عاشقانه های فاطیما
783 subscribers
21K photos
6.4K videos
276 files
2.93K links
منتخب بهترین اشعار عاشقانه دنیا
عشق
گلایه
دلتنگی
اعتراض
________________
و در پایان
آنچه که درباره‌ی خودم
می‌توانم بگویم
این است:
من شعری عاشقانه‌ام
در جسمِ یک زن.
الکساندرا واسیلیو

نام مرا بنویسید
پای تمام بیانیه‌هایی که
لبخند و بوسه را آزاد می‌خواهند..
Download Telegram
@asheghanehaye_fatima



...تاکنون نمی دانستم چند صورت هست.آدم ها زیادند، اما صورت ها خیلی زیادترند. چون هر کس چند صورت دارد.برخی، سال های سال تنها یک صورت دارند که طبعا فرسوده و چرک می شود، چین و چروک بر می دارد، و همچون دستکشی که در سفر به دست کرده باشند کش می آید.این دسته،صرفه جو و ساده اند، صورت خود را تغییر نمی دهند و حتی تمیزش هم نمی کنند.می گویند همین صورت خوب است و کیست که خلافش را اثبات کند؟ اما از آنجا که چند صورت دارند ، این سوال پیش می آید که با بقیه چه می کنند؟ ذخیره اش می کنند. به درد بچه هاشان می خورد.اما گاهی پیش می آید که سگ هاشان با همان صورت ها بیرون می روند.و چرا نروند؟ صورت، صورت است دیگر.
کسانی هم صورت هاشان را یکی پس از دیگری می پوشند و در می آورند و کهنه می کنند.اولش انگار تا بخواهی صورت دارند، اما پا به چهل سالگی که می گذارند نوبت آخری می رسد.این دیگر غم انگیز است. آنان هوای صورت هاشان را ندارند.آخرین صورتشان هفت روز بیشتر دوام نمی آورد.سوراخ سوراخ می شود و جا به جا به نازکی کاغذ است.سپس لایهٔ زیرین، ناصورت، نم نم پیدا می شود و آن ها با آن می روند و می آیند.
اما آن زن،آن زن؛ یکسره در خود مچاله شده، بر دست هایش فرو افتاده بود.کنج خیابان نتردام دِشان بود.همین که دیدمش،پا سست کردم.وقتی بینوایی غرق فکر و خیال باشد،نباید مزاحمش شد.شاید سرانجام چیزی را که به فکرش می رسد، بیابد.
خیابان بسیار خلوت بود، خلوتی ملال انگیز؛ چنان که گام هایم را از زیر پاهایم می قاپید و تلق تلق، انگار با کفش چوبی به این سو و آن سو می برد.زن یکه خورد و چنان به سرعت و شدت از خود رها شد که صورتش میان دو دستش ماند.صورت را توی دست هایش دیدم؛ آن شکل تو خالی را. به قیمت تلاشی باور نکردنی توانستم تنها به دست ها نگاه کنم، نه به چیزی که از آن کنده شده بود.با دیدن صورتی از درون به خود لرزیدم، اما از پوستِ کندهٔ بی صورت بسی بیشتر می ترسیدم.


دفتر های مالده لائوریس بریگه
#راینر_ماریا_ریلکه
ترجمه مهدی غبرائی
دستها را بلند می کنم عشق من، می شنوی؟
خش خش می کنند، می شنوی؟
کدام حرکت است از انسان های تنها که صدایش را اجسام زیادی نشنوند؟
پلک ها را می بندم عشق من، می شنوی؟
این هم صدایی است که تا تو می رسد.
و حالا پلک باز می کنم، می شنوی؟..
…پس چرا اینجا نیستی؟
نشانه های کوچک ترین حرکت من بر جا می ماند در این سکوت ابریشمی؛
و حتی رد کوچکترین تمنا می ماند در پرده کشیده بر دور دست ها.
درهر دم و بازدمم
ستاره ها بلند می شوند و سرنگون.
و بو ها به آبشخور لبهایم می آیند،
در آنها بازوهای فرشتگان دور را باز می شناسم،
اینهمه را فقط فکر می کنم:
تو را نمی بینم.

#راینر_ماریا_ریلکه
#فرشته_وزیری_نسب  

#شما_فرستادید
#امید
@asheghanehaye_fatima🌸