This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
.
اما شب؛ شب که میشود، حریم و حجابی بر عالم میافتد و انسان در خفای آن میتواند آزادانه خودش باشد و با زشتی و زیباییِ خود روبرو شود و آنرا ببیند؛ و این خاصیت شب است که هر انسانی را به حقیقت خود نزدیک میکند. در شب است که انسان ها عاشق میشوند، گریه میکنند و به یاد میآورند خود را. در شب است که مردان عاشق زنانشان میشوند و حقیقتِ درون خود را بر آنان نمایان میکنند. انسان در شب است که حقیقت درونِ خود را باز مییابد؛ حقیقتِ اینکه به واقع او چه بوده و چه هست؛ اینکه او عاشق است، و یا ظالم ...
.
#بابک_زمانی
رمان #بعد_از_ابر
@asheghanehaye_fatima
اما شب؛ شب که میشود، حریم و حجابی بر عالم میافتد و انسان در خفای آن میتواند آزادانه خودش باشد و با زشتی و زیباییِ خود روبرو شود و آنرا ببیند؛ و این خاصیت شب است که هر انسانی را به حقیقت خود نزدیک میکند. در شب است که انسان ها عاشق میشوند، گریه میکنند و به یاد میآورند خود را. در شب است که مردان عاشق زنانشان میشوند و حقیقتِ درون خود را بر آنان نمایان میکنند. انسان در شب است که حقیقت درونِ خود را باز مییابد؛ حقیقتِ اینکه به واقع او چه بوده و چه هست؛ اینکه او عاشق است، و یا ظالم ...
.
#بابک_زمانی
رمان #بعد_از_ابر
@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima
_گفت: دارم اینجا می پوسم،
باید از این خراب شده برم.
_گفتم :کجا میخوای بری؟
_گفت: نمیدونم، هرجا غیر اینجا.
"یه جای دیگه"
_گفتم: واسه تویی که نمیتونی فراموشش کنی، هیچ جا "یه جای دیگه" نمیشه...
#بابک_زمانی
رمان #بعد_از_ابر
_گفت: دارم اینجا می پوسم،
باید از این خراب شده برم.
_گفتم :کجا میخوای بری؟
_گفت: نمیدونم، هرجا غیر اینجا.
"یه جای دیگه"
_گفتم: واسه تویی که نمیتونی فراموشش کنی، هیچ جا "یه جای دیگه" نمیشه...
#بابک_زمانی
رمان #بعد_از_ابر
@SherGianianIran
گفتم : "مثلا همین رفتن؛ این خودش بدترین نوع بی رحمیه.
آدما خیلی بی رحم ان، اما خودشون خبر ندارن!"
با پشت انگشتش اشکاشو پاک کرد و گفت:
"ولی بی رحم ترین آدما اونایین که مدت ها پیش رفتن
اما هنوز دارن کنارت قدم می زنن"
#بابک_زمانی
از رمان #بعد_از_ابر
@asheghanehaye_fatima
گفتم : "مثلا همین رفتن؛ این خودش بدترین نوع بی رحمیه.
آدما خیلی بی رحم ان، اما خودشون خبر ندارن!"
با پشت انگشتش اشکاشو پاک کرد و گفت:
"ولی بی رحم ترین آدما اونایین که مدت ها پیش رفتن
اما هنوز دارن کنارت قدم می زنن"
#بابک_زمانی
از رمان #بعد_از_ابر
@asheghanehaye_fatima
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
آه که انسان باید چه تاوانی را بدهد تا یک خاطره را دوباره باز آفریند؟ چه چیز را باید پس بدهد، تا برهه ای از زمان را پس بگیرد؟
اگر زمان را نمی شود متوقف کرد، پس چگونه خاطره ای در ذهنمان بی کم و کاست منجمد میشود و هر بار که به آن فکر میکنیم، گویی درست دوباره در همان لحظه ایم؟! گویی دوباره در همان زمان و همان مکان هستیم و حتی خال های روی صورتِ آدم های درون خاطره ها را می بینیم، حتی ضربانِ رگِ گردنِ آنها را میتوانیم ببینیم که آرام و منظم در زیر پوستشان می تپد.
چگونه است که تمام این تصاویر را دوباره میتوانیم بیافرینیم، بی کم و کاست، اما تصویرهایی از پشتِ شیشه! گویی میانِ تو و خاطره ها یک شیشه ی شفاف قرار گرفته که تو را از آنها جدا می کند، که نمیگذارد چیزی یا کسی در درون خاطره ها را دوباره لمس کنی، اما به گونه ای دیگر. تنها می توانی خاطره ها را همانگونه که بوده اند، دوباره یادآوری کنی، و دوباره آنها را تنها و تنها تماشا کنی ...
.
#بعد_از_ابر
#بابک_زمانی
#نشر_ایجاز
@asheghanehaye_fatima
اگر زمان را نمی شود متوقف کرد، پس چگونه خاطره ای در ذهنمان بی کم و کاست منجمد میشود و هر بار که به آن فکر میکنیم، گویی درست دوباره در همان لحظه ایم؟! گویی دوباره در همان زمان و همان مکان هستیم و حتی خال های روی صورتِ آدم های درون خاطره ها را می بینیم، حتی ضربانِ رگِ گردنِ آنها را میتوانیم ببینیم که آرام و منظم در زیر پوستشان می تپد.
چگونه است که تمام این تصاویر را دوباره میتوانیم بیافرینیم، بی کم و کاست، اما تصویرهایی از پشتِ شیشه! گویی میانِ تو و خاطره ها یک شیشه ی شفاف قرار گرفته که تو را از آنها جدا می کند، که نمیگذارد چیزی یا کسی در درون خاطره ها را دوباره لمس کنی، اما به گونه ای دیگر. تنها می توانی خاطره ها را همانگونه که بوده اند، دوباره یادآوری کنی، و دوباره آنها را تنها و تنها تماشا کنی ...
.
#بعد_از_ابر
#بابک_زمانی
#نشر_ایجاز
@asheghanehaye_fatima
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
_گفت: میدونی؟ خیلیا توو این شهر از خفگی مُردن
_گفتم: آره، این طرفا دریا سرِ سازگاری نداره با کسی.
_گفت: دریا خیلیا رو کُشته
اما اونایی که من میگم
همشون از دلتنگی خفه شدن...
رمان #بعد_از_ابر
#بابک_زمانی
#نشر_ایجاز
@asheghanehaye_fatima
_گفتم: آره، این طرفا دریا سرِ سازگاری نداره با کسی.
_گفت: دریا خیلیا رو کُشته
اما اونایی که من میگم
همشون از دلتنگی خفه شدن...
رمان #بعد_از_ابر
#بابک_زمانی
#نشر_ایجاز
@asheghanehaye_fatima
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
آدم از یک جایی به بعد، دیگر خودش را به در و دیوار نمیکوبد،
از هر چه هست و نیست شاکی نمیشود، از آدم ها فاصله نمیگیرد.
از هیچ کس، دیگر متنفر نمیشود. دیگر گریه نمیکند، غصه نمی خورد، از حرف کسی نمی رنجد،
دیگر شعر نمیخواند، موسیقی گوش نمیدهد، به کسی زنگ نمی زند، کسی هم به او زنگ نمی زند.
دیگر صدایی، اتفاقی، بوی عطری، اسمی، زنگ تلفنی، نامه ای، خاطره ای، حرفی، یا رنگ پیراهنی حواسش را پرت نمی کند.
آدم از یک جایی به بعد، دیگر منتظر نمی ماند، دیگر عجله نمی کند، دیگر حوصله اش سر نمی رود، دیگر بی قرار نمی شود.
می دانی؟
آدم از یک جایی به بعد
فقط تماشا میکند...
رمان #بعد_از_ابر
#بابک_زمانی
#نشر_ایجاز
@asheghanehaye_fatima
از هر چه هست و نیست شاکی نمیشود، از آدم ها فاصله نمیگیرد.
از هیچ کس، دیگر متنفر نمیشود. دیگر گریه نمیکند، غصه نمی خورد، از حرف کسی نمی رنجد،
دیگر شعر نمیخواند، موسیقی گوش نمیدهد، به کسی زنگ نمی زند، کسی هم به او زنگ نمی زند.
دیگر صدایی، اتفاقی، بوی عطری، اسمی، زنگ تلفنی، نامه ای، خاطره ای، حرفی، یا رنگ پیراهنی حواسش را پرت نمی کند.
آدم از یک جایی به بعد، دیگر منتظر نمی ماند، دیگر عجله نمی کند، دیگر حوصله اش سر نمی رود، دیگر بی قرار نمی شود.
می دانی؟
آدم از یک جایی به بعد
فقط تماشا میکند...
رمان #بعد_از_ابر
#بابک_زمانی
#نشر_ایجاز
@asheghanehaye_fatima
.
@asheghanehaye_fatima
قلب آدم مثل یک اتاقِ بایگانی ست؛ پُر از پوشه و پرونده.
پرونده های ریز و درشت، پرونده های سبک و سنگین، پرونده های هزار صفحه ای، و آنهایی که فقط دو سه برگه بیشتر ندارند.
بعضی از پرونده ها خالی اند، و خودت هم نمیدانی چرا اینجایند.
بعضی از پرونده ها هستند که نمی توانی بهشان دست بزنی، البته برای توانستن که میتوانی، اما نمیخواهی که به آنها دست بزنی،
چرا که قلبت را درد میآورند، اذیتت می کنند، آزارت میدهند، تو را می رنجانند. پس میگذاری همانجایی که بوده اند، بمانند.
اما میان همه ی این پرونده ها، یک سری پرونده ها هم هست که تا میخواهی بازشان کنی، میبینی پوشه شان حسابی مچاله شده، انگار روی آنها آب ریخته شده، و هرچه هم توی شان نوشته شده، مثل جوهر پخش روی برگه هاشان پخش شده،
و تو هرچقدر سعی میکنی، نمیتوانی بیاد بیاوری که توی آنها چه چیزهایی نوشته بوده ای.
تو هیچوقتِ نخواهی فهمید کی و کجا آن پوشه ها رو گذاشته بودی در اتاق قلبت،
دلت میگیرد، و تا آخر عمر به آن پوشه ها فکر خواهی کرد، که فراموششان کرده ای...
.
رمان : #بعد_از_ابر
#بابک_زمانی
#نشر_ایجاز
.
@asheghanehaye_fatima
قلب آدم مثل یک اتاقِ بایگانی ست؛ پُر از پوشه و پرونده.
پرونده های ریز و درشت، پرونده های سبک و سنگین، پرونده های هزار صفحه ای، و آنهایی که فقط دو سه برگه بیشتر ندارند.
بعضی از پرونده ها خالی اند، و خودت هم نمیدانی چرا اینجایند.
بعضی از پرونده ها هستند که نمی توانی بهشان دست بزنی، البته برای توانستن که میتوانی، اما نمیخواهی که به آنها دست بزنی،
چرا که قلبت را درد میآورند، اذیتت می کنند، آزارت میدهند، تو را می رنجانند. پس میگذاری همانجایی که بوده اند، بمانند.
اما میان همه ی این پرونده ها، یک سری پرونده ها هم هست که تا میخواهی بازشان کنی، میبینی پوشه شان حسابی مچاله شده، انگار روی آنها آب ریخته شده، و هرچه هم توی شان نوشته شده، مثل جوهر پخش روی برگه هاشان پخش شده،
و تو هرچقدر سعی میکنی، نمیتوانی بیاد بیاوری که توی آنها چه چیزهایی نوشته بوده ای.
تو هیچوقتِ نخواهی فهمید کی و کجا آن پوشه ها رو گذاشته بودی در اتاق قلبت،
دلت میگیرد، و تا آخر عمر به آن پوشه ها فکر خواهی کرد، که فراموششان کرده ای...
.
رمان : #بعد_از_ابر
#بابک_زمانی
#نشر_ایجاز
.
@asheghanehaye_fatima
.
بدترین اتفاق در پاییز آن است، که کسی برود؛
رفتن های پاییز با رفتن های دیگر فرق می کند،
رفتن های پاییز در سکوت انجام می شوند،
رفتن های پاییز شوخی سرشان نمی شود،
و زندگی این را به ما خوب یاد داده بود.
آدم هایی که در پاییز می روند، هرگز بر نمی گردند،
حتی اگر برگردند، دیگر آن آدم سابق نیستند،
و این خاصیت پاییز است که همه چیز را تغییر می دهد؛
خیابان ها را
کوچه ها را
پنجره ها را
خاطره ها را
درخت ها را
و بیشتر از همه، آدم ها را ...
#بابک_زمانی
رمان : #بعد_از_ابر
.
بدترین اتفاق در پاییز آن است، که کسی برود؛
رفتن های پاییز با رفتن های دیگر فرق می کند،
رفتن های پاییز در سکوت انجام می شوند،
رفتن های پاییز شوخی سرشان نمی شود،
و زندگی این را به ما خوب یاد داده بود.
آدم هایی که در پاییز می روند، هرگز بر نمی گردند،
حتی اگر برگردند، دیگر آن آدم سابق نیستند،
و این خاصیت پاییز است که همه چیز را تغییر می دهد؛
خیابان ها را
کوچه ها را
پنجره ها را
خاطره ها را
درخت ها را
و بیشتر از همه، آدم ها را ...
#بابک_زمانی
رمان : #بعد_از_ابر
@asheghanehaye_fatima
بدترین اتفاق در پاییز آن است، که کسی برود؛
رفتن های پاییز با رفتن های دیگر فرق می کند،
رفتن های پاییز در سکوت انجام می شوند،
رفتن های پاییز شوخی سرشان نمی شود،
و زندگی این را به ما خوب یاد داده بود.
آدم هایی که در پاییز می روند، هرگز بر نمی گردند،
حتی اگر برگردند، دیگر آن آدم سابق نیستند،
و این خاصیت پاییز است که همه چیز را تغییر می دهد؛
کوچه ها را
خیابان ها را
پنجره ها را
خاطره ها را
درخت ها را
و بیشتر از همه، آدم ها را ...
#بابک_زمانی
رمان : #بعد_از_ابر
بدترین اتفاق در پاییز آن است، که کسی برود؛
رفتن های پاییز با رفتن های دیگر فرق می کند،
رفتن های پاییز در سکوت انجام می شوند،
رفتن های پاییز شوخی سرشان نمی شود،
و زندگی این را به ما خوب یاد داده بود.
آدم هایی که در پاییز می روند، هرگز بر نمی گردند،
حتی اگر برگردند، دیگر آن آدم سابق نیستند،
و این خاصیت پاییز است که همه چیز را تغییر می دهد؛
کوچه ها را
خیابان ها را
پنجره ها را
خاطره ها را
درخت ها را
و بیشتر از همه، آدم ها را ...
#بابک_زمانی
رمان : #بعد_از_ابر
.
@asheghanehaye_fatima
_گفتم : میدونی؟ آدما هیچوقت نمیرن،
اصلا رفتنی در کار نیست، نمیشه که رفت،
بخوای هم نمیشه.
ببین، حتی وقتی یه تعمیرکار میاد خونه ت که یخچال درب و داغونتو تعمیر کنه، بازم تا دو سه روز بوی تند سیگاری که روی لباساش کهنه شده توو خونه ات می مونه، هرچقدم پنجره رو باز بذاری فایده نداره؛
رفتن که به این سادگیا نیست!
_گفت : من که هیچوقت سیگاری نبودم!
_گفتم : آره، ولی تو بیست و پنج سال توو اون خونه کنارمون نفس کشیدی،
نفس هاتو با باز کردن کدوم پنجره میشه از یاد برد؟
#بابک_زمانی
رمان: #بعد_از_ابر
#نشر_ایجاز
@asheghanehaye_fatima
_گفتم : میدونی؟ آدما هیچوقت نمیرن،
اصلا رفتنی در کار نیست، نمیشه که رفت،
بخوای هم نمیشه.
ببین، حتی وقتی یه تعمیرکار میاد خونه ت که یخچال درب و داغونتو تعمیر کنه، بازم تا دو سه روز بوی تند سیگاری که روی لباساش کهنه شده توو خونه ات می مونه، هرچقدم پنجره رو باز بذاری فایده نداره؛
رفتن که به این سادگیا نیست!
_گفت : من که هیچوقت سیگاری نبودم!
_گفتم : آره، ولی تو بیست و پنج سال توو اون خونه کنارمون نفس کشیدی،
نفس هاتو با باز کردن کدوم پنجره میشه از یاد برد؟
#بابک_زمانی
رمان: #بعد_از_ابر
#نشر_ایجاز