@asheghanehaye_fatima
عشق، هدیه است.
جاندارُ مجسّم!
حادث میشودُ
تحمیلش نمیتوان کرد.
قلب را لبریز میکند.
با عقل فهمیده نمیشودُ
به چنگ نمیآید.
مقدّریست که همه چیز را
دگرگون میسازد.
عشق، هدیه است.
تُردترینُ گرانمندترینِ هَر زندگی.
دوست داشتنُ
دوست داشته شُدن
وَ از نو شناختنِ هر روز.
#مارگوت_بیکل
عشق، هدیه است.
جاندارُ مجسّم!
حادث میشودُ
تحمیلش نمیتوان کرد.
قلب را لبریز میکند.
با عقل فهمیده نمیشودُ
به چنگ نمیآید.
مقدّریست که همه چیز را
دگرگون میسازد.
عشق، هدیه است.
تُردترینُ گرانمندترینِ هَر زندگی.
دوست داشتنُ
دوست داشته شُدن
وَ از نو شناختنِ هر روز.
#مارگوت_بیکل
@asheghanehaye_fatima
اگر جزء سوم عشق، یعنی احترام وجود نداشته باشد، احساس مسئولیت به آسانی به سلطهجویی و میل به تملک دیگری سقوط میکند. منظور از احترام ترس و وحشت نیست؛ بلکه توانایی درک طرف، آنچنان که وی هست، و آگاهی از فردیت بیهمتای اوست. احترام یعنی علاقه به این مطلب که دیگری، آنطور که هست، باید رشد کند و شکوفا شود. بدینترتیب، در آنجا که احترام هست، استثمار وجود ندارد. من میخواهم معشوقم برای خودش و در راه خودش پرورش بیابد و شکوفا شود، نه برای پاسداری من. اگر من شخص دیگری را دوست دارم، با او آنچنان که هست، نه مانند چیزی برای استفاده خودم یا آنچه احتیاجات من طلب میکند احساس وحدت میکنم. واضح است که احترام آنگاه میسر است که من به استقلال رسیده باشم؛ یعنی آنگاه که بتوانم روی پای خود بایستم و بیمددِ عصا راه بروم، آنگاه که مجبور نباشم دیگران را تحت تسلط خود در بیاورم یا استثمارشان کنم. احترام تنها بر پایهی آزادی بنا میشود: به مصداق یک سرود فرانسوی، «عشق فرزند آزادی است.» نه ازآنِ سلطهجویی.
رعایت احترام دیگری بدون شناختن او میسر نیست، اگر دلسوزی و احساس مسئولیت را دانش رهمنون نباشد هر دوی آنها کور خواهند بود، دانش نیز اگر به وسیلهی علاقه برانگیخته نشود خالی و میان تهی است. دانش درجات بسیار دارد، دانشی که زاده عشق است، سطحی نیست، بلکه تا عمق وجود رسوخ میکند. چنین دانشی فقط وقتی میسر است که من بتوانم بر علاقهی به خودم فایق آیم و دیگری را، چنانکه هست ببینم. مثلا، من ممکن است بدانم که فلان کس تندخو است، گرچه این را آشکارا نشان نداده باشد، ولی ممکن است او را باز هم عمیقتر از این بشناسم در این صورت میفهمم که او مضطرب و نگران است، احساس تنهایی میکند، یا احساس گناه میکند. بدینترتیب درمیابم که اوقات تلخی و عصبانیت او معلول چیزی عمیقتر است. در نتیجه او را فردی نگران و ناراحت میبینم، یعنی انسانی که رنج میکشد، نه آدمی که بدخو و عصبانی است.
هنر عشق ورزیدن
#اریک_فروم
ترجمه:پوری سلطانی
•••
هر آنچه را که به سختی
در دستهایت نگاه داشتهای
هر آنچه را که به سختی
به آن عشق میورزی
هر آنچه را که اکنون به سختی
از آن توست
رها کن ای مونس من
تا به راستی از آن تو باشد...
#یانیس_ریتسوس
•••
پس از سفرهای بسیار و
عبور از فراز و فرود امواج این دریای توفانخیز
بر آنم که در کنار تو لنگر افکنم
بادبان برچینم
پارو وانهم
سکان رها کنم
به خلوت لنگرگاهت در آیم
و در کنارت پهلو بگیرم
آغوشت را بازیابم
استواری امن زمین را زیر پای خویش…
پنجه درافکندهایم با دستهایمان
به جای رهاشدن
سنگین سنگین بر دوش میکشیم
بار دیگران را
به جای همراهی کردنشان!
عشق ما نیازمند رهاییست نه تصاحب
در راه خویش ایثار باید نه انجام وظیفه…
#مارگوت_بیکل
ترجمه:محمد زرینبال؛ #احمد_شاملو
سكوت سرشار از ناگفته هاست..
احمد شاملو
شعر و دکلمه ...
شعر از : #مارگوت_بیکل
ترجمه : #احمد_شاملو و #محمد_زرین_بال
دکلمه : احمد شاملو
موسیقی : بابک بیات
برای تو و خویش
چشمانی آرزو میکنم
که چراغها و نشانهها را
در ظلماتِمان ببیند
گوشی که صداها و شناسهها را
در بیهوشیمان بشنود
برای تو و خویش
روحی که این همه را
در خود گیرد و بپذیرد
و زبانی که در صداقتِ خود
ما را از خاموشیِ خویش بیرون کشد
و بگذارد از آن چیزها
که در بَندِمان کشیده است
سخن بگوییم ...
@asheghanehaye_fatima
شعر از : #مارگوت_بیکل
ترجمه : #احمد_شاملو و #محمد_زرین_بال
دکلمه : احمد شاملو
موسیقی : بابک بیات
برای تو و خویش
چشمانی آرزو میکنم
که چراغها و نشانهها را
در ظلماتِمان ببیند
گوشی که صداها و شناسهها را
در بیهوشیمان بشنود
برای تو و خویش
روحی که این همه را
در خود گیرد و بپذیرد
و زبانی که در صداقتِ خود
ما را از خاموشیِ خویش بیرون کشد
و بگذارد از آن چیزها
که در بَندِمان کشیده است
سخن بگوییم ...
@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima
گاه آرزو می کنم زورقی باشم برای تو
تا بدانجا برمت که میخواهی
زورقی توانا به تحمل باری که بر دوش داری
زورقی که هیچگاه واژگون نشود
به هر اندازه که ناآرام باشی
یا دریای زندگیات متلاطم باشد
دریایی که درآن میرانی
گاه آرزو میکنم ای کاش
برای تو پرتو آفتاب باشم
تا دستهایت را گرم کند
اشکهایت را بخشکاند و خنده را به لبانات باز آرد.
پرتو خورشیدی که اعماق تاریک وجودت را روشن کند
روزت را غرقهی نور کند
یخ پیرامونات را آب کند.
#مارگوت_بیکل
برگردان: #احمد_شاملو
گاه آرزو می کنم زورقی باشم برای تو
تا بدانجا برمت که میخواهی
زورقی توانا به تحمل باری که بر دوش داری
زورقی که هیچگاه واژگون نشود
به هر اندازه که ناآرام باشی
یا دریای زندگیات متلاطم باشد
دریایی که درآن میرانی
گاه آرزو میکنم ای کاش
برای تو پرتو آفتاب باشم
تا دستهایت را گرم کند
اشکهایت را بخشکاند و خنده را به لبانات باز آرد.
پرتو خورشیدی که اعماق تاریک وجودت را روشن کند
روزت را غرقهی نور کند
یخ پیرامونات را آب کند.
#مارگوت_بیکل
برگردان: #احمد_شاملو
دوری ، فاصله و فضای بینِ ماست
و تو این را نشان دادی
و ثابت کردی
نزدیک ، دور ، هر جایی هستی
و من باور می کنم ،
قلب میتواند برای این بتپد
یک بارِ دیگر در را باز کن
و دوباره در قلبِ من باش ...
ما تا اَبد با هم خواهیم بود
تو در قلبِ من ،
در پناه خواهی بود
و قلبِ من برای تو خواهد تپید
و خواهد تپید ...
@asheghanehaye_fatima
#مارگوت_بیکل
و تو این را نشان دادی
و ثابت کردی
نزدیک ، دور ، هر جایی هستی
و من باور می کنم ،
قلب میتواند برای این بتپد
یک بارِ دیگر در را باز کن
و دوباره در قلبِ من باش ...
ما تا اَبد با هم خواهیم بود
تو در قلبِ من ،
در پناه خواهی بود
و قلبِ من برای تو خواهد تپید
و خواهد تپید ...
@asheghanehaye_fatima
#مارگوت_بیکل