چیزی ازعشق های ناب می دانی؟
بدون بوسه
و نه هیچ چیز اضافه دیگری
خیلی ناب وخالص
به همین خاطره که خیلی بزرگن
احساسات بیان نشده
هیچ وقت فراموش نمی شن ...
#تارکوفسکی
@asheghanehaye_fatima
بدون بوسه
و نه هیچ چیز اضافه دیگری
خیلی ناب وخالص
به همین خاطره که خیلی بزرگن
احساسات بیان نشده
هیچ وقت فراموش نمی شن ...
#تارکوفسکی
@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima
بگذار ساعت دور خودش بچرخد!
تو جوانتر از زمانی
زیباتر از ناگهان
ساعت ها را بردار از دیدارمان
بگذار ناگهان به پای تو پیرشوم ...
آیینه📽
#تارکوفسکی👤
#دیالوگ
بگذار ساعت دور خودش بچرخد!
تو جوانتر از زمانی
زیباتر از ناگهان
ساعت ها را بردار از دیدارمان
بگذار ناگهان به پای تو پیرشوم ...
آیینه📽
#تارکوفسکی👤
#دیالوگ
@asheghanehaye_fatima
تنها یک چیز میدانم و آن اینست که وقتی میخوابم دیگر معنای ترس را نمیدانم معنای رنج را، معنای سعادت را، خوشا آن کس که به خوابی عمیق فرو رفته است!
خواب سکهایست که بهای هر چیز را میپردازد. ترازوییست که وزن همه آدمیان در کفههایش یکسان است؛ فقیر و غنی و دارا و ندار، همه به یک اندازه!
#تارکوفسکی
تنها یک چیز میدانم و آن اینست که وقتی میخوابم دیگر معنای ترس را نمیدانم معنای رنج را، معنای سعادت را، خوشا آن کس که به خوابی عمیق فرو رفته است!
خواب سکهایست که بهای هر چیز را میپردازد. ترازوییست که وزن همه آدمیان در کفههایش یکسان است؛ فقیر و غنی و دارا و ندار، همه به یک اندازه!
#تارکوفسکی
نخستین دیدارها
@asheghanehaye_fatima
هر لحظه از معدود دیدار هامان را
به سان ظهور مسیح به سور نشستیم،
گویی تنها ما در این جهان بودیم.
سبک تر و پُر دل تر از بال پرنده،
به سان سرگیجه از پله ها فرو افتادی،
و میان یاس های نم دار جلودار من بودی
رو به قلمرو ات، به روی دگرِ آینه.
وقتی شب فرو افتاد،
مرا هدیه ای بود بخشیده.
دروازه های محراب باز شده بود و
در تاریکی، برهنگی می درخشید
و خمارانه تعظیم کرده بود.
تو بیدار شدی،
گفتم: خدا تو را بیامرزد،
گرچه می دانستم محبوب، آمرزیده ی من است.
هنگام به خواب رفتی، یاس های بر میز
خم شدند تا مژگان چشمانت را
با جهانی آبی لمس کنند.
آن مژگان، با لاجورد لمس شد،
آرامشی بود و دستت گرم بود.
تا آن که رود های تپنده را در بلور دیدم،
مه از تپه ها برخواست و نور دریاها به چشم می آمد،
و تو بر کف دستانت آن گوی بلورین را گرفته بودی؛
اورنگ پادشاهی هم به سان بسترت بود،
و - آه خدای من- تو از آن من بودی.
سپس برخواستی،
واژه نامه ی ملالت بار بشر را دگرگون کردی
و از ته دل، سخن برآوردی
و معنای جدید "تو" را آشکار کردی:
"شاه شاهان".
همه چیز در جهان دیگرگونه بود
حتی چیزهای خیلی ساده
-سبو و آب گیر-
چینه های آب جامد
میانمان ایستادند و ما را نگاه بان شدند.
ما به راه بودیم
بی هراس از روبرومان.
شهر ها گویی ساخته از شگفتی بودند
و همچون سراب پیش چشم هامان از هم می شکافتند.
نعنا هم برگ هایش را زیر زیرپاهامان می گستراند،
و پرندگان، بالا سرمان چرخ می زدند و با ما به سفر بودند،
ماهی رو به جریان رود ایستاد،
طومار آسمان هم
فراز بر زمین از هم گسست..
تا آنجا که پشت سرمان بود،
تقدیر به تعقیبمان بود،
به سان مجنونی با تیغی بر کف.
#آرسنی_تارکوفسکی
ترجمه #مسعود_بساطی
زندگی زندگی
این شعر در ابتدای فیلم آینه ی آندره #تارکوفسکی خوانده می شود.
@asheghanehaye_fatima
هر لحظه از معدود دیدار هامان را
به سان ظهور مسیح به سور نشستیم،
گویی تنها ما در این جهان بودیم.
سبک تر و پُر دل تر از بال پرنده،
به سان سرگیجه از پله ها فرو افتادی،
و میان یاس های نم دار جلودار من بودی
رو به قلمرو ات، به روی دگرِ آینه.
وقتی شب فرو افتاد،
مرا هدیه ای بود بخشیده.
دروازه های محراب باز شده بود و
در تاریکی، برهنگی می درخشید
و خمارانه تعظیم کرده بود.
تو بیدار شدی،
گفتم: خدا تو را بیامرزد،
گرچه می دانستم محبوب، آمرزیده ی من است.
هنگام به خواب رفتی، یاس های بر میز
خم شدند تا مژگان چشمانت را
با جهانی آبی لمس کنند.
آن مژگان، با لاجورد لمس شد،
آرامشی بود و دستت گرم بود.
تا آن که رود های تپنده را در بلور دیدم،
مه از تپه ها برخواست و نور دریاها به چشم می آمد،
و تو بر کف دستانت آن گوی بلورین را گرفته بودی؛
اورنگ پادشاهی هم به سان بسترت بود،
و - آه خدای من- تو از آن من بودی.
سپس برخواستی،
واژه نامه ی ملالت بار بشر را دگرگون کردی
و از ته دل، سخن برآوردی
و معنای جدید "تو" را آشکار کردی:
"شاه شاهان".
همه چیز در جهان دیگرگونه بود
حتی چیزهای خیلی ساده
-سبو و آب گیر-
چینه های آب جامد
میانمان ایستادند و ما را نگاه بان شدند.
ما به راه بودیم
بی هراس از روبرومان.
شهر ها گویی ساخته از شگفتی بودند
و همچون سراب پیش چشم هامان از هم می شکافتند.
نعنا هم برگ هایش را زیر زیرپاهامان می گستراند،
و پرندگان، بالا سرمان چرخ می زدند و با ما به سفر بودند،
ماهی رو به جریان رود ایستاد،
طومار آسمان هم
فراز بر زمین از هم گسست..
تا آنجا که پشت سرمان بود،
تقدیر به تعقیبمان بود،
به سان مجنونی با تیغی بر کف.
#آرسنی_تارکوفسکی
ترجمه #مسعود_بساطی
زندگی زندگی
این شعر در ابتدای فیلم آینه ی آندره #تارکوفسکی خوانده می شود.