عاشقانه های فاطیما
817 subscribers
21.2K photos
6.5K videos
276 files
2.94K links
منتخب بهترین اشعار عاشقانه دنیا
عشق
گلایه
دلتنگی
اعتراض
________________
و در پایان
آنچه که درباره‌ی خودم
می‌توانم بگویم
این است:
من شعری عاشقانه‌ام
در جسمِ یک زن.
الکساندرا واسیلیو

نام مرا بنویسید
پای تمام بیانیه‌هایی که
لبخند و بوسه را آزاد می‌خواهند..
Download Telegram
@asheghanehaye_fatima

نگاهم کن
شرجی
وحشیانه
مواج
چونان که
دریایی تبدار ، جزیره اش را
و به آغوشم بکش
گرم
مرطوب
صمیمی
چونان که استوا
زمینش را
بگذار
آن سان در میان تو باشم
که از تو گریزی نباشد .

#محمد_ذکریانژاد
@asheghanehaye_fatima


من چنان جزئی از تو شده ا م

که جزیره ی غرق شده

جزئی از دریا

چشمانت چگونه می تواند انکارم کند

وقتی در سینه ات

خاطراتم موج می زند .

#محمد_ذکریانژاد
من جهان زنانگی را دوست می دارم

از آن جهت که

خشونت

جنگ

کشتار

هرچه هست

زنانه نیست .

#محمد_ذکریانژاد

@asheghanehaye_fatima
تمام سعیم بر آن است

که تو را

به فراموشی نسپارم

خوب می دانم

حسرت بزرگی است

روزی که

تو بیایی

و من نشناسمت.

#محمد_ذکریانژاد
چنان از اشک های من
بی تفاوت می گذری
که انگار چون باران
یک پدیده ی آب و هوایی است
که انگار باید ببارد
که انگار مقصر نیستی
و اصلا
بارش اشک های من به تو ربطی ندارد
که انگار
زمین
برای رفع خستگی
و سر حال آمدنش
به حمام رفته
دوش آب را باز کرده است .

#محمد_ذکریانژاد

@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima


بارها و بارها گفته ام
چرا قبل از رفتنت
پنجره را نبسته ای
کرکره را پایین نکشیده ای
چراغ ها را خاموش نکرده ای
در ها را قفل
راستی
از آخرین باری که رفتی
هنوز
پنجره ها بازند
کرکره ها بالا
چراغ ها روشن
درها گشوده .

#محمد_ذکریانژاد
@asheghanehaye_fatima


شاید برای تو
نمی دانم
اما برای من
بی آنکه دریا باشم
ماهیانی شدند
که در زیر پوست های من
آزادانه پرسه می زنند.

شاید برای تو
نمی دانم
اما برای من
بی آنکه جنگلی باشم
پرندگانی شده اند
که مدام می خوانند.

شاید برای تو
نمی دانم
اما برای من
بی آنکه دشتی باشم
صدای سم اسب
و آهوانی که می خرامند را
میشنوم.

شاید
برای تو
نمی دانم
برای تو #بوسه ای بود
اما برای من
#بهشتی شد
که درد و رنج های مرا
به آتش کشید .


#محمد_ذکریانژاد
@asheghanehaye_fatima


شب

گیسوان توست

ریخته بر شانه های آسمان

و صبح

بی گمان

یعنی

موهایت را بالای سرت بافته ای .

#محمد_ذکریانژاد
@asheghanehaye_fatima



بارها
خودم را جا گذاشته ام
در خانه
محل کار
پیاده روها
تاکسی ها
در میان دو نفر که عاشقانه کنار هم ایستاده اند
رفتی
و خودم را جا گذاشته ام
میان همه چیز
هرجا هستم
جز در مکانی که ایستاده ام .

#محمد_ذکریانژاد
هر گاه خسته مي شوم
به چشم هاي تو رجوع مي كنم
در اين كوير
چشم هاي تو
شبي است مهتابي
جنگلي است زندگي بخش
درياي است متلاطم با بندرگاهي كه از قبل برايم جا رزرو شده است
راحت بگويم
بانو
چشمهاي تو شمال من است
در هواي تو ديوانه مي شوم
از الفباي موسيقي چيزي نميدانم
از نت ها و ارزش زماني شان
اما چشمان تو
مرا كوك مي كند
چشمان تو به من جرات مي دهد
گاه مي خوانم
گاه سكوت مي كنم
همانگونه كه موسيقي از كنار هم گذاشت سكوت ها و صدا ها ايجاد مي شود
در كنار تو
من يك قطعه ي موسيقي ام.

#محمد_ذکریانژاد



@asheghanehaye_fatima