@asheghanehaye_fatima
تنهایی من رنگ غمگين خودش را داشت
يک جور ديگر بود، آيين خودش را داشت
تنهایی من بوی رفتن، طعم مُردن بود
تنهایی ام ردّ طنابی دور گردن بود
بعضی زمانها پا زمين ميکوفت، لج ميکرد
وقت نوشتن دست هايم را فلج ميکرد
بعضی زمان ها دردسر ميشد، زيادی بود
بعضی مواقع يک سکوت غيرعادی بود
در سينه مثل نامه ای تاخورده می خوابيد
تنهايی من با زنانی مُرده می خوابيد!
تنهاتر از تنهايی يک شهر سنگی بود
غمگين تر از اعدام يک مجروح جنگی بود
گاهی شبيه تُنگِ بي ماهی کدر ميشد
گاهی مواقع در خيابان منفجر ميشد
گاهی شبيه مرگ يک سرباز عاصی بود
گاهی فقط آرامش تير خلاصی بود
گاهی شبيه برّه ی ترسيده ای می شد
يا خاطرات گرگ باران ديده ای می شد
هربار یک آیینه می شد، روبرويم بود
هربار مثل استخوانی در گلويم بود
گاهی مواقع داخل يخچال می خوابيد!
بعضی زمانها پشت هم يک سال میخوابيد!
با زخمهايم بحث می کرد و نظر می داد
از مکث صاحبخانه پشت در خبر می داد!
گاهی مواقع بچّه می شد، کار بد می کرد!
هی فحش می داد و دهانم را لگد میکرد
گاهی فقط يک سايه ی بی رنگ و لرزان بود
مانند دود تلخ يک سيگار ارزان بود
بعضی مواقع يک سلاح آتشين می شد
بعضی زمانها در دلم ميدان مين می شد
مانند مويی داخل ليوان آبم بود
مانند نعشی زنده روی تختخوابم بود
هردفعه در حمام چشمم را کفی می کرد!
ديوانه می شد، بحثهای فلسفی می کرد!
بعضی زمان ها زير تختم سايه ای ميشد
يا بی اجازه عاشق همسايه ای می شد!
بعضی مواقع مثل يک کبريتِ روشن بود
مانند يک چاقوی ضامن دار در من بود
در گوش من از گريه ی افسرده ای می گفت
از غصه های جنّ مادر مرده ای می گفت!
هربار در خاکستر سيگار من پُر بود
چون سکه توی جيب کت شلوار من پُر بود!
بعضی مواقع مست می شد، بد دهن می شد
توی صف نان، عاشق يک پيرزن می شد!
به عابران هی ناسزا می گفت و چک می خورد
از بچه های کوچه ی پشتی کتک می خورد ...
.
گاهی اميدی، شانه ای، سنگ صبوری بود
گاهی سکوتِ خودکشی بوف کوری بود
تنهايی من تيغ سرخی توی حمام است
تنهايی من زخمِ شعری بی سرانجام است
تنهایی ام در های و هوی کوچه ها گم نيست
تنهایی من مثل تنهایی مردم نيست ...
#حامد_ابراهیم_پور
از مجموعه شعر
"آلن دلون لاغر مي شد و کتک مي خورد"
انتشارات فصل پنجم
چاپ:۱۳۹۰
تنهایی من رنگ غمگين خودش را داشت
يک جور ديگر بود، آيين خودش را داشت
تنهایی من بوی رفتن، طعم مُردن بود
تنهایی ام ردّ طنابی دور گردن بود
بعضی زمانها پا زمين ميکوفت، لج ميکرد
وقت نوشتن دست هايم را فلج ميکرد
بعضی زمان ها دردسر ميشد، زيادی بود
بعضی مواقع يک سکوت غيرعادی بود
در سينه مثل نامه ای تاخورده می خوابيد
تنهايی من با زنانی مُرده می خوابيد!
تنهاتر از تنهايی يک شهر سنگی بود
غمگين تر از اعدام يک مجروح جنگی بود
گاهی شبيه تُنگِ بي ماهی کدر ميشد
گاهی مواقع در خيابان منفجر ميشد
گاهی شبيه مرگ يک سرباز عاصی بود
گاهی فقط آرامش تير خلاصی بود
گاهی شبيه برّه ی ترسيده ای می شد
يا خاطرات گرگ باران ديده ای می شد
هربار یک آیینه می شد، روبرويم بود
هربار مثل استخوانی در گلويم بود
گاهی مواقع داخل يخچال می خوابيد!
بعضی زمانها پشت هم يک سال میخوابيد!
با زخمهايم بحث می کرد و نظر می داد
از مکث صاحبخانه پشت در خبر می داد!
گاهی مواقع بچّه می شد، کار بد می کرد!
هی فحش می داد و دهانم را لگد میکرد
گاهی فقط يک سايه ی بی رنگ و لرزان بود
مانند دود تلخ يک سيگار ارزان بود
بعضی مواقع يک سلاح آتشين می شد
بعضی زمانها در دلم ميدان مين می شد
مانند مويی داخل ليوان آبم بود
مانند نعشی زنده روی تختخوابم بود
هردفعه در حمام چشمم را کفی می کرد!
ديوانه می شد، بحثهای فلسفی می کرد!
بعضی زمان ها زير تختم سايه ای ميشد
يا بی اجازه عاشق همسايه ای می شد!
بعضی مواقع مثل يک کبريتِ روشن بود
مانند يک چاقوی ضامن دار در من بود
در گوش من از گريه ی افسرده ای می گفت
از غصه های جنّ مادر مرده ای می گفت!
هربار در خاکستر سيگار من پُر بود
چون سکه توی جيب کت شلوار من پُر بود!
بعضی مواقع مست می شد، بد دهن می شد
توی صف نان، عاشق يک پيرزن می شد!
به عابران هی ناسزا می گفت و چک می خورد
از بچه های کوچه ی پشتی کتک می خورد ...
.
گاهی اميدی، شانه ای، سنگ صبوری بود
گاهی سکوتِ خودکشی بوف کوری بود
تنهايی من تيغ سرخی توی حمام است
تنهايی من زخمِ شعری بی سرانجام است
تنهایی ام در های و هوی کوچه ها گم نيست
تنهایی من مثل تنهایی مردم نيست ...
#حامد_ابراهیم_پور
از مجموعه شعر
"آلن دلون لاغر مي شد و کتک مي خورد"
انتشارات فصل پنجم
چاپ:۱۳۹۰
@asheghanehaye_fatima
بمان کنار من امشب،
دوباره شعر بخوان
تا
برای هردویمان بعد گریه چای بریزم
دلم گرفته از اینجا،
کمی مراقب من باش..
دلم گرفته برای تو،
شب بخیر عزیزم...
#حامد_ابراهیم_پور
بمان کنار من امشب،
دوباره شعر بخوان
تا
برای هردویمان بعد گریه چای بریزم
دلم گرفته از اینجا،
کمی مراقب من باش..
دلم گرفته برای تو،
شب بخیر عزیزم...
#حامد_ابراهیم_پور
@asheghanehaye_fatima
.
بارها شُسته ای...نخواهد رفت
ردّ خون ِمن است روی تن ات
نعش یک ببر ِ منقرض شده ام
وسط بیشه زار ِ پیرهن ات
عشق، دور است...بی سرانجام است
قطره ای آب، قبل از اعدام است
گریه ات دام، خنده ات دام است
منطقی نیست دوست داشتن ات!
خاطرات تو را قطار کنم؟
ناسزا بشنوم، فرار کنم؟
تو بگو عشق ِ من! چه کار کنم
با تو و عاشقان ِ بد دهن ات!
با سرانگشت های خسته ی من
مهربان شو کتاب ِممنوعه
سهم چشمان ِبی قرار من است
سطرهای نخوانده ی بدن ات!
صلح کردیم و زنده دفن شدیم
جنگ پیدایمان نخواهد کرد
گرچه از زیر ِخاک بیرون است
دست ِسربازهای بی کفن ات...
.
.
.
.
.
.
.
#حامد_ابراهیم_پور
چند بیت از یک غزل
از مجموعه شعر "سرخ پوست ها"
.
بارها شُسته ای...نخواهد رفت
ردّ خون ِمن است روی تن ات
نعش یک ببر ِ منقرض شده ام
وسط بیشه زار ِ پیرهن ات
عشق، دور است...بی سرانجام است
قطره ای آب، قبل از اعدام است
گریه ات دام، خنده ات دام است
منطقی نیست دوست داشتن ات!
خاطرات تو را قطار کنم؟
ناسزا بشنوم، فرار کنم؟
تو بگو عشق ِ من! چه کار کنم
با تو و عاشقان ِ بد دهن ات!
با سرانگشت های خسته ی من
مهربان شو کتاب ِممنوعه
سهم چشمان ِبی قرار من است
سطرهای نخوانده ی بدن ات!
صلح کردیم و زنده دفن شدیم
جنگ پیدایمان نخواهد کرد
گرچه از زیر ِخاک بیرون است
دست ِسربازهای بی کفن ات...
.
.
.
.
.
.
.
#حامد_ابراهیم_پور
چند بیت از یک غزل
از مجموعه شعر "سرخ پوست ها"
@asheghanehaye_fatima
سرم به نیت ِ یک انفجار شُعله کشیده!
تمام ِ عمممر نخوابیده بمب ِ ساعتی ِ من!
دلم شبیه ِ نفس های یک پرنده گرفته،
ولی تو فکر ِ خودَت باش،
عشق ِ لعنتی ِ من ... !
#حامد_ابراهیم_پور
سرم به نیت ِ یک انفجار شُعله کشیده!
تمام ِ عمممر نخوابیده بمب ِ ساعتی ِ من!
دلم شبیه ِ نفس های یک پرنده گرفته،
ولی تو فکر ِ خودَت باش،
عشق ِ لعنتی ِ من ... !
#حامد_ابراهیم_پور
تو نیستی و خاطراتی شور در چشمم
چون ماهیان مرده ای در رود ...می پیچند
تکرارها من را شبیه زخم می بندند
سیگارها من را شبیه دود می پیچند...
#حامد_ابراهیم_پور
@asheghanehaye_fatima
چون ماهیان مرده ای در رود ...می پیچند
تکرارها من را شبیه زخم می بندند
سیگارها من را شبیه دود می پیچند...
#حامد_ابراهیم_پور
@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima
تو که تنها امید ِانقلابی های تاریخی
تو که صد یاغی ِدلداده در کوه و کمر داری!
تو که سربازهای عاشقت در جنگ ها مُردند
ولی در لشکرت سربازهایی بیشتر داری
تو که در انتظار فتح یک آینده ی خوبی
بگو از حال ِمن در روزهای بد خبر داری؟
.
خبر داری که ماهی- قرمز ِغمگین مان دق کرد؟
خبر داری که سرما زد، درخت سیب مان افتاد؟
خبر داری تنم مثل اجاق مرده ای یخ کرد؟
تمام بوسه هایم، بی تو سُرخورد از دهان افتاد
خبر داری که بعد از رفتنت پرواز یادم رفت؟
دلم گنجشک ترسویی شد و از آشیان افتاد
.
نگاهم کن! منم! تنها درخت ِ"باغ بی برگی"
که با لطف تبرها دوستان ِمُرده ای دارم
منم سرباز پیر ِ"پادشاه فصل ها پاییز"
که در جنگ زمستان، "گوش سرما بُرده" ای دارم!
صدایت می کنم با "پوستینی کهنه بر دوشم"
دل اندوهناکی، "سنگ ِتیپاخورده"ای دارم!
.
نمی خواهم ببینم زخم های سرزمینم را
دلم خون است زیر چکمه های روس و عثمانی
زمستان می رسد با لشکری از برف، از طوفان
کجا مخفی شوم در این جهان ِرو به ویرانی؟
کجای سینه ام پنهان کنم عشق بزرگت را
که قلب کوچکی دارند شاعرهای آبانی!
.
برای من بگو خواب کسی را باز می بینی؟
کسی آیا کنارت هست در رویای بعد از من؟
بگو آیا برای کشف یک لبخند می میرند؟
چگونه دوستت دارند آدم های بعد از من؟
چگونه گریه ی دیروز را از یاد خواهی برد؟
به آغوش که عادت می کنی فردای بعد از من؟
.
کلاغ ِفربه از شاخ هزارم یادمان انداخت
که بالای درختان جای گنجشکان لاغر نیست
کف پاهایمان در ردّپای ترکه ها گم بود
بدون مشق فهمیدیم یک با یک برابر نیست
ازین تکرار در تکرار در تکرار غمگینم
اگرچه زندگی خوب است، اما مرگ بهتر نیست؟
.
.
.
.
.
.
#حامد_ابراهیم_پور
از مجموعه شعر جدید
.
پ.ن ها:
بند سوم ارجاع تان می دهد به مرحوم اخوان و شعرهای "زمستان" و "باغ من" از کتاب "زمستان" و شعر "میراث" از کتاب "آخر شاهنامه"
تو که تنها امید ِانقلابی های تاریخی
تو که صد یاغی ِدلداده در کوه و کمر داری!
تو که سربازهای عاشقت در جنگ ها مُردند
ولی در لشکرت سربازهایی بیشتر داری
تو که در انتظار فتح یک آینده ی خوبی
بگو از حال ِمن در روزهای بد خبر داری؟
.
خبر داری که ماهی- قرمز ِغمگین مان دق کرد؟
خبر داری که سرما زد، درخت سیب مان افتاد؟
خبر داری تنم مثل اجاق مرده ای یخ کرد؟
تمام بوسه هایم، بی تو سُرخورد از دهان افتاد
خبر داری که بعد از رفتنت پرواز یادم رفت؟
دلم گنجشک ترسویی شد و از آشیان افتاد
.
نگاهم کن! منم! تنها درخت ِ"باغ بی برگی"
که با لطف تبرها دوستان ِمُرده ای دارم
منم سرباز پیر ِ"پادشاه فصل ها پاییز"
که در جنگ زمستان، "گوش سرما بُرده" ای دارم!
صدایت می کنم با "پوستینی کهنه بر دوشم"
دل اندوهناکی، "سنگ ِتیپاخورده"ای دارم!
.
نمی خواهم ببینم زخم های سرزمینم را
دلم خون است زیر چکمه های روس و عثمانی
زمستان می رسد با لشکری از برف، از طوفان
کجا مخفی شوم در این جهان ِرو به ویرانی؟
کجای سینه ام پنهان کنم عشق بزرگت را
که قلب کوچکی دارند شاعرهای آبانی!
.
برای من بگو خواب کسی را باز می بینی؟
کسی آیا کنارت هست در رویای بعد از من؟
بگو آیا برای کشف یک لبخند می میرند؟
چگونه دوستت دارند آدم های بعد از من؟
چگونه گریه ی دیروز را از یاد خواهی برد؟
به آغوش که عادت می کنی فردای بعد از من؟
.
کلاغ ِفربه از شاخ هزارم یادمان انداخت
که بالای درختان جای گنجشکان لاغر نیست
کف پاهایمان در ردّپای ترکه ها گم بود
بدون مشق فهمیدیم یک با یک برابر نیست
ازین تکرار در تکرار در تکرار غمگینم
اگرچه زندگی خوب است، اما مرگ بهتر نیست؟
.
.
.
.
.
.
#حامد_ابراهیم_پور
از مجموعه شعر جدید
.
پ.ن ها:
بند سوم ارجاع تان می دهد به مرحوم اخوان و شعرهای "زمستان" و "باغ من" از کتاب "زمستان" و شعر "میراث" از کتاب "آخر شاهنامه"
ﺗﻮ ﺭﺍ ﺑﻪ ﮔﺮﯾﻪ ﻗﺴﻢ: ﺑﺎﺯﮔﺮﺩ...ﺁﻥ ﺑﻮﺳﻪ
ﺑﺮﺍﯼ ﺁﻧﮑﻪ ﺧﺪﺍﺣﺎﻓﻈﯽ ﮐﻨﯿﻢ، ﻧﺒﻮﺩ
ﻣﻦ ﻭ ﺗﻮ ﺩﻭﺭ ﺷﺪﯾﻢ ﻭ ﺧﺪﺍ ﻧﮕﺎﻩ ﻧﮑﺮﺩ
ﻣﻦ ﻭ ﺗﻮ ﺩﻭﺭ ﺷﺪﯾﻢ ﻭ ﺧﺪﺍ ﮐﺮﯾﻢ ﻧﺒﻮﺩ...
#حامد_ابراهیم_پور
@asheghanehaye_fatima🌸
ﺑﺮﺍﯼ ﺁﻧﮑﻪ ﺧﺪﺍﺣﺎﻓﻈﯽ ﮐﻨﯿﻢ، ﻧﺒﻮﺩ
ﻣﻦ ﻭ ﺗﻮ ﺩﻭﺭ ﺷﺪﯾﻢ ﻭ ﺧﺪﺍ ﻧﮕﺎﻩ ﻧﮑﺮﺩ
ﻣﻦ ﻭ ﺗﻮ ﺩﻭﺭ ﺷﺪﯾﻢ ﻭ ﺧﺪﺍ ﮐﺮﯾﻢ ﻧﺒﻮﺩ...
#حامد_ابراهیم_پور
@asheghanehaye_fatima🌸
@asheghanehaye_fatima
نه اینکه عاشق این میله های یخ زده باشم
کجا فرار کنم؟ چیده اند بال و پرم را
هزار خاطره ی تلخ را به گریه سپردم
چگونه پاک کنم خاطرات ِتلخ ترم را؟
.
هزار نسل گذشت و سپید بخت نبودیم
همیشه قسمت ِما عشق ِسالهای وبا بود
به میزبانی ِتان قانعم، گلایه نکردم
اگرچه شهر شما گور دسته جمعی ما بود
.
به پشتگرمی ِکبریت ها به جنگ رسیدیم
اگرچه کوه ِ یخی روی نقشه آب نمی شد
زمین ِسوخته پاداش سخت جانی ِمان بود
اگر که بر سر ِمان آسمان خراب نمی شد
.
گرسنه منتظر معجزات ِتازه نشستیم
نماز ِنیمه شب از ترس ِقتل عام شدن بود
دوباره وعده ی آتش فشان و زلزله می داد
جهان ِخسته در اندیشه ی تمام شدن بود
.
تو از کدام مسیر آمدی پرنده ی خونی؟
تو در کدام زمین ریشه داشتی گل چیده؟
تو شاخ و برگ ِخزان دیده ی کدام درختی؟
تو کیستی زن ِبی سرگذشت رنگ پریده؟
.
تو را کنار کپرهای نیمه سوخته دیدم
پرنده ها خبرت را به دوردست رساندند
تو از تمامی دنیا عزیزتر شدی اما
برادرانت در چاه نفت زنده نماندند
.
زمانه خواست که بی آرزو و کال بیفتیم
هراس هر شب مان در بهار چیده شدن بود
به جای گرمی آغوش، تازیانه چشیدیم
به جای بوسه سرانجام ِمان گزیده شدن بود
.
دوباره منتظر پاسخ کدام دعایی
از آسمان -که به ما فرصتی جدید نداده-
کدام سُفره درین خانه ها گرسنه نمانده
کدام خانه درین سرزمین شهید نداده
.
برو مسافر ِغمگین من...سفر به سلامت
روانه اند دعاهای خیر پشت سر ِتو
چگونه از تو و آن چشم های خیس نترسم؟
زیادتر شده زیبایی ِ زیادتر ِتو!
.
بگو به یاد بیارند قد کشیدن ما را
به سقف مشت بزن، تارِ عنکبوت بیفتد
به آسمان ترک خورده اعتماد ندارم
مگر که سنگ شود، روی قوم لوط بیفتد!
.
.
.
.
#حامد_ابراهیم_پور
از مجموعه شعر جدید
.
پ.ن:
۱- عشق در سال های وبا/ گابریل گارسیا مارکز
۲- بگذار کسی نداند که چگونه من/ به جای نوازش شدن/ بوسه شدن/ گزیده شدم
( احمد شاملو)
نه اینکه عاشق این میله های یخ زده باشم
کجا فرار کنم؟ چیده اند بال و پرم را
هزار خاطره ی تلخ را به گریه سپردم
چگونه پاک کنم خاطرات ِتلخ ترم را؟
.
هزار نسل گذشت و سپید بخت نبودیم
همیشه قسمت ِما عشق ِسالهای وبا بود
به میزبانی ِتان قانعم، گلایه نکردم
اگرچه شهر شما گور دسته جمعی ما بود
.
به پشتگرمی ِکبریت ها به جنگ رسیدیم
اگرچه کوه ِ یخی روی نقشه آب نمی شد
زمین ِسوخته پاداش سخت جانی ِمان بود
اگر که بر سر ِمان آسمان خراب نمی شد
.
گرسنه منتظر معجزات ِتازه نشستیم
نماز ِنیمه شب از ترس ِقتل عام شدن بود
دوباره وعده ی آتش فشان و زلزله می داد
جهان ِخسته در اندیشه ی تمام شدن بود
.
تو از کدام مسیر آمدی پرنده ی خونی؟
تو در کدام زمین ریشه داشتی گل چیده؟
تو شاخ و برگ ِخزان دیده ی کدام درختی؟
تو کیستی زن ِبی سرگذشت رنگ پریده؟
.
تو را کنار کپرهای نیمه سوخته دیدم
پرنده ها خبرت را به دوردست رساندند
تو از تمامی دنیا عزیزتر شدی اما
برادرانت در چاه نفت زنده نماندند
.
زمانه خواست که بی آرزو و کال بیفتیم
هراس هر شب مان در بهار چیده شدن بود
به جای گرمی آغوش، تازیانه چشیدیم
به جای بوسه سرانجام ِمان گزیده شدن بود
.
دوباره منتظر پاسخ کدام دعایی
از آسمان -که به ما فرصتی جدید نداده-
کدام سُفره درین خانه ها گرسنه نمانده
کدام خانه درین سرزمین شهید نداده
.
برو مسافر ِغمگین من...سفر به سلامت
روانه اند دعاهای خیر پشت سر ِتو
چگونه از تو و آن چشم های خیس نترسم؟
زیادتر شده زیبایی ِ زیادتر ِتو!
.
بگو به یاد بیارند قد کشیدن ما را
به سقف مشت بزن، تارِ عنکبوت بیفتد
به آسمان ترک خورده اعتماد ندارم
مگر که سنگ شود، روی قوم لوط بیفتد!
.
.
.
.
#حامد_ابراهیم_پور
از مجموعه شعر جدید
.
پ.ن:
۱- عشق در سال های وبا/ گابریل گارسیا مارکز
۲- بگذار کسی نداند که چگونه من/ به جای نوازش شدن/ بوسه شدن/ گزیده شدم
( احمد شاملو)
@asheghanehaye_fatima
۵۰ سال
در بیشه ای پناه گرفتم
با سرخ پوستِ چاقی
دوست شده بودم
که نام عجیبی داشت
روزها
دعوا می کردیم
و شب ها
چپق صلح می کشیدیم
از چشم های تو برایش گفتم
زبانم را نمی فهمید
اما سرش را تکان می داد
و می گریست...
#حامد_ابراهیم_پور
۵۰ سال
در بیشه ای پناه گرفتم
با سرخ پوستِ چاقی
دوست شده بودم
که نام عجیبی داشت
روزها
دعوا می کردیم
و شب ها
چپق صلح می کشیدیم
از چشم های تو برایش گفتم
زبانم را نمی فهمید
اما سرش را تکان می داد
و می گریست...
#حامد_ابراهیم_پور
@asheghanehaye_fatima
.
تو را ازدست دادم، جنگجویی ناتوان بودم
گُمت کردم، غرورِ بی دلیلم کار دستم داد
سیاهی خسته کرد اسب سپیدم را، زمین خوردم
همان آغازِ قصه،لشکر دشمن شکستم داد!
.
هوایت درسرم پیچیده اما پای رفتن نیست
کمی نزدیک شو، رویای دور از دست، دخترجان
کنارم باشی از تاریکی و سرما نمی ترسم
صدایم کن، صدایت روشن و گرم است دخترجان
.
به هم گفتیم: آخر روزهای خوب می آیند
ولی فردایمان بهتر نمی شد پشت ِتلقین ها
دعا خواندیم با چشمانِ خون آلودِمان اما
نمی خوانند روی بام هامان مرغ ِ آمین ها
.
غریبه نیستی، دیگر غم نان نیست، طوفان نیست
اگرچه زندگی آسان شده، سخت است خوشبختی
خدارا شکر اجاقی هست، سقفی هست، نانی هست
بدون بودنت اما چه بدبخت است خوشبختی!
.
تقلا می کنم...شاید کسی پیدا کند من را
اگرچه مرگ هم دنبالِ من دیگر نمی گردد
پس از تو با من این دیوارها، این کوچه ها قهرند
صدایت می کنم... اما صدایم بر نمی گردد
.
پریشان حالی اَم پشت نقابی کهنه پنهان است
تصور کرده بودم شعر درمان است، اما نیست!
میان چهره ها و رنگ ها بی همصدا ماندم
کجایی عشق؟ دیگر چهره ی آبیت پیدا نیست...
.
.
.
.
.
#حامد_ابراهیم_پور
.
.
.
.
.
پ.ن:
آی عشق! آی عشق! چهره ی آبی ات پیدا نیست
#احمد_شاملو
.
تو را ازدست دادم، جنگجویی ناتوان بودم
گُمت کردم، غرورِ بی دلیلم کار دستم داد
سیاهی خسته کرد اسب سپیدم را، زمین خوردم
همان آغازِ قصه،لشکر دشمن شکستم داد!
.
هوایت درسرم پیچیده اما پای رفتن نیست
کمی نزدیک شو، رویای دور از دست، دخترجان
کنارم باشی از تاریکی و سرما نمی ترسم
صدایم کن، صدایت روشن و گرم است دخترجان
.
به هم گفتیم: آخر روزهای خوب می آیند
ولی فردایمان بهتر نمی شد پشت ِتلقین ها
دعا خواندیم با چشمانِ خون آلودِمان اما
نمی خوانند روی بام هامان مرغ ِ آمین ها
.
غریبه نیستی، دیگر غم نان نیست، طوفان نیست
اگرچه زندگی آسان شده، سخت است خوشبختی
خدارا شکر اجاقی هست، سقفی هست، نانی هست
بدون بودنت اما چه بدبخت است خوشبختی!
.
تقلا می کنم...شاید کسی پیدا کند من را
اگرچه مرگ هم دنبالِ من دیگر نمی گردد
پس از تو با من این دیوارها، این کوچه ها قهرند
صدایت می کنم... اما صدایم بر نمی گردد
.
پریشان حالی اَم پشت نقابی کهنه پنهان است
تصور کرده بودم شعر درمان است، اما نیست!
میان چهره ها و رنگ ها بی همصدا ماندم
کجایی عشق؟ دیگر چهره ی آبیت پیدا نیست...
.
.
.
.
.
#حامد_ابراهیم_پور
.
.
.
.
.
پ.ن:
آی عشق! آی عشق! چهره ی آبی ات پیدا نیست
#احمد_شاملو
گریه کردیم، دو تا شعلهی خاموش شده
گریه کردیم...دو آهنگِ فراموش شده
پر کشیدیم، بدونِ پرِ زخمی با هم
عشقبازیِ دو تا کفترِ زخمی با هم
مرگ، پشتِ سرمان بود...نمیدانستیم
بوسهی آخرمان بود،نمیدانستیم
زندگی حسرتِ یک شادیِ معمولی بود
زندگی چرخشِ تنهایی و بیپولی بود
زخم، سهمِ تنمان بود...نمیترسیدیم
زندگی دشمنمان بود، نمیترسیدیم
شعرِ من مزّهی خاکستر و الکل میداد
شعر، من را وسط زندگیات هول میداد
شعرِ من بین تنِ زخمیِمان پل میشد
بیتِ اول گره روسریات شُل میشد
بیت تا بیت فقط فاصله کم میکردی
شعر میخواندم و محکم بغلم میکردی...
پیِ تاراندن غمهای جدیدم بودی
نگران من و موهای سپیدم بودی
نگران بودی، یک مصرعِ غمگین بشوم
زندگی لج کند و پیرتر از این بشوم
نگران بودی اندوهِ تو خاکم بکند
نگران بودی سیگار هلاکم بکند
نگران بودی این فرصتِ کم را بکشم
نگران بودی یک روز خودم را بکشم
آه...بدرود گلِ یخزدهی بی کسِ من
آه بدرود زنِ کوچکِ دلواپسِ من
بغلم کن غمِ در زخم شناور شدهام
بغلم کن گلِ بیطاقتِ پرپر شدهام
بغلم کن که جهان کوچک و غمگین نشود
بغلم کن که خدا دورتر از این نشود
مرگ را آخرِ هر قافیه تمرین نکنم
مردمِ شهر تو را بعدِ تو نفرین نکنم
کاش این نعش به تقدیر خودش تن بدهد
کاش این شعر به من جرأتِ مُردن بدهد...
#حامد_ابراهیم_پور
@asheghanehaye_fatima
گریه کردیم...دو آهنگِ فراموش شده
پر کشیدیم، بدونِ پرِ زخمی با هم
عشقبازیِ دو تا کفترِ زخمی با هم
مرگ، پشتِ سرمان بود...نمیدانستیم
بوسهی آخرمان بود،نمیدانستیم
زندگی حسرتِ یک شادیِ معمولی بود
زندگی چرخشِ تنهایی و بیپولی بود
زخم، سهمِ تنمان بود...نمیترسیدیم
زندگی دشمنمان بود، نمیترسیدیم
شعرِ من مزّهی خاکستر و الکل میداد
شعر، من را وسط زندگیات هول میداد
شعرِ من بین تنِ زخمیِمان پل میشد
بیتِ اول گره روسریات شُل میشد
بیت تا بیت فقط فاصله کم میکردی
شعر میخواندم و محکم بغلم میکردی...
پیِ تاراندن غمهای جدیدم بودی
نگران من و موهای سپیدم بودی
نگران بودی، یک مصرعِ غمگین بشوم
زندگی لج کند و پیرتر از این بشوم
نگران بودی اندوهِ تو خاکم بکند
نگران بودی سیگار هلاکم بکند
نگران بودی این فرصتِ کم را بکشم
نگران بودی یک روز خودم را بکشم
آه...بدرود گلِ یخزدهی بی کسِ من
آه بدرود زنِ کوچکِ دلواپسِ من
بغلم کن غمِ در زخم شناور شدهام
بغلم کن گلِ بیطاقتِ پرپر شدهام
بغلم کن که جهان کوچک و غمگین نشود
بغلم کن که خدا دورتر از این نشود
مرگ را آخرِ هر قافیه تمرین نکنم
مردمِ شهر تو را بعدِ تو نفرین نکنم
کاش این نعش به تقدیر خودش تن بدهد
کاش این شعر به من جرأتِ مُردن بدهد...
#حامد_ابراهیم_پور
@asheghanehaye_fatima