فقط روی تنت،
میخواهم بیارامم،
مانند مارمولکی که در روزهای غمگین،
به آفتاب پناه میبرد.
فریادِ درهمشکسته در هوا محو میشود،
پایه مجسمهها را پیچک فرا میگیرد،
و دستان تو مرا میجویند
روی پوست شکمت،
که دراز کشیدهام.
#خوزه_آنخل_بالنته.
@asheghanehaye_fatima
میخواهم بیارامم،
مانند مارمولکی که در روزهای غمگین،
به آفتاب پناه میبرد.
فریادِ درهمشکسته در هوا محو میشود،
پایه مجسمهها را پیچک فرا میگیرد،
و دستان تو مرا میجویند
روی پوست شکمت،
که دراز کشیدهام.
#خوزه_آنخل_بالنته.
@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima
وقتی عشق چیزی نیست
جز حالتی ساختگی
و نشانهای توخالی.
وقتی خانه پُر است از کندههای چوب،
اما آتشی نمیسوزد.
وقتی تشریفات از انسان پیشی میگیرد.
شاید وقتی کلماتی را تکرار میکنیم
که قادر به دور کردنِ فقدان نیستند.
وقتی من و تو
رو در رو ایم،
و بیابانی میانمان گسترده میشود.
وقتی شب فرا میرسد.
وقتی خودمان را نومیدانه
به امید میسپاریم،
شاید آن هنگامست که
تنها عشق
لبهایت را به روشنایی روز میگشاید.
#خوزه_آنخل_بالنته
برگردان #مهیار_مظلومی
وقتی عشق چیزی نیست
جز حالتی ساختگی
و نشانهای توخالی.
وقتی خانه پُر است از کندههای چوب،
اما آتشی نمیسوزد.
وقتی تشریفات از انسان پیشی میگیرد.
شاید وقتی کلماتی را تکرار میکنیم
که قادر به دور کردنِ فقدان نیستند.
وقتی من و تو
رو در رو ایم،
و بیابانی میانمان گسترده میشود.
وقتی شب فرا میرسد.
وقتی خودمان را نومیدانه
به امید میسپاریم،
شاید آن هنگامست که
تنها عشق
لبهایت را به روشنایی روز میگشاید.
#خوزه_آنخل_بالنته
برگردان #مهیار_مظلومی
@asheghanehaye_fatima
کنارم بودی،
نزدیکتر به من
از همه حسهایم.
سخنِ عشق از درونات بود،
نورانی.
کلماتِ نابِ عشق به زبان نمیآیند.
سرت به جانبِ من بود
آرام،
آن موهای بلندت
و کمرِ شادابات.
از قلبِ عشق سخن میرانی،
نورانی،
در بعدازظهرِ خاکستری یک روز.
جوانی و کلماتام
چیزی جز خاطرهی صدایات
و تنات نیست،
و این تصویر زندهام میدارد.
■●شاعر: #خوزه_آنخل_بالنته | José Ángel Valente | اسپانیا، ۲۰۰۰ --۱۹۲۹ |
■●برگردان: #مهیار_مظلومی
کنارم بودی،
نزدیکتر به من
از همه حسهایم.
سخنِ عشق از درونات بود،
نورانی.
کلماتِ نابِ عشق به زبان نمیآیند.
سرت به جانبِ من بود
آرام،
آن موهای بلندت
و کمرِ شادابات.
از قلبِ عشق سخن میرانی،
نورانی،
در بعدازظهرِ خاکستری یک روز.
جوانی و کلماتام
چیزی جز خاطرهی صدایات
و تنات نیست،
و این تصویر زندهام میدارد.
■●شاعر: #خوزه_آنخل_بالنته | José Ángel Valente | اسپانیا، ۲۰۰۰ --۱۹۲۹ |
■●برگردان: #مهیار_مظلومی
@asheghanehaye_fatima
وقتی عشق چیزی نیست
جز حالتی ساختگی
و نشانهای توخالی.
وقتی خانه پُر است از کندههای چوب،
اما آتشی نمیسوزد.
وقتی تشریفات از انسان پیشی میگیرد.
شاید وقتی کلماتی را تکرار میکنیم
که قادر به دور کردنِ فقدان نیستند.
وقتی من و تو
روی در رویایم،
و بیابانی میانمان گسترده میشود.
وقتی شب فرامیرسد.
وقتی خودمان را نومیدانه
به امید میسپاریم،
شاید آن هنگامست که
تنها عشق
لبهایت را به روشنایی روز میگشاید.
■●شاعر: #خوزه_آنخل_بالنته | José Ángel Valente | اسپانیا، ۲۰۰۰ --۱۹۲۹ |
■●برگردان: #مهیار_مظلومی
وقتی عشق چیزی نیست
جز حالتی ساختگی
و نشانهای توخالی.
وقتی خانه پُر است از کندههای چوب،
اما آتشی نمیسوزد.
وقتی تشریفات از انسان پیشی میگیرد.
شاید وقتی کلماتی را تکرار میکنیم
که قادر به دور کردنِ فقدان نیستند.
وقتی من و تو
روی در رویایم،
و بیابانی میانمان گسترده میشود.
وقتی شب فرامیرسد.
وقتی خودمان را نومیدانه
به امید میسپاریم،
شاید آن هنگامست که
تنها عشق
لبهایت را به روشنایی روز میگشاید.
■●شاعر: #خوزه_آنخل_بالنته | José Ángel Valente | اسپانیا، ۲۰۰۰ --۱۹۲۹ |
■●برگردان: #مهیار_مظلومی
@asheghanehaye_fatima
فقط روی تنت،
میخواهم بیارامم،
مانند مارمولکی که در روزهای غمگین،
به آفتاب پناه میبرد.
فریادِ درهمشکسته در هوا محو میشود،
پایه مجسمهها را پیچک فرا میگیرد،
و دستان تو مرا میجویند
روی پوست شکمت،
که دراز کشیدهام.
#خوزه_آنخل_بالنته
ترجمه: #مهیار_مظلومی
فقط روی تنت،
میخواهم بیارامم،
مانند مارمولکی که در روزهای غمگین،
به آفتاب پناه میبرد.
فریادِ درهمشکسته در هوا محو میشود،
پایه مجسمهها را پیچک فرا میگیرد،
و دستان تو مرا میجویند
روی پوست شکمت،
که دراز کشیدهام.
#خوزه_آنخل_بالنته
ترجمه: #مهیار_مظلومی