@asheghanehaye_fatima
کبوتر اشتباه کرده است.
چه اشتباهی!
سوی شمال رفت، به جنوب رسید.
فکر کرد گندم، آب است.
چه اشتباهی!
فکر کرد دریا، آسمان است
و شب، بامداد.
چه اشتباهی!
ستارهها، قطرههای شبنم،
و گرما، برف
چه اشتباهی!
که دامنات، پیراهنش بود،
و دلات، لانهاش.
چه اشتباهی!
[او بر ساحل خوابید،
تو بر بالای شاخهای.]
■ #رافائل_آلبرتی
■ترجمه: مؤدب میرعلایی
کبوتر اشتباه کرده است.
چه اشتباهی!
سوی شمال رفت، به جنوب رسید.
فکر کرد گندم، آب است.
چه اشتباهی!
فکر کرد دریا، آسمان است
و شب، بامداد.
چه اشتباهی!
ستارهها، قطرههای شبنم،
و گرما، برف
چه اشتباهی!
که دامنات، پیراهنش بود،
و دلات، لانهاش.
چه اشتباهی!
[او بر ساحل خوابید،
تو بر بالای شاخهای.]
■ #رافائل_آلبرتی
■ترجمه: مؤدب میرعلایی
@asheghanehaye_fatima
کبوتر اشتباه کرده است
چه اشتباهی....
سوی شمال رفت، به جنوب رسید
فکر کرد گندم، آب است
چه اشتباهی....
فکر کرد دریا، آسمان است
و شب، بامداد
چه اشتباهی...
ستاره ها، قطره های شبنم،
و گرما، برف
چه اشتباهی....
که دامن ات، پیراهنش بود،
و دل ات، لانه اش
چه اشتباهی.....
(او بر ساحل خوابید،
تو بر بالای شاخه ای....)
#رافائل_آلبرتی
#شاعر_اسپانیا
ترجمه:
#مودب_میر_علایی 🌱
کبوتر اشتباه کرده است
چه اشتباهی....
سوی شمال رفت، به جنوب رسید
فکر کرد گندم، آب است
چه اشتباهی....
فکر کرد دریا، آسمان است
و شب، بامداد
چه اشتباهی...
ستاره ها، قطره های شبنم،
و گرما، برف
چه اشتباهی....
که دامن ات، پیراهنش بود،
و دل ات، لانه اش
چه اشتباهی.....
(او بر ساحل خوابید،
تو بر بالای شاخه ای....)
#رافائل_آلبرتی
#شاعر_اسپانیا
ترجمه:
#مودب_میر_علایی 🌱
@asheghanehaye_fatima
از برایِ تو
پشتِ سر گذاشتم
بیشهیی که مالِ من بود
جنگلِ گُمشدهام،
سگهای بیقرارم،
سالهای پُربارِ زندگانیام،
سالهایی که
تبعید شدهاند به زمستانِ حیاط.
پشتِ سر گذاشتهام
رعشهای، تکانی
درخششی از آتشی نافرونشانده،
سایهام را
که باقی گذاشتهام
در چشمانِ بهخوننشستهی وداع.
پشتِ سر گذاشتم
قُمریانِ غمگینِ کنارِ جویبار،
اسبهای تپیده در شنزار
پشتِ سر گذاشتم
عطرِ دریا را
پشتِ سر گذاشتم
تا ببینم تو را
به خاطرِ تو
پشتِ سر گذاشتم
هرچه داشتم و
نداشتم
دادم
تا تو را داشته باشم.
اکنون، دردهایم را برگیر و
به سودایشان، رُم را عطایم کن!
رُم، شهرِ بیدفاع...
■ #رافائل_آلبرتی
■ترجمه: امیرحامد دولتآبادیفراهانی
از برایِ تو
پشتِ سر گذاشتم
بیشهیی که مالِ من بود
جنگلِ گُمشدهام،
سگهای بیقرارم،
سالهای پُربارِ زندگانیام،
سالهایی که
تبعید شدهاند به زمستانِ حیاط.
پشتِ سر گذاشتهام
رعشهای، تکانی
درخششی از آتشی نافرونشانده،
سایهام را
که باقی گذاشتهام
در چشمانِ بهخوننشستهی وداع.
پشتِ سر گذاشتم
قُمریانِ غمگینِ کنارِ جویبار،
اسبهای تپیده در شنزار
پشتِ سر گذاشتم
عطرِ دریا را
پشتِ سر گذاشتم
تا ببینم تو را
به خاطرِ تو
پشتِ سر گذاشتم
هرچه داشتم و
نداشتم
دادم
تا تو را داشته باشم.
اکنون، دردهایم را برگیر و
به سودایشان، رُم را عطایم کن!
رُم، شهرِ بیدفاع...
■ #رافائل_آلبرتی
■ترجمه: امیرحامد دولتآبادیفراهانی
@asheghanehaye_fatima
از برایِ تو
پشتِسر گذاشتم
بیشهیی که مالِ من بود
جنگلِ گُمشدهام،
سگهای بیقرارم،
سالهای پُربارِ زندگانیام،
سالهایی که
تبعید شدهاند به زمستانِ حیاط.
پشتِسر گذاشتهام
رعشهای، تکانی
درخششی از آتشی نافرونشانده،
سایهام را
که باقی گذاشتهام
در چشمانِ بهخوننشستهی وداع.
پشتِسر گذاشتم
قُمریانِ غمگینِ کنارِ جویبار،
اسبهای تپیده در شنزار
پشتِسر گذاشتم
عطرِ دریا را
پشتِ سر گذاشتم
تا ببینم تو را
بهخاطرِ تو
پشتِسر گذاشتم
هرچه داشتم و
نداشتم
دادم
تا تو را داشته باشم.
اکنون، دردهایم را برگیر و
به سودایشان، رُم را عطایام کن!
رُم، شهرِ بیدفاع.
○■شاعر: #رافائل_آلبرتی | اسپانیا ۱۹۹۹--۱۹۰۲ | Rafael Alberti Merello |
○■برگردان: #امیرحامد_دولتآبادی_فراهانی
از برایِ تو
پشتِسر گذاشتم
بیشهیی که مالِ من بود
جنگلِ گُمشدهام،
سگهای بیقرارم،
سالهای پُربارِ زندگانیام،
سالهایی که
تبعید شدهاند به زمستانِ حیاط.
پشتِسر گذاشتهام
رعشهای، تکانی
درخششی از آتشی نافرونشانده،
سایهام را
که باقی گذاشتهام
در چشمانِ بهخوننشستهی وداع.
پشتِسر گذاشتم
قُمریانِ غمگینِ کنارِ جویبار،
اسبهای تپیده در شنزار
پشتِسر گذاشتم
عطرِ دریا را
پشتِ سر گذاشتم
تا ببینم تو را
بهخاطرِ تو
پشتِسر گذاشتم
هرچه داشتم و
نداشتم
دادم
تا تو را داشته باشم.
اکنون، دردهایم را برگیر و
به سودایشان، رُم را عطایام کن!
رُم، شهرِ بیدفاع.
○■شاعر: #رافائل_آلبرتی | اسپانیا ۱۹۹۹--۱۹۰۲ | Rafael Alberti Merello |
○■برگردان: #امیرحامد_دولتآبادی_فراهانی
ابدیت به خوبی میتوانست
فقط رودخانهای باشد
اسب از یاد رفتهای باشد
و کوکوی فاختهی گمشدهای
برای مردی که یارانش را ترک میگوید
باد میآید،
چیزهای دیگری میگویدش،
گوشها و چشمهایش را
به چیزهای دیگر میگشاید.
امروز یارانم را ترک گفتم،
و تنها، در این تنگه،
دیدن رود را آغاز کردم
و اسبی را دیدم تنها
به تنهایی
گوش به کوکوی
فاختهی گمشدهای دادم.
و آنگاه باد
همچو کسی که در گذر است
به نزدم آمد و گفت :
ابدیت به خوبی میتوانست
فقط رودخانهای باشد،
اسب از یاد رفتهای باشد
و کوکوی
فاختهی گمشدهای
#رافائل_آلبرتی
#شاعر_اسپانیا
ترجمه:
#محمود_نیکبخت
@asheghanehaye_fatima
فقط رودخانهای باشد
اسب از یاد رفتهای باشد
و کوکوی فاختهی گمشدهای
برای مردی که یارانش را ترک میگوید
باد میآید،
چیزهای دیگری میگویدش،
گوشها و چشمهایش را
به چیزهای دیگر میگشاید.
امروز یارانم را ترک گفتم،
و تنها، در این تنگه،
دیدن رود را آغاز کردم
و اسبی را دیدم تنها
به تنهایی
گوش به کوکوی
فاختهی گمشدهای دادم.
و آنگاه باد
همچو کسی که در گذر است
به نزدم آمد و گفت :
ابدیت به خوبی میتوانست
فقط رودخانهای باشد،
اسب از یاد رفتهای باشد
و کوکوی
فاختهی گمشدهای
#رافائل_آلبرتی
#شاعر_اسپانیا
ترجمه:
#محمود_نیکبخت
@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima
کبوتر اشتباه کرده است
چه اشتباهی!
سوی شمال رفت، به جنوب رسید.
فکر کرد گندم، آب است.
چه اشتباهی!
فکر کرد دریا، آسمان است
و شب، بامداد.
چه اشتباهی!
ستاره ها، قطره های شبنم،
و گرما، برف
چه اشتباهی!
که دامنت، پیراهنش بود،
و دلت، لانه اش.
چه اشتباهی!
(او بر ساحل خوابید، تو بر بالای شاخه ای)
#رافائل_آلبرتی
کبوتر اشتباه کرده است
چه اشتباهی!
سوی شمال رفت، به جنوب رسید.
فکر کرد گندم، آب است.
چه اشتباهی!
فکر کرد دریا، آسمان است
و شب، بامداد.
چه اشتباهی!
ستاره ها، قطره های شبنم،
و گرما، برف
چه اشتباهی!
که دامنت، پیراهنش بود،
و دلت، لانه اش.
چه اشتباهی!
(او بر ساحل خوابید، تو بر بالای شاخه ای)
#رافائل_آلبرتی