@asheghanehaye_fatima
میخواهم کلاه از کوه برگیرم
و کج بنشینم به تقلید درختان
چون ابرها به پشتم بنشینند
هیچ گذرنده چون من نیست
رنگباخته و بر درهها
خندان بهنام خویش
چون کج شوم
و با درختان گیسو به آب دهم
#هوشنگ_چالنگی
میخواهم کلاه از کوه برگیرم
و کج بنشینم به تقلید درختان
چون ابرها به پشتم بنشینند
هیچ گذرنده چون من نیست
رنگباخته و بر درهها
خندان بهنام خویش
چون کج شوم
و با درختان گیسو به آب دهم
#هوشنگ_چالنگی
اما هنوز پرندهای مینالد
بر شاخسار دور
نزدیک با ستارهٔ مهجور
و سایههای هرچه درختان
در گریههای من
پنهانِ سایهسار بلوطان
آنقدر خندههای مَه را دیدم
آنقدر گریههای بلوطان را با مَه
و سایههای هرچه درختان
در خندههای من
بر شاخسار دور
نزدیک با ستارهٔ مهجور
#هوشنگ_چالنگی
@asheghanehaye_fatima
بر شاخسار دور
نزدیک با ستارهٔ مهجور
و سایههای هرچه درختان
در گریههای من
پنهانِ سایهسار بلوطان
آنقدر خندههای مَه را دیدم
آنقدر گریههای بلوطان را با مَه
و سایههای هرچه درختان
در خندههای من
بر شاخسار دور
نزدیک با ستارهٔ مهجور
#هوشنگ_چالنگی
@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima
اکنون دیگر بیرقی بر آبم
چشم میبندم و با گردنم
رعشههایم را هنجار میکنم
آیا روح به علف رسیدهست
پس برگردم و ببینم
که میان گوشهای باد ایستادهام
تا این ماهی بغلتد و
پلکهای من ذوب شوند
آه من میدانم
فرو رفتن یالهای من در سنگ
آیندگان را دیوانه خواهد کرد
و از ریشهی این یالهای تاریک
روزی دوست فرود میآید و
تسلیت دوست را میپذیرد
اکنون چشم ببندم و کشف کنم
ستارهیی را که اندوهگینم میکند .
#هوشنگ_چالنگی
اکنون دیگر بیرقی بر آبم
چشم میبندم و با گردنم
رعشههایم را هنجار میکنم
آیا روح به علف رسیدهست
پس برگردم و ببینم
که میان گوشهای باد ایستادهام
تا این ماهی بغلتد و
پلکهای من ذوب شوند
آه من میدانم
فرو رفتن یالهای من در سنگ
آیندگان را دیوانه خواهد کرد
و از ریشهی این یالهای تاریک
روزی دوست فرود میآید و
تسلیت دوست را میپذیرد
اکنون چشم ببندم و کشف کنم
ستارهیی را که اندوهگینم میکند .
#هوشنگ_چالنگی
Romeo and Juliet | Henry Mancini
@bookhapdf | Henry Mancini
به قول #هوشنگ_چالنگی
با قلبی ديگر بيا
ای پشيمان،ای پشيمان
تا زخمهايم را به تو باز نمايم
من كه اينک
از شيارهای تازيانه قوم تو
پيراهنی كبود به تن دارم
@asheghanehaye_fatima
با قلبی ديگر بيا
ای پشيمان،ای پشيمان
تا زخمهايم را به تو باز نمايم
من كه اينک
از شيارهای تازيانه قوم تو
پيراهنی كبود به تن دارم
@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima
نمی توانم گفت،
با تو این راز نمی توانم گفت
در کجای دشت، نسیمی نیست
که زلف را پریشان کند
آرام، آرام
از کوه اگر می گویی آرام تر بگوی!
بار گریهای بر شانه دارم
برکهای که شب از آن آغاز میشود
ماهی اندوهگین میگردد
و رشد شبانهی علف
پوزهی اسب را مرتعش میکند
آرام، آرام از دشت اگر میگویی.
گیاهی که در برابر چشم من قد میکشد
در کدامین ذهن است
به جز گوسفندی که
اینک پیشاپیش گله میآید.
آه می دانم !
اندوه خویشتن را من صیقل ندادهام!
بتاب ؛ رویای من !
به گیاه و بر سنگ ،
که اینک؛ معراج تو را آراستهام من.
#هوشنگ_چالنگی
نمی توانم گفت،
با تو این راز نمی توانم گفت
در کجای دشت، نسیمی نیست
که زلف را پریشان کند
آرام، آرام
از کوه اگر می گویی آرام تر بگوی!
بار گریهای بر شانه دارم
برکهای که شب از آن آغاز میشود
ماهی اندوهگین میگردد
و رشد شبانهی علف
پوزهی اسب را مرتعش میکند
آرام، آرام از دشت اگر میگویی.
گیاهی که در برابر چشم من قد میکشد
در کدامین ذهن است
به جز گوسفندی که
اینک پیشاپیش گله میآید.
آه می دانم !
اندوه خویشتن را من صیقل ندادهام!
بتاب ؛ رویای من !
به گیاه و بر سنگ ،
که اینک؛ معراج تو را آراستهام من.
#هوشنگ_چالنگی
آن جا که می ایستی
آیا آنجا که می ایستی
حکایت جان هایی ست
که در انتظارِ نوبتِ خویش اند
تا گُر بگیرند؟
آیا آنجا که می گذری
انبوهیِ رودهاست
که گلوی مردگان را
می جویند و بازپس نمی دهند؟
کمان داران و آب زیان
غرق می شوند دست در آغوش
و بر هر ریگ که فرود می آیند
صدای مرا می شنوند
که نمی خواستم بمیرم.
#هوشنگ_چالنگی
@asheghanehaye_fatima
آیا آنجا که می ایستی
حکایت جان هایی ست
که در انتظارِ نوبتِ خویش اند
تا گُر بگیرند؟
آیا آنجا که می گذری
انبوهیِ رودهاست
که گلوی مردگان را
می جویند و بازپس نمی دهند؟
کمان داران و آب زیان
غرق می شوند دست در آغوش
و بر هر ریگ که فرود می آیند
صدای مرا می شنوند
که نمی خواستم بمیرم.
#هوشنگ_چالنگی
@asheghanehaye_fatima
شب میآید
با دستهایی که
همدیگر را عاشقاند
شب میآید
برگشتن و خورشید را زخمی دیدن همیشگیست
سادهتر از همیشه بگریز و
گریه کن
بجوی
ستارهیی را که مهربانتر
حلقآویز میکند
که برای جدایی از این ماه
باید بهانه داشت
■شاعر: #هوشنگ_چالنگی
📕●از کتاب: «گزینهی اشعار هوشنگ چالنگی» | نشر: #مروارید | چ سوم ۱۳۹۹ |
@asheghanehaye_fatima
با دستهایی که
همدیگر را عاشقاند
شب میآید
برگشتن و خورشید را زخمی دیدن همیشگیست
سادهتر از همیشه بگریز و
گریه کن
بجوی
ستارهیی را که مهربانتر
حلقآویز میکند
که برای جدایی از این ماه
باید بهانه داشت
■شاعر: #هوشنگ_چالنگی
📕●از کتاب: «گزینهی اشعار هوشنگ چالنگی» | نشر: #مروارید | چ سوم ۱۳۹۹ |
@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima
شب میآید
با دستهایی که
همدیگر را عاشقاند
شب میآید
برگشتن و خورشید را زخمی دیدن همیشگیست
سادهتر از همیشه بگریز و
گریه کن
بجوی
ستارهیی را که مهربانتر
حلقآویز میکند
که برای جدایی از این ماه
باید بهانه داشت
#هوشنگ_چالنگی
📕●از کتاب: «گزینهی اشعار هوشنگ چالنگی» | نشر: #مروارید | چ سوم ۱۳۹۹ |
شب میآید
با دستهایی که
همدیگر را عاشقاند
شب میآید
برگشتن و خورشید را زخمی دیدن همیشگیست
سادهتر از همیشه بگریز و
گریه کن
بجوی
ستارهیی را که مهربانتر
حلقآویز میکند
که برای جدایی از این ماه
باید بهانه داشت
#هوشنگ_چالنگی
📕●از کتاب: «گزینهی اشعار هوشنگ چالنگی» | نشر: #مروارید | چ سوم ۱۳۹۹ |
@asheghanehaye_fatima
به مرگ
که دیوانه میکند
صبح را
در فاصلهی لباس من
به شب
که چرخشام میدهد و
بیدستام میکند
که اگر مرا ببینی
که نمیخندم
پس مرا ندیدهای
من که هربار بیشتر دوست داشتهام
تنفس چشمهایام را
و این حبابهایی که
بهتن دارم.
#هوشنگ_چالنگی
به مرگ
که دیوانه میکند
صبح را
در فاصلهی لباس من
به شب
که چرخشام میدهد و
بیدستام میکند
که اگر مرا ببینی
که نمیخندم
پس مرا ندیدهای
من که هربار بیشتر دوست داشتهام
تنفس چشمهایام را
و این حبابهایی که
بهتن دارم.
#هوشنگ_چالنگی