@asheghanehaye_fatima
آمد
پاک و زلال
جامه ای از معصومیت بر تن
و من دل باختم به او چون کودکی.
آنگاه لباس هایی بر تن کرد
رنگارنگ و گوناگون
و من نفرت از او را تجربه کردم
بی آن که خود بدانم.
زیور به خود آویخت
چون ملکه ها
پر غرور و نخوت
خشمی تلخ و پنهان از او در دلم شعله زد.
…و یکباره جامه از تن در آورد
ومن به رویش لبخند زدم.
تنها نیمتنه کهنه معصومیت را بر تن نگاه داشت
باورش کردم
و به رویش لبخند زدم.
نیمتنه را نیز از تن کند
و در برابرم ایستاد برهنه سرتاپا…
آه ای شعر ای شور زندگی ام
برهنه می خواهمت،ای همیشه با من.
#خوان_رامون_خیمه_نز
#شاعر_اسپانیا🇪🇸
ترجمه:
#احمد_پوری
آمد
پاک و زلال
جامه ای از معصومیت بر تن
و من دل باختم به او چون کودکی.
آنگاه لباس هایی بر تن کرد
رنگارنگ و گوناگون
و من نفرت از او را تجربه کردم
بی آن که خود بدانم.
زیور به خود آویخت
چون ملکه ها
پر غرور و نخوت
خشمی تلخ و پنهان از او در دلم شعله زد.
…و یکباره جامه از تن در آورد
ومن به رویش لبخند زدم.
تنها نیمتنه کهنه معصومیت را بر تن نگاه داشت
باورش کردم
و به رویش لبخند زدم.
نیمتنه را نیز از تن کند
و در برابرم ایستاد برهنه سرتاپا…
آه ای شعر ای شور زندگی ام
برهنه می خواهمت،ای همیشه با من.
#خوان_رامون_خیمه_نز
#شاعر_اسپانیا🇪🇸
ترجمه:
#احمد_پوری