عاشقانه های فاطیما
820 subscribers
21.2K photos
6.5K videos
276 files
2.94K links
منتخب بهترین اشعار عاشقانه دنیا
عشق
گلایه
دلتنگی
اعتراض
________________
و در پایان
آنچه که درباره‌ی خودم
می‌توانم بگویم
این است:
من شعری عاشقانه‌ام
در جسمِ یک زن.
الکساندرا واسیلیو

نام مرا بنویسید
پای تمام بیانیه‌هایی که
لبخند و بوسه را آزاد می‌خواهند..
Download Telegram
@asheghanehaye_fatima

.
خودم را ادامه می دهم
در پیراهنی که زیباترم می کند
در چمدانی
که حجم بیشتری از من را می گیرد

به خیابان می روم
تا باقی مانده ام را گم کنم

حالا که هیچ اتوبوسی
ما را به جایی نمی رساند،
حالا که هیچ کدام از این ایستگاه ها
چیزی برای منتظر ماندن ندارند،
فکر کن
به زنی که زیبایی اش را
کنار تابلوی «توقف ممنوع» جاگذاشته و...
.
بیا
باقی مانده ام را با خودت ببر
تنها شده ام
آنقدر تنها که ادامه ای ندارم.

#پریسا_صالحی
کتاب #جمعیتی_از_خودم
@asheghanehaye_fatima



هیچ چیز نجاتم نمی دهد
جز عشق تو
و دست هایی که دور گردنم حلقه می شوند،
ریشه ی هیچ غمی را نخُشکانده اند

من به لب های بُرّنده تری نیاز دارم
به حرف هایی که به هیچ شعری شبیه نیست
و مردی که می داند
خون از کجا می جوشد
از کجا بند می آید

#پریسا_صالحی

‏آغوش تو

تنها پرتگاه امن زمین است

به مرز دست هایت که می رسم

حواسم از تمام دنیا

پرت می شود ..

#پریسا_صالحی

@asheghanehaye_fatima
@asheghanehayr_fatima

.
از هر راهی بروم
تو روبه رویم ایستاده ای
و چقدر غم انگیز است
همیشه زخم
پیش از من دهان باز می کند!
بگذار با طعم خون بگویم "دوستت دارم"
که در روزگار ما
پیوند قلب ها کار دشواری ست

بگذار پشت به خودم بایستم
مثل آینه ای
که هرگز خودش را ندید
و تو قول بده
دستی که به شانه ام می زند
برای شکستنم نیامده باشد !
بگذار
بگذار
بگذار
با دهان بسته هم
حرفی برای تو داشته باشم




#پریسا_صالحی
@asheghanehaye_fatima




نمی‌خواستم از دستت بدهم
بارانی بی‌پناه بودم
که نمی‌دانستم
از دریا جدا مانده‌ام
یا آسمان...

گودالی برای خودم کندم
و تصویرِ تو را
برای همیشه از قلبم عبور دادم




#پریسا_صالحی
@asheghanehaye_fatima





حدس بزن
چند تیغ را
از رگ های غروب بیرون آوردم و
باز هم شب فرا رسید

می ترسم
از چرخش های اجباری زمین
از خون
از سرم
که روی مجسمه ای چوبی می چرخد
می دانی
اگر به عقب برگردم
چند پرنده جیغ می کشند؟
و آدم
مگر چند انگشت دارد
که در گوش هایش فرو کند!؟

زمان
رنگ به صورت ندارد
و حالا که می خواهم به زنده بودنم اعتراف کنم
نمی داند این دست و پا زدن در لحظه های آخر است

به سمت باد ایستاده ام
عزیزم
برای بار آخر تکانم بده
و از من دور شو
همیشه خون پاییز
گردن درختی می افتد
که نمی تواند فرار کند




#پریسا_صالحی
@asheghanehaye_fatima




پرنده ای
به ناگهان می پَرَد از درخت
و دست های افسرده ی زن
با هیچ طوفانی باز نمی شود

تکان نمی خورَد
شاخه ای از شاخه ام
میوه های نرسیده
داستانِ غمگین تری دارند

دارد نوک می زند به دانه های ریخته
پرنده ای که بازنگشته
باد می آید
باد می آید
و زن
به آفرینش اعتقاد دارد

#پریسا_صالحی
@asheghanehaye_fatima




به چشم های غمگین من نگاه کن!
دوست داشتن از کجای آدم شروع می شود؟
و چشمه ای که خودش تشنه است،
از کدامین ِ ابرها
آب می خورد؟

لعنت به من
که تو را دوست دارم و
استخوان هایم هنوز قد می کشند،
قلبم
سایه اش را از سرم کم نمی کند
و پوستم
در برابر آفتاب لجاجت می کند

می خواهم خودم را سر بکشم و
اضافه ی این زندگی را
مثل لیوان شکسته ای دور بریزم
من تشنه ام
و لب های تو،بسم الله...
گناه کارم
و گلوی تو،بسم الله...
خیانت از کجای آدم شروع می شود؟
زبانت را تیز کن و
حرف های برنده تری به من بزن

آنقدر عریانم
که پوستم را کنار بزنی و
دهلیزهای خشک شده را ببینی
ماهیان سرخی
که خون مرا می خورند و
هر شب به یک بوسه دعوتم می کنند

کسی که کمترین معجزه اش،
دوست داشتن است
از جهنم نمی ترسد
آخرین قطره ام را حیف کن و
بیا با هم به درک بریزیم...




#پریسا_صالحی
جایی برای رفتن نداشتیم،
ما را بسته بندی کردند
بین چند تکه استخوان سخت
که هر روز
به مجسمه ای ماندگار فکر می کردم

مرگ ما آنقدر طبیعی بود
که کنار هم لبخند زدیم و
عکس یادگاری گرفتیم
رنج و اندوه
ما را تراشیده بود،
هرچه سعی می کردم بیرون بزنم
ترک های روی پوستم بیشتر می شد

زندگی بر ما سخت گرفت
آنقدر که
کف دستمان
دنبال راه های فرار بودیم

حالا چطور می خواهی
از روی لبخندم مرا بشناسی؟
آنقدر دست به دست شده ام
که حتی تو را به یاد نیاورم

من از هر چیز سخت می ترسم
این تکه سنگ را بردار و
به عمیق ترین جای رودخانه
پرت کن...

#پریسا_صالحی

@asheghanehaye_fatima
.




خودش را به هر دری می زند
سر از خیابانی بی انتها در می آورد

فکر کن
چقدر تنهاست!
که به سایه ی نداشته اش می خندد و
دست می اندازد دور گردن تمام رهگذرها

سرگردانم!
چون بادهایی که معلوم نیست
از کجا دل کنده اند
و به کجا می روند.

#پریسا_صالحی


@asheghanehaye_fatima
‍ مجبور بودم
سرم را به دوست داشتن گرم کنم
تا یادم نیاید
چقدر دوستت دارم
مجبور بودم
دیوارها را رنگ بزنم
دستم را به میله ها بگیرم
و فکرم را میان زانوهایم خفه کنم

درختی که یادش برود میوه بدهد،
به درد عصای پیری هم نمی خورد
و من
اگر سایه ام را بغل نمی کردم
چطور می توانستم
در صورت خورشید نگاه کنم؟!

مجبور بودم
خاک کنم پاهایم را
تا بفهمم
رفتن همیشه هم رسیدن نیست
دوستت دارم
دوستش دارم
و سری که درد نمی کند را
دستمال بسته ام
مبادا یادم برود
خاطراتی را
که زنده نگهم داشته اند

#پریسا_صالحی


@asheghanehaye_fatima