عاشقانه های فاطیما
817 subscribers
21.2K photos
6.5K videos
276 files
2.94K links
منتخب بهترین اشعار عاشقانه دنیا
عشق
گلایه
دلتنگی
اعتراض
________________
و در پایان
آنچه که درباره‌ی خودم
می‌توانم بگویم
این است:
من شعری عاشقانه‌ام
در جسمِ یک زن.
الکساندرا واسیلیو

نام مرا بنویسید
پای تمام بیانیه‌هایی که
لبخند و بوسه را آزاد می‌خواهند..
Download Telegram
@asheghanehaye_fatima

.
آدم از یک جایی به بعد
دیگر خودش را به در و دیوار نمیکوبد،
از هر چه هست و نیست شاکی نمیشود،
از آدم ها فاصله نمیگیرد
از هیچ کس، دیگر متنفر نمیشود.
دیگر گریه نمیکند
غصه نمی خورد
دیگر شعر نمیخواند، موسیقی گوش نمیدهد، سیگار نمی کشد
به کسی زنگ نمی زند، کسی هم به او زنگ نمی زند.
دیگر صدایی، اتفاقی، بوی عطری، اسمی، زنگ تلفنی، نامه ای، خاطره ای، حرفی
حواسش را پرت نمی کند.
آدم از یک جایی به بعد، دیگر منتظر نمی ماند،
دیگر عجله نمی کند، حوصله اش سر نمی رود.

می دانی؟
آدم از یک جایی به بعد
فقط تماشا میکند

#بابک_زمانی
#یک_لیوان_آب_برایم_میاوری؟
@asheghanehaye_fatima



در زندگی تاریخ هایی هست، که نمی توانی فراموششان کنی. تاریخ هایی هست که زمان و مکان را برایت متوقف می کنند.
تاریخ هایی که مثل همه ی تاریخ های دیگر تقویم ات، تنها چند عدد معمولی اند، اما این عددها برای تو با همه ی عددهای دیگر فرق دارند،
و فرق این عددها را تنها تو می دانی، نه هیچ کس دیگر.
.
این ها تاریخ هایی هستند که با هیچ تاریخ دیگری عوضشان نمی کنی،
تاریخ هایی که حتی حاضر نیستی
یک عدد آنها را با هزاران عدد دیگر عوض کنی.
این تاریخ هایی هستند که بی کم و کاست می خواهی شان،
نه یک عدد کمتر، نه یک عدد بیشتر؛
درست همان را می خواهی که بود.
.
این تاریخ ها رنگ و بو دارند،
صدا و تصویر دارند،
به خودشان عطر می زنند،
همان عطر همیشگی را هم می زنند.
.
تاریخ هایی که میتوانی لمسشان کنی، در آغوششان بکشی، با آن ها حرف بزنی، به آنها خیره شوی، و وقتی نگاهت به اعدادشان بیفتد، ضربان قلبت را تند کنند و نفس ات را بند بیاورند.
.
این تاریخ ها گریه و لبخند دارند،
تاریخ هایی هستند که بغض ات را می شکنند،
که لَجَت در می آورند
تاریخ های که با آنها قهر می کنی، آشتی میکنی
که با آنها دعوا می کنی
که سراغشان نمی روی
که وانمود میکنی دیگر نمی شناسی شان؛

اما هرگز
اما هرگز فراموششان نمی کنی،
چرا که برای همیشه
گوشه ی کاغذ تقویم ات را تا زده اند.

#بابک_زمانی
#یک_لیوان_آب_برایم_میاوری ؟
@asheghanehaye_fatima




.
همیشه ترسم از آن است که اگر در گذشته های دور عاشقت میشدم چه بلایی بر سرمان می آمد.
در گذشته های دور، خیلی دور، خیلی خیلی دور،
مثلا در آن زمان تلفن که هیچ، در آن زمان که برق هم نبود چه میکردیم؟
چگونه طاقت میاوردم اگر هر لحظه بغض و خنده هایت را برایم نمیفرستادی؟ چگونه طاقت میاوردم وقتی بیرون میرفتی و خبر از تو نداشتم؟ آخر مگر میشد ندانم کجایی؟ در چه حالی؟
اصلا این ها را ول کن؛ چگونه طاقت میاوردم شب را بدون اینکه به تو بگویم "شب بخیر" بخوابم؟
بماند که چه قندی در دلم آب میشود وقتی عکس تازه ای از تو میبینم؟
خیلی چیزهای دیگر هم بماند.

خوش شانسیم، خیلی خیلی خوش شانسیم، درست همان دوران عاشقت شده ام که از دایناسورها خبری نیست که هیچ، تازه می شود هر لحظه هم که بخواهم، صدایت را بشنوم.
چقدر میترسم اگر از خواب پا شوم و ببینم در پانصد سال پیش عاشقت شده ام؟
ببینم تو در بلخی و من در بخارا؟
و ندانم اکنون کدام سلطان برای چشم هایت نقشه کشیده؟

خلاصه اینکه از این فکرها می ترسم، و خوشحالم که تو هستی و تلفنی هست و چتری و بارانی و جاهایی که نامشان را کافه گذاشته اند.
اما خب راستش را بخواهی، به فکر که فرو میروم، و به آینده که فکر میکنم، وحشت زده میشوم؛
مثلا اینکه وقتی خوب دقیق میشوم، میبینم اگر پانصد سال آینده عاشقت میشدم چه می شد؟
آخ که اکنون پانصد سال پیش است،
تلفن اختراع خیلی بزرگی هم نیست،
پانصد سال آینده لابد دکمه ای هست که اگر فشارش دهی، دلتنگی ات پاک میشود، دکمه ی دیگری هم هست که اگر فشارش دهی خاطره های شیرین و رؤیایی می سازد برایت، و احتمالا دکمه ای هم هست که اگر فشارش دهی، هرجای جهان که باشی، مرا فورا به تو می رساند.
عجب جای بدی عاشقت شده ام، راستش را بخواهی میخواهم بگویم از تو عذر میخواهم که هنوز این دکمه ها اختراع نشده اند.
اگر پانصد سال بعد عاشقت میشدم، حتما در روز ولنتاین یک دکمه برایت کادو می خریدم، آخرین مدلش را.

ببین! ول کن این حرف ها را،
همین که اتفاقی در این قرن از تاریخ به دنیا آمده ام، همین که خیلی اتفاقی تر در این قرن تو به دنیا آمده ای،
و همین که خیلی خیلی اتفاقی تر درست در همین قرن عاشقت شده ام، برایم کافی ست،
همین کافی ست.
راستی
راستی تا یادم نرفته بگویم
همه چیز خوب است
فقط یادت باشد
گوشی ات را خاموش نکنی
.
.
#بابک_زمانی
#یک_لیوان_آب_برایم_میاوری ؟
.
@asheghanehaye_fatima



.
بالاخره روزی قرصی درست می شود، که با خوردنش، هر چیز را که بخواهی فراموش میکنی.
مثلا نام کسی که میخواهی فراموش کنی را رویش می نویسی و یک لیوان آب رویش میخوری.
قرص دیگری هم درست می شود، که تاریخ ها را رویش می نویسی، مثل تاریخ تولدش، قورتش می دهی، و یک لیوان آب هم رویش.
قرص دیگری هم هست که مکان ها را رویش می نویسی،
روی قرص دیگر، حرف های مشترکتان را می نویسی،
روی آن یکی اسم چیزهای مورد علاقه اش
روی قرص دیگر، رنگ لباس هایش، رنگ شالش، رنگ لاکش
چه می دانم
روی آن یکی هم برنامه هایی که قرار بود در آینده با هم داشته باشید را می نویسی،
و احتمالا قرصی هم باشد
که روی آن، نام فرزندان احتمالی تان را مینویسی، همان هایی که هرگز به دنیا نیامدند، اما اسم شان دنیایی برای تو و او ساخته بود.
روی این هم یک لیوان آب میخوری. به همین سادگی.
می دانم بالاخره قرصی اختراع می شود که کارمان را ساده می کند، هر چه بخواهیم را فراموش میکنیم، فقط کافی ست نام آن چیز را رویش بنویسی، و بعد فراموشی ...
پس منتظر آن روز می مانم.
فقط یک چیز است که مرا می ترساند،
اختراع آن قرص کار زیادی ندارد
بالاخره روزی یکی آنرا می سازد،
فقط به من بگو
بوی عطرت را چگونه بر آن بنویسم؟
نگاهت را به چه اسمی بنویسم؟
خنده هایت را با کدام الفبا؟
صدایت را با کدام حروف؟
بغض ات را با کدام کلمه؟
به من بگو
به من بگو
پیش از آنکه قرص آخر را بخورم که رویش نام خود را نوشته ام...
.
.
#بابک_زمانی
#یک_لیوان_آب_برایم_میاوری؟
@asheghanehaye_fatima



.
بخشی از ذهن هست به نام «بخشِ از دست داده شده ها»
جایی برای ذخیره ی تمام چیزهایی که از دست داده ای،
آرشیو کاملی از تمام از دست داده شده هایت، از کوچک ترین شان، تا بزرگ ترین و مهم ترین شان،
آن هم با تمام مشخصات،
رنگ، بو، سن، اسم، قد، تاریخ، و خیلی مشخصات بسیار خاص دیگر، که هر کدام از آنها، دقیقا فقط و فقط مربوط به یک «از دست داده شده» می باشد.
این «از دست داده شده ها» دقیق ومنظم، طبقه بندی شده اند،
و تقریبا می توان گفت این بخش از ذهن، عملا مثل یک کتابخانه رفتار می کند؛
فقط یک تفاوت کوچک بین کتابخانه و «بخش از دست داده شده ها» هست، و آن هم اینکه
در کتابخانه، تو ممکن است اکثر نویسنده های کتاب ها را ندیده باشی و حتی تصوری از آنها نداشته باشی؛ و مهم تر آنکه تو حتی ممکن است بسیاری از کتاب های کتابخانه را نخوانده باشی اصلا،
اما در «بخش از دست داده شده ها» تو با تمام اسامی که روی فایل ها و جعبه ها و پوشه ها و پرونده ها درج شده است، زیسته ای؛
آنها را دیده ای، آنها را شنیده ای،
لمس شان کرده ای
با آنها خندیده ای و گریسته ای...
.
می دانی؟
بخشی از ذهن وجود دارد به نام «بخش از دست داده شده ها»
و این دقیق بخشی از ذهن است، که هرگز نمی توانی از دستش خلاص شوی،
هرگز نمی توانی خودش را از دست بدهی، هرگز ...
چرا که همین «از دست داده شده ها» ست که
لحظه به لحظه
روز به روز و
سال به سال
درون تو را تشکیل داده اند، تو را ساخته اند،
همین از دست داده شده هایند، که سرگذشت و روایتی از توأند،
که تاریخی از توأند
درست مثل حلقه هایی که هر سال آرام آرام
به تنه ی یک درخت اضافه می شود...
.
.
#بابک_زمانی
#یک_لیوان_آب_برایم_میاوری؟
@asheghanehaye_fatima



.
اینگونه نبود که سکوت معادل حرف نزدن باشد، اینگونه نبود که انسان این قضیه را کشف کند که اگر زبانش را نچرخاند، که اگر لب هایش را به هم بفشارد، چیزی به نام سکوت را خلق کرده است. نه!
سکوت بعدها اختراع شد؛ یعنی آن دوران که همه ی زبان ها اختراع شده بودند، همه ی حروف الفبا.
اتفاقا سکوت چیزی بود که برای کمک کردن به حرف زدن اختراع شد.
سکوت را احتمالا یک فرانسوی به نام فرانسیس اختراع کرده است، شاید هم یک روسی به نام میخاییل، یا مثلا یک سرخ پوست به نام موهیگان.
به هر حال، هرکسی که سکوت را اختراع کرده، نه اینکه از حرف زدن خسته شده باشد، نه، اتفاقا او حرف زدن را خیلی هم دوست داشته است،
اما حرفی که بفهمند آنرا، حرفی که از شنیدنش نگذارند بروند و تنهایت بگذارند.
او خواسته زبانی را اختراع کند، که مثل معجزه، همه ی مشکلات را حل کند.
خواسته زبانی را اختراع کند که همه بفهمند آنرا، و مشکلات مسخره ی زبان های دیگر را نداشته باشد. مسخره است که به هر زبانی بگویی «نرو، لطفا نرو» او که زبانت را میفهمد بگذارد برود.
مسخره است که به هر زبانی بگویی «باور کن اینطوری نیست» او حرف خودش را بزند.
مسخره است که به هر زبانی فرانسوی، به انگلیسی، به کوردی، فارسی، عربی، چینی، به ترکی به سرخ پوستی به روسی به هر زبانی به او بگویی «اگر بروی میمیرم»، اما او عین خیالش نباشد و بازهم بگذارد برود.

مخترع سکوت، آدم بزرگی بوده است. او مخترع بزرگ ترین دستاورد بشر بوده است، اختراعی که از اختراع چرخ مهم تر بوده، او زبانی ساخته که فقط یک جمله دارد و همه ی آدم های دنیا آنرا می فهمند، آدم هایی که در شهرهای مدرن زندگی میکنند، آدم هایی که در دل جنگل های انبوه آمازون، یا ناشناخته ترین جزیره ها زندگی میکنند، آدم هایی که در دوردست ترین نقاط صعب العبور هستند تا آنها که اتوبان از چند متری خانه هاشان میگذرد، همه و همه میفهمند آن یک جمله را ؛
سکوت یک جمله دارد، و آن جمله این است:
.
«میدانم حق با توست، اما خواهش میکنم حرف هایم را قبول کن لعنتی! »
.
.
#بابک_زمانی
#یک_لیوان_آب_برایم_میاوری؟
@asheghanehaye_fatima



.
بالاخره روزی قرصی درست می شود، که با خوردنش، هر چیز را که بخواهی فراموش میکنی.
مثلا نام کسی که میخواهی فراموش کنی را رویش می نویسی و یک لیوان آب رویش میخوری.
قرص دیگری هم درست می شود، که تاریخ ها را رویش می نویسی، مثل تاریخ تولدش، قورتش می دهی، و یک لیوان آب هم رویش.
قرص دیگری هم هست که مکان ها را رویش می نویسی،
روی قرص دیگر، حرف های مشترکتان را می نویسی،
روی آن یکی اسم چیزهای مورد علاقه اش
روی قرص دیگر، رنگ لباس هایش، رنگ شالش، رنگ لاکش
چه می دانم
روی آن یکی هم برنامه هایی که قرار بود در آینده با هم داشته باشید را می نویسی،
و احتمالا قرصی هم باشد
که روی آن، نام فرزندان احتمالی تان را مینویسی، همان هایی که هرگز به دنیا نیامدند، اما اسم شان دنیایی برای تو و او ساخته بود.
روی این هم یک لیوان آب میخوری. به همین سادگی.
می دانم بالاخره قرصی اختراع می شود که کارمان را ساده می کند، هر چه بخواهیم را فراموش میکنیم، فقط کافی ست نام آن چیز را رویش بنویسی، و بعد فراموشی ...
پس منتظر آن روز می مانم.
فقط یک چیز است که مرا می ترساند،
اختراع آن قرص کار زیادی ندارد
بالاخره روزی یکی آنرا می سازد،
فقط به من بگو
بوی عطرت را چگونه بر آن بنویسم؟
نگاهت را به چه اسمی بنویسم؟
خنده هایت را با کدام الفبا؟
صدایت را با کدام حروف؟
بغض ات را با کدام کلمه؟
به من بگو
به من بگو
پیش از آنکه قرص آخر را بخورم که رویش نام خود را نوشته ام...
.
.
بابک زمانی
#یک_لیوان_آب_برایم_میاوری؟
@asheghanehaye_fatima



.
بزرگ ترین افسوسم این است که هرگز فرصت نشد از نزدیک ببینم ات،
آدم همیشه فکر میکند هنوز وقت هست، اما خب همیشه هم اشتباه میکند.

بزرگ ترین افسوسم این است که هرگز فرصت نشد صدایت را بشنوم؛
اما فکر میکنم اگر صدایت را می شنیدم،
تو را در یک خیابان شلوغ، میان آن همه جمعیت تشخیص می دادم.

بزرگ ترین افسوسم این است که هرگز عکسی از تو به دستم نرسید؛
اما باور کن مطمئنم تمام عکس هایی که در زندگی دیده ام، هیچ کدامشان تو نبوده ای.
.
بزرگ ترین افسوسم این است که هیچوقت شماره تلفن ات را پیدا نکردم.
اگر شماره ات را داشتم، قول میدهم چیزی از وضعیت آب و هوا نمی پرسیدم، یا از نتیجه بازی های آخر هفته ی لیگ.
یک راست میرفتم سر حرف هایی که دوستشان داری.
.
بزرگ ترین افسوسم این است که هرگز نفهمیدم کجا زندگی می کنی
شاید آنجا هستی که دختران چشم های بادامی دارند
و یا در کشوری زندگی می کنی که زن ها نقاب می زنند
یا مثلا آنجا که خانم ها موهای بلوندشان را نمی پوشانند.
حتی میتوانی آنجا زندگی کنی که زن ها دامن های چین دار قرمز می پوشند و با کفش های پاشنه بلندشان، رقص تانگو را خوب بلدند،
اما خوب می دانم که چشم های تو آبی ست
و لبخندت با تمام لبخندها فرق می کند.
.
بزرگ ترین افسوسم این است که هرگز اسم ات را ندانستم،
اما خب شک ندارم که اسم ات "دریا" ست.
اسم های دیگری هم شاید داشته باشی،
مثلا شاید در خانه "ایمیلی" صدایت کنند، یا "ویرجینیا" و یا حتی "سوفیا".
شاید هم اسمی عربی یا ترکی داشته باشی.
اسم های کوردی هم خیلی به تو می آیند،
اما خب راستش را بخواهی، اسم تو "دریا" ست
و تو نمی توانی اسمی غیر از این داشته باشی.

افسوس های بزرگی در زندگی دارم،
اما راستش را بخواهی
بزرگ ترین افسوسم این است که تو هنوز به دنیا نیامده ای
و شاید هم آمده و رفته ای ...
.
بزرگ ترین افسوسم این است
که من و تو
هیچ وقت
مال یک زمان نبودیم "دریا" ...
.
.
#بابک_زمانی
#یک_لیوان_آب_برایم_میاوری
@asheghanehaye_fatima



آدم ها رابطه ی نزدیکی با طعم ها دارند. مثل طالع ماه تولد، هر آدمی به یک کدام از ادویه ها می ماند.
مثل برج عقرب و میزان و سرطان؛ شخصیت هر یک از آدم ها بشدت نزدیک به یکی از ادویه هاست.

بعضی ها اصولا فلفل اند، مدام مایه دردسرند، نزدیکشان بشوی، هزار بار هم دهنت را آب بکشی از شرّشان خلاص نمیشوی. بعد هم باید پشت دستت را داغ کنی تا سراغشان نروی.

بعضی ها هم چیزی مثل جوش شیرین اند، بودن یا نبودنشان زیاد فرقی نمیکند، لااقل ما که متوجه فرقشان نمی شویم. میگویند باشند خوب است، اما مطمئن باشید،نباشند هم هیچ مشکلی پیش نمی آید.

عده ی دیگری هم عینهو نمک اند؛ نباشند، یک چیزی کم است. میگویند بد است اما نبودنشان باور کنید بدتر است.

دسته ی دیگری هستند که چیزی مثل زردچوبه اند. دقیقا متوجه حضورشان نمیشوی، و اهمیتش را هیچ نمیدانید مگر تا وقتی که نباشند. اگر نباشند، بعد میبینی همه چیز خراب شده است و کار از کار گذشته است.

یک عده ی معدودی هم هستند که شبیه ادویه کاری اند، کلا بودنشان تمام دردها را دوا میکند. تمام مشکلات با وجودشان حل میشوند، اصولا این دسته، حکمِ آب روی آتش را ایفا میکنند.

افرادی هم هستند، که شبیه به این ادویه های جدیدی هستند که نه نام شان را میدانی نه طعمشان را، اما برای تنوع اضافه اش میکنی به غذایت، به زندگی ات.
بعد هم میبینی عجب کار بدی کرده ای که سراغشان رفته ای و سخت پشیمان میشوی از این تجربه. این دسته اصولا بد مزه اند، نمیدانم چه مزه ای اما بد مزه اند.

عده ی آخری هم هستند که کلا مزه ندارند، بودنشان کم خطر است، اصلا شاید هم خوب باشد. اما هزاران با بهتر از این دسته ی آخری هستند، همان بدمزه ها.

خلاصه اینکه آدم ها مزه های مختلفی دارند، اما بی مزه ها خیلی بهتر از بدمزه ها هستند.
سعی کنیم اگر شخصیتمان برای دیگران مزه ای ندارد، لااقل بدمزه هم نباشیم.

اما میان این همه مزه و عطر و طعم و بو؛ بعضی ها هم سال به سال ببینیدشان، باز هم همان شکر اند. خوشحالم از بودن این بعضی ها که هیچوقت جایشان با ترش و تلخ و شور عوض نمی شود.

#یک_لیوان_آب_برایم_میاوری؟

#بابک_زمانی