عاشقانه های فاطیما
818 subscribers
21.2K photos
6.5K videos
276 files
2.94K links
منتخب بهترین اشعار عاشقانه دنیا
عشق
گلایه
دلتنگی
اعتراض
________________
و در پایان
آنچه که درباره‌ی خودم
می‌توانم بگویم
این است:
من شعری عاشقانه‌ام
در جسمِ یک زن.
الکساندرا واسیلیو

نام مرا بنویسید
پای تمام بیانیه‌هایی که
لبخند و بوسه را آزاد می‌خواهند..
Download Telegram
@asheghanehaye_fatima





فرض کن زن داری و زنت را هم دوست داری و عاشق زن دیگری می شوی...
_معذرت میخواهم، از اینجا دیگر هیچ حرفت را نمی فهمم. مثل این است که... این حرف تو برای من درست به همان اندازه عجیب و نامفهوم است که فرض کن وقتی اینجا خوب سیر شدیم از کنار دکان نانوایی که رد می شویم یک نان قندی بدزدیم.
چشمان استپان آرکادیچ بیش از پیش می درخشید.
_چرا؟ عطر نان قندی بعضی وقتها چنان مست ات می کند که نمی توانی جلوی خودت را بگیری ...



( آناکارنینا |نوشته : #لئو_تولستوی | ترجمه : سروش حبیبی ، انتشارات نیلوفر )
@asheghanehaye_fatima



استپان آرکادیچ:می دانی، زن موضوعی است که هر قدر هم مطالعه اش کنی باز هم کاملا برایت تازگی دارد.

لوین: پس همان بهتر که اصلا مطالعه اش نکنی.

استپان آرکادیچ: نه! اما نمی دانم کدام ریاضی دان گفته است «جستجوی حقیقت است که لذت دارد و نه یافتنش.»



#لئو_تولستوی
@asheghanehaye_fatima




(ورونسکی در زمانی که می داند شوهر آنا در خانه نیست ،به دیدار آنا می رود.
او را بر روی بالکن باغ می یابد و در سکوت به او می نگرد .
و در دلش او را تحسین می کند.ناگهان آنا با نگاهی نگران و حالتی ناخوش ،رویش را به طرف ورونسکی برمیگرداند)


ورونسکی :
(درحالی که به طرف آنا می رود و دستانش را میگیرد)
تو را چه می شود ،آنا ؟
کسالتی داری؟

آنا :
نه حالم خوب است اما ..اما انتظار دیدنت را نداشتم .

ورونسکی:
دستهایت چقدر سرد است !

آنا:
تو مرا ترساند ی آلکسی. من اینجا تنها هستم . پسر کوچکم را برای گردش و قدم زدن به بیرون برده اند و من منتظر برگشتنش بوده م
(آنا در آستانه گریه قرار دارد)

ورونسکی :
مرا ببخش آنا که آمدم . اما نمی توانستم تمام روز را بدون دیدنت سر کنم .
امروز بعد از ظهر مسابقه دارم گفتم بیایم و قبل از رفتن ..

آنا :
تو را ببخشم آلکسی،من که از دیدنت خیلی خوشحال شده ام ..

ورونسکی :
ولی تو یا کسالت داری یا نگران چیزی هستی .داشتی به چه فکر می کردی؟

آنا :
(با لبخندی ملایم ) من همیشه به یک چیز فکر می کنم .به خوشبختی ام و.. (در حین برگرداندن رویش از ورونسکی) به بدبختی ام..


#آناکارنینا
#لئو_تولستوی
📌 #گزیده_کتاب
📓 سونات کرویتسر و چند داستان دیگر
#لئو_تولستوی

برای من غیر از او چیزی در دنیا نبود و من او را بهترین آدمِ دنیا و از خطا مبرا می شمردم و به همین دلیل نمی توانستم غیر از او برای چیزی زنده باشم.هیچ هدفی در زندگی نداشتم جز اینکه در چشمِ او همان باشم که او گمان می کرد هستم.و او مرا اولین و بهترین زن دنیا می شمرد و صاحب همه ی فضایل و من می کوشیدم که در چشمِ اولین و بهترین مردِ دنیا همین باشم.



@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima



اون کسی که برای اولین بار در دنیا جنگ رو شروع کرد، بدون شک رنج دوری از معشوق رو هرگز تجربه نکرده بود.



از کتابِ جنگ و صلح
#لئو_تولستوی
.

عشق من پیوسته سودایی‌تر و خودپرستانه‌تر می‌شود و آتش او پیوسته رو به خاموشی می‌رود.
علت جدایی دلهامان همین است
و هیچ چاره‌ای هم نیست.
برای من همه چیز زندگی در وجود او متمرکز شده است و می‌خواهم که او تمام وجود خود را به من واسپارد. اما او می‌خواهد آزادتر باشد و از من دوری می‌کند.

پیش از آنکه به هم بپیوندیم، پیوسته به هم نزدیک تر می‌شدیم. اما بعد نیرویی مقاومت ناپذیر مدام ما را از هم دور می‌کند و هر یک را به سویی می‌برد و این حال را به هیچ روی نمی‌توان تغییر داد.
او می‌گوید که
من حسادت می‌کنم
و حسادتم بی‌معنی است.
اما این درست نیست،
من حسود نیستم، #ناراضی‌ام...



@asheghanehaye_fatima


📕 #آناکارنینا
#لئو_تولستوی
برگردان #محمدعلی_شیرازی

.
@asheghanehaye_fatima


برای مردم غمگین زندگی در شهر آسانتر است.
در شهر شخص می تواند صد سال زندگی کند بدون آنکه متوجه شود مرده و خیلی وقت پیش تبدیل به خاک شده است.

#لئو_تولستوی
#موسیقی_مرگ
@asheghanehaye_fatima

از سرگردانی به ستوه آمده بود - چاره‌ای جز تسلیم نداشت. مدتی بود که سینه‌اش با دود آشنا شده بود و گاه‌گاه شراب می‌خورد. شراب را نه بخاطرِ طعم و تأثیرِ آن بلکه برای فراموش کردنِ بدبختیهای خود می‌خورد. وقتی که مست می‌شد، غرور و صفای روحِ خود را بازمی‌یافت. مستی که از سرش می‌پرید، غمگین‌تر می‌شد و به تباهی و پوچی زندگی‌اش پی می‌برد.


#رستاخیز
#لئو_تولستوی