@asheghanehaye_fatima
رضا(خسرو شکیبایی):فرید،
بابا عشق اون نیست که
وقتی دیدیش دلت بلرزه
عشق اونه که وقتی نمیبینیش
دلت میخواد کنده شه
#خانه_سبز
#دیالوگ
رضا(خسرو شکیبایی):فرید،
بابا عشق اون نیست که
وقتی دیدیش دلت بلرزه
عشق اونه که وقتی نمیبینیش
دلت میخواد کنده شه
#خانه_سبز
#دیالوگ
📌
هلمر: هیچ مردی حاضر نیست شرف و آبروی خودش را فدایِ عشق کند.
نورا: این کاری است که صدها و هزاران زن کرده اند.
📙 #خانه_ی_عروسک
👤 #هنریک_ایبسن
@asheghanehaye_fatima
هلمر: هیچ مردی حاضر نیست شرف و آبروی خودش را فدایِ عشق کند.
نورا: این کاری است که صدها و هزاران زن کرده اند.
📙 #خانه_ی_عروسک
👤 #هنریک_ایبسن
@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima
#خانه
من همان خانهی قدیمیام
از همان که پنجرههای هفترنگش
رو به فیروزهی حوض باز میشود
و نسترنها عاشقانه دیوار را چسبیدهاند
از همان خانهها
که چهارزانوی مادربزرگ را دوست دارد
و انجیر بر شاخههای درخت
آواز میخواند
از همانها
که کبوتری به سقفِ ایوانش لانه میسازد
و جوجههایش تمامِ روز
با دهانی باز
در انتظارِ پرکشیدنِ مادرشان
جیرجیر میکنند
همان خانهایی که از گریه میلرزد و
لولای وارفتهی درَش
تا باز شدن به روی تو دوام میآورد
من همان خانهام که طاقچهی کنجِ اتاقم
جانمازِ مادرم را در آغوش گرفته است
و آیینه و شمعدانِ نقرهای را
به شانهاش دوست دارد
و آرام نفس میکشد
تا بر زمینِ مهربانم قدم گذاری
و سینی چای را
بر گلهای قالی به سمتت بکشی
دست بر شانهام بخندی و
لب از دوستداشتنم برنداری
و شب برایم همان باشد
که تا سحرهای چند سالِ بعد
ماه را در کاشیِ حوض و
آسمان را در چشمهای تو ببینم
و خسته میشوم
خسته میشوم
اگر یکروز ماه را در نگاهت نبینم
و آسمان از حافظهی حیاطم برود
باران ببارد
و من به سختی اشک بریزم
و تکههای سقفم را
بر سرِ نبودنت آوار کنم
که فروریختنِ تکههای این دل ،
آغازِ ویرانشدگیست
#مرجان_پورشريفى
#خانه
من همان خانهی قدیمیام
از همان که پنجرههای هفترنگش
رو به فیروزهی حوض باز میشود
و نسترنها عاشقانه دیوار را چسبیدهاند
از همان خانهها
که چهارزانوی مادربزرگ را دوست دارد
و انجیر بر شاخههای درخت
آواز میخواند
از همانها
که کبوتری به سقفِ ایوانش لانه میسازد
و جوجههایش تمامِ روز
با دهانی باز
در انتظارِ پرکشیدنِ مادرشان
جیرجیر میکنند
همان خانهایی که از گریه میلرزد و
لولای وارفتهی درَش
تا باز شدن به روی تو دوام میآورد
من همان خانهام که طاقچهی کنجِ اتاقم
جانمازِ مادرم را در آغوش گرفته است
و آیینه و شمعدانِ نقرهای را
به شانهاش دوست دارد
و آرام نفس میکشد
تا بر زمینِ مهربانم قدم گذاری
و سینی چای را
بر گلهای قالی به سمتت بکشی
دست بر شانهام بخندی و
لب از دوستداشتنم برنداری
و شب برایم همان باشد
که تا سحرهای چند سالِ بعد
ماه را در کاشیِ حوض و
آسمان را در چشمهای تو ببینم
و خسته میشوم
خسته میشوم
اگر یکروز ماه را در نگاهت نبینم
و آسمان از حافظهی حیاطم برود
باران ببارد
و من به سختی اشک بریزم
و تکههای سقفم را
بر سرِ نبودنت آوار کنم
که فروریختنِ تکههای این دل ،
آغازِ ویرانشدگیست
#مرجان_پورشريفى
عشق مروارید سیاه است،
کمیابترین جواهر دنیا؛
جان بیصاحب آدم را میسوزاند و کُنده میکند، خاکسترش را به دست باد میسپارد.
#خانه_ادریسیها
#غزاله_علیزاده
@asheghanehaye_fatima
کمیابترین جواهر دنیا؛
جان بیصاحب آدم را میسوزاند و کُنده میکند، خاکسترش را به دست باد میسپارد.
#خانه_ادریسیها
#غزاله_علیزاده
@asheghanehaye_fatima