطرم میآورد،
اما نه پرندهای را در آواز
که پرندهای را به پرواز
#فرریرا_گولار
این زن
هنگام که آواز میخواند
پرندهای را به خاطرم میآورد،
اما نه پرندهای را در آواز
که پرندهای را به پرواز
#فرریرا_گولار
@asheghanehaye_fatima
این زن
هنگامی که آواز میخواند
پرندهای را به خاطرم میآورد
اما نه پرندهای را در آواز
که پرندهای را به پرواز
■●شاعر: #فرریرا_گولار | Ferreira Gullar | برزیل، ۲۰۱۶-۱۹۳۰ |
■●برگردان: #محسن_عمادی
این زن
هنگامی که آواز میخواند
پرندهای را به خاطرم میآورد
اما نه پرندهای را در آواز
که پرندهای را به پرواز
■●شاعر: #فرریرا_گولار | Ferreira Gullar | برزیل، ۲۰۱۶-۱۹۳۰ |
■●برگردان: #محسن_عمادی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
این زن
هنگامی که آواز میخواند
پرندهای را بهخاطرم میآورد
اما نه پرندهای را در آواز
که پرندهای را به پرواز.
#فرریرا_گولار | Ferreira Gullar | برزیل، ۲۰۱۶-۱۹۳۰ |
برگردان: #محسن_عمادی
@asheghanehaye_fatima
هنگامی که آواز میخواند
پرندهای را بهخاطرم میآورد
اما نه پرندهای را در آواز
که پرندهای را به پرواز.
#فرریرا_گولار | Ferreira Gullar | برزیل، ۲۰۱۶-۱۹۳۰ |
برگردان: #محسن_عمادی
@asheghanehaye_fatima
انسانی معمولیام من
از جسم و از خاطره
از خون و از فراموشی.
روی دو پایام حرکت میکنم،
با اتوبوس، با تاکسی، با هواپیما
چنان که شعلهی چراغ جوشکاری
وحشتزده
در من نفس میکشد زندگی،
که شاید خاموش شود
به طرفهالعینی.
درست مثل تو
از چیزهایی برآمدهام من
به یاد آمده و
از یاد رفته:
از صورتها
از دستها،
از سایبان سرخ ظهر
در پاستوس-بونز،
شادیها، مردگان، گلها، پرندگان
شعلهی عصرهای روشن
نامهایی که دیگر به خاطر نمیآورم
ابروها، نفسها، لگنها
سبدها، پرچمها، موزها
همه
درهمآمیخته
عطر میپراکندند برافروخته
گر میگیرند و
و مرا به قدمزدن وامیدارند.
معمولی مردیام من
برزیلی، میانسال، متاهل، یک سرباز ذخیره،
و ای رفیق، هیچ معنایی نمییابم
در زندگی،
جز نبردی مشترک
برای جهانی بهتر.
از آغاز شاعر بودهام.
ولی شعر شکننده است،
نه حرکت میکند
و نه مردم بیخیال را به جنبش درمیآورد.
از اینرو میخواهم با تو حرف بزنم،
چون انسانی که با انسانی
به تو تکیه کنم
یا بازوانام را پیشکش،
چرا که زمان میگذرد
و هنوز آنجاست
ارباب، در کشتار.
که فرصتی باقی نیست
و ما دیگر چیسبانک داریم اینجا،
آیتیاندتی، باند اند شیر،
ویلسون، هاننا، اندرسون کلایتون
و چه میداند کسی، چه بسیارهای دیگر
بازوهای اختاپوسی که زندگیهامان را به خون میکشاند
و بستهبندی میکند
یک آدم معمولی،
درست مثل تو،
زیر شصت امپراتور
از خیابان عبور میکنم.
سایهی ارباب
لک میکند چشمانداز را و
دریا را گلآلود،
و باز میگردد کودکی
تلخ حالا در کامهامان
و کریه به گل و گرسنگی.
ولی میلیونها تنایم ما از مردمان معمولی
و دیواری آفرید از تنها میشود
از بدنهایی برآمده به رؤیا و گلهای آفتابگردان.
■شاعر: #فرریرا_گولار | Ferreira Gullar | برزیل، ۲۰۱۶-۱۹۳۰ |
■برگردان: #محسن_عمادی
@asheghanehaye_fatima
از جسم و از خاطره
از خون و از فراموشی.
روی دو پایام حرکت میکنم،
با اتوبوس، با تاکسی، با هواپیما
چنان که شعلهی چراغ جوشکاری
وحشتزده
در من نفس میکشد زندگی،
که شاید خاموش شود
به طرفهالعینی.
درست مثل تو
از چیزهایی برآمدهام من
به یاد آمده و
از یاد رفته:
از صورتها
از دستها،
از سایبان سرخ ظهر
در پاستوس-بونز،
شادیها، مردگان، گلها، پرندگان
شعلهی عصرهای روشن
نامهایی که دیگر به خاطر نمیآورم
ابروها، نفسها، لگنها
سبدها، پرچمها، موزها
همه
درهمآمیخته
عطر میپراکندند برافروخته
گر میگیرند و
و مرا به قدمزدن وامیدارند.
معمولی مردیام من
برزیلی، میانسال، متاهل، یک سرباز ذخیره،
و ای رفیق، هیچ معنایی نمییابم
در زندگی،
جز نبردی مشترک
برای جهانی بهتر.
از آغاز شاعر بودهام.
ولی شعر شکننده است،
نه حرکت میکند
و نه مردم بیخیال را به جنبش درمیآورد.
از اینرو میخواهم با تو حرف بزنم،
چون انسانی که با انسانی
به تو تکیه کنم
یا بازوانام را پیشکش،
چرا که زمان میگذرد
و هنوز آنجاست
ارباب، در کشتار.
که فرصتی باقی نیست
و ما دیگر چیسبانک داریم اینجا،
آیتیاندتی، باند اند شیر،
ویلسون، هاننا، اندرسون کلایتون
و چه میداند کسی، چه بسیارهای دیگر
بازوهای اختاپوسی که زندگیهامان را به خون میکشاند
و بستهبندی میکند
یک آدم معمولی،
درست مثل تو،
زیر شصت امپراتور
از خیابان عبور میکنم.
سایهی ارباب
لک میکند چشمانداز را و
دریا را گلآلود،
و باز میگردد کودکی
تلخ حالا در کامهامان
و کریه به گل و گرسنگی.
ولی میلیونها تنایم ما از مردمان معمولی
و دیواری آفرید از تنها میشود
از بدنهایی برآمده به رؤیا و گلهای آفتابگردان.
■شاعر: #فرریرا_گولار | Ferreira Gullar | برزیل، ۲۰۱۶-۱۹۳۰ |
■برگردان: #محسن_عمادی
@asheghanehaye_fatima
عاشقانه های فاطیما
بترس از من #گل_آذین @asheghanehaye_fatima
.
این زن
هنگامی که آواز میخواند
پرندهای را به خاطرم میآورد
اما نه پرندهای را در آواز
که پرندهای را به پرواز
#فرریرا_گولار
@asheghanehaye_fatima
این زن
هنگامی که آواز میخواند
پرندهای را به خاطرم میآورد
اما نه پرندهای را در آواز
که پرندهای را به پرواز
#فرریرا_گولار
@asheghanehaye_fatima