چه حاجت است به این شیوه دلبری از من؟
تو را که از همه ی جنبه ها سری از من
درخت خشکم و هم صحبت کبوترها
تو هم که خستگی ات رفت، می پری از من
اجاق سردم و بهتر همان که مثل همه
مرا به خود بگذاری و بگذری از من
من و تو زخمی یک اتفاق مشترکیم
که برده دل پسری از تو، دختری از من
گذشت فرصت دیدار و فصل کوچ رسید
دم غروب، جدا شد کبوتری از من
نساخت با دل آیینه ام دل سنگت
تویی که ساختی انسان دیگری از من
چه مانده از تو و من؟ هیزم تری از تو
اجاق سوخته ی خاک بر سری از من
چه مانده باقی از آن روز؟ دختری از تو
چه مانده باقی از آن عشق؟ دفتری از من
#علیرضا_بدیع
@asheghanehaye_fatima
تو را که از همه ی جنبه ها سری از من
درخت خشکم و هم صحبت کبوترها
تو هم که خستگی ات رفت، می پری از من
اجاق سردم و بهتر همان که مثل همه
مرا به خود بگذاری و بگذری از من
من و تو زخمی یک اتفاق مشترکیم
که برده دل پسری از تو، دختری از من
گذشت فرصت دیدار و فصل کوچ رسید
دم غروب، جدا شد کبوتری از من
نساخت با دل آیینه ام دل سنگت
تویی که ساختی انسان دیگری از من
چه مانده از تو و من؟ هیزم تری از تو
اجاق سوخته ی خاک بر سری از من
چه مانده باقی از آن روز؟ دختری از تو
چه مانده باقی از آن عشق؟ دفتری از من
#علیرضا_بدیع
@asheghanehaye_fatima
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
نفس میکشم با تمام وجود
هوا پر شده از بهار و بهشت
دو تا سیب بردار و همراه من
بیا تا خیابون اردیبهشت
#علیرضا_بدیع
@asheghanehaye_fatima
هوا پر شده از بهار و بهشت
دو تا سیب بردار و همراه من
بیا تا خیابون اردیبهشت
#علیرضا_بدیع
@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima
آغوش تو چقدر می آید به قامتم
در آن به قدر پیرهن خویش راحتم
می پوشمت که سخت برازنده ی منی
امشب به شب نشینی خورشید دعوتم
خوشوقتی صدای تو از دیدن من است
من هم از آشنایی تان با سعادتم !
با خود تو را به اوج ، به معراج می برم
امشب اگر به خاک بریزد خجالتم
بازار شام کن شب مان را به موی خود
بگذار دیدنی بشود با تو خلوتم
بر شانه ام گذار ، سرانگشت برف را
کوهم ولی تمام شده استقامتم ...
من سیرتم همان که تو می خواستی شده
لب تر کنی عوض شود این بار صورتم !
جنگیدم و به گنج تو فرمانروا شدم
این است از تمامی دنیا غنیمتم
با من بمان که نوبت پیروزی من است
چیزی نمانده است به پایان فرصتم
#علیرضا_بدیع
#عزیز_روزهام
آغوش تو چقدر می آید به قامتم
در آن به قدر پیرهن خویش راحتم
می پوشمت که سخت برازنده ی منی
امشب به شب نشینی خورشید دعوتم
خوشوقتی صدای تو از دیدن من است
من هم از آشنایی تان با سعادتم !
با خود تو را به اوج ، به معراج می برم
امشب اگر به خاک بریزد خجالتم
بازار شام کن شب مان را به موی خود
بگذار دیدنی بشود با تو خلوتم
بر شانه ام گذار ، سرانگشت برف را
کوهم ولی تمام شده استقامتم ...
من سیرتم همان که تو می خواستی شده
لب تر کنی عوض شود این بار صورتم !
جنگیدم و به گنج تو فرمانروا شدم
این است از تمامی دنیا غنیمتم
با من بمان که نوبت پیروزی من است
چیزی نمانده است به پایان فرصتم
#علیرضا_بدیع
#عزیز_روزهام