عاشقانه های فاطیما
805 subscribers
21.2K photos
6.47K videos
276 files
2.94K links
منتخب بهترین اشعار عاشقانه دنیا
عشق
گلایه
دلتنگی
اعتراض
________________
و در پایان
آنچه که درباره‌ی خودم
می‌توانم بگویم
این است:
من شعری عاشقانه‌ام
در جسمِ یک زن.
الکساندرا واسیلیو

نام مرا بنویسید
پای تمام بیانیه‌هایی که
لبخند و بوسه را آزاد می‌خواهند..
Download Telegram
هان ای بهار خسته که از راه‌های دور
 موج صدای پای تو می‌آیدم به گوش
 وز پشت بیشه‌های بلورین صبح‌دم
 رو کرده‌ای به دامن این شهر بی‌خروش

برگرد ای مسافر گم‌کرده راهِ خویش
از نیمه‌راه خسته و لب‌تشنه بازگرد
 اینجا میا...میا تو هم افسرده می‌شوی
 در پنجه‌ی ستمگر این شام‌گاه سرد

برگرد ای بهار!‌ که در باغ‌های شهر
جای سرود شادی و بانگ ترانه نیست
جز عقده‌های بسته‌ی یک رنج دیرپای
بر شاخه‌های خشک درختان جوانه نیست

برگرد و راه خویش بگردان از این دیار
بگریز از سیاهی این شام جاودان
رو سوی دشت‌های دگر نه که در رهت
گسترده‌اند بستر مواج پرنیان

 این شهر سرد یخ‌زده در بستر سکوت
جای تو ای مسافر آزرده‌پای‌! نیست
بند است و وحشت است و در این دشت بی‌کران
 جز سایه‌ی خموش غمی دیر‌پای نیست

دژخیم مرگ‌زای زمستان جاودان
 بر بوستان خاطره‌ها سایه‌گستر است
 گل‌های آرزو همه افسرده و کبود
شاخ امید‌ها همه بی‌برگ و بی‌بر است

برگرد از این دیار که هنگام بازگشت
 وقتی به سرزمین دگر رو نهی خموش
غیر از سرشک درد نبینی به ارمغان
 در کوله‌بار ابر که افکنده‌ای به دوش

 آن‌جا برو که لرزش هر شاخه گاهِ رقص
 از خنده‌ی سپیده‌دمان گفت‌و‌گو کند
آن‌جا برو که جنبش موج نسیم و آب
 جان را پر از شمیم گل آرزو کند

آن‌جا که دسته‌های پرستو سحرگهان
آهنگ‌های شادی خود ساز می‌کنند
 پروانگان مست پرافشان به بامداد
آزاد در پناه تو پرواز می‌کنند

 آن‌جا برو که از هر شاخسار سبز
مست سرود و نغمه‌ی شبگیر می‌شوی
 برگرد ای مسافر از این راه پرخطر
 این‌جا میا که بسته به زنجیر می‌شوی...


#محمدرضا_شفیعی_کدکنی
#شفیعی_کدکنی


@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima



در بندر چشم‌های کبود تو
چونان کودکی، بر صخره‌ها می‌دوم
بوی دریا را استشمام‌ می‌کنم
و هم‌چون گنجشکِ بالغی بازمی‌گردم.

در بندر چشم‌های کبود تو
رویای‌ دریا و دریاها‌ را می‌بینم
و هزاران هزار ماه را صید می‌کنم
و رشته‌های مروارید و زنبق را.

در بندر چشم‌های کبود تو
سنگ‌ها، در شب، سخن می‌گویند
در دفتر چشم‌های راز دار تو
کیست که هزاران ترانه نهفته است؟
ای کاش من، ای کاش من دریانوردی بودم،
یا کسی بود که زورقی به من می‌داد‌؛
تا هر شب؛
بادبان خویش را برافرازم:
در بندر چشم‌های کبود تو...

#نزار_قبانی | سوریه، ۱۹۹۸-۱۹۲۳ |

■برگردان: #محمدرضا_شفیعی_کدکنی
#شفیعی_کدکنی