@asheghanehaye_fatima
شبی در تابستان
درِ ایوانم باز بود
و درِ خانه نیز
مرگ از در وارد شد
و به بستر عشقم نزدیک
بی که نگاهم کند
و با دستان چابکش
چیزی ظریف را از هم درید
دومین بار که از اتاقم می گذشت مرگ
پرسیدم چه کردی؟
پاسخی نداد.
چهره اش تغییری نکرده بود
اما دلم می لرزید
تا دریافتم مرگ چه چیز را از هم دریده بود:
رشته الفتی که بین ما بود
#آنتونیو_ماچادو
شبی در تابستان
درِ ایوانم باز بود
و درِ خانه نیز
مرگ از در وارد شد
و به بستر عشقم نزدیک
بی که نگاهم کند
و با دستان چابکش
چیزی ظریف را از هم درید
دومین بار که از اتاقم می گذشت مرگ
پرسیدم چه کردی؟
پاسخی نداد.
چهره اش تغییری نکرده بود
اما دلم می لرزید
تا دریافتم مرگ چه چیز را از هم دریده بود:
رشته الفتی که بین ما بود
#آنتونیو_ماچادو
اگر شاعر بودم
از عشق
برای چشمانِ خالصت
شعری می سرودم
مینوشتم :
چشمانت را می شناسم
از آن که مرا
پاسخی نمی دهند ،
تنها می نگرند
وَ هنگامی که می بینند
سؤالی نمی پرسند
چشمانِ خالصت
آرام وُ پُرنورند
نوری خوب
از دنیایی شکوفان
که روزگاری
از چشمانِ مادرم
دیدهاَم
#آنتونیو_ماچادو
#شما_فرستادید
@asheghanehaye_fatima
از عشق
برای چشمانِ خالصت
شعری می سرودم
مینوشتم :
چشمانت را می شناسم
از آن که مرا
پاسخی نمی دهند ،
تنها می نگرند
وَ هنگامی که می بینند
سؤالی نمی پرسند
چشمانِ خالصت
آرام وُ پُرنورند
نوری خوب
از دنیایی شکوفان
که روزگاری
از چشمانِ مادرم
دیدهاَم
#آنتونیو_ماچادو
#شما_فرستادید
@asheghanehaye_fatima
اگر شاعر بودم ،
از عشق
برای چشمانِ خالصت
شعری می سرودم
می نوشتم :
چشمانت را می شناسم ،
از آن که مرا
پاسخی نمی دهند ،
تنها می نگرند
و هنگامی که می بینند
سؤالی نمی پرسند
چشمانِ خالصت
آرام و پُرنورند ،
نوری خوب
از دنیایی شکوفان
که روزگاری
از چشمانِ مادرم
دیدهاَم
#آنتونیو_ماچادو
#شما_فرستادید
@asheghanehaye_fatima
از عشق
برای چشمانِ خالصت
شعری می سرودم
می نوشتم :
چشمانت را می شناسم ،
از آن که مرا
پاسخی نمی دهند ،
تنها می نگرند
و هنگامی که می بینند
سؤالی نمی پرسند
چشمانِ خالصت
آرام و پُرنورند ،
نوری خوب
از دنیایی شکوفان
که روزگاری
از چشمانِ مادرم
دیدهاَم
#آنتونیو_ماچادو
#شما_فرستادید
@asheghanehaye_fatima
شاعر اگر بودم
از عشق، برای چشمهایت شعری میساختم
به پاکیِ آب زلالِ همین حوضچهی مرمر.
و در شعر آب وارم
چنین میگفتم:
«میدانم که چشمهایت جواب چشمهایم را نمیدهند
نگاه میکنند و نگاه که میکنند هیچ نمیپرسند:
چشمهای زلال تو، چشمهای تو
آرام و روشنا دارند
روشنای جهان شکوفانی
که روزی در آغوش مادرم
به نظارهاش بنشسته بودم
#آنتونیو_ماچادو
@asheghanehaye_fatima
از عشق، برای چشمهایت شعری میساختم
به پاکیِ آب زلالِ همین حوضچهی مرمر.
و در شعر آب وارم
چنین میگفتم:
«میدانم که چشمهایت جواب چشمهایم را نمیدهند
نگاه میکنند و نگاه که میکنند هیچ نمیپرسند:
چشمهای زلال تو، چشمهای تو
آرام و روشنا دارند
روشنای جهان شکوفانی
که روزی در آغوش مادرم
به نظارهاش بنشسته بودم
#آنتونیو_ماچادو
@asheghanehaye_fatima