عاشقانه های فاطیما
812 subscribers
21.2K photos
6.49K videos
276 files
2.94K links
منتخب بهترین اشعار عاشقانه دنیا
عشق
گلایه
دلتنگی
اعتراض
________________
و در پایان
آنچه که درباره‌ی خودم
می‌توانم بگویم
این است:
من شعری عاشقانه‌ام
در جسمِ یک زن.
الکساندرا واسیلیو

نام مرا بنویسید
پای تمام بیانیه‌هایی که
لبخند و بوسه را آزاد می‌خواهند..
Download Telegram
برمی‌خیزی و زیبایی،
ناب
چنان روزی که آغاز می‌شود.
شرمِ آبی‌ در توست
که میان سنگ‌ها می‌دود.

تنت
حافظِ حرارت مشعل آفتاب است و
آتش‌بازی‌ها.

روز چنان‌ دروازه‌ای
به خود می‌گشاید
تا تو از آن بگذری.

سایه‌ات
از اتاق‌های دربسته
از عصرهای تهی
رد می‌شود.

چهره‌ات
چنان‌که پرنده‌ای
در تمام آینه‌ها لانه می‌کند.

دست‌هایت تا می‌زنند
ملافه‌های کتان را که شب
چین و چروکشان کرده بود.

خنده‌ات
در خاطره‌ی فواره‌ها
در طراوت میوه‌ها
ناز می‌کند.

فراسوی شبِ تاریک،
دلیل حیات
همراه قدم‌های توست.

هنوز تو را با خود می‌برم
زنده میان بازوانم
سَبُک چون ماه.

@asheghanehaye_fatima

#لدو_ایوو
@asheghanehaye_fatima



چون دسته‌ای از پرندگان
خود را در تو فرو می‌ریزم.

و همه عشق است و
همه جادوست،
تن‌‌ات زیباست
چنان فروغ خاک،
که روز را
و شب را، به اعتدال
اندازه می‌کند.

شب، روز می‌شود
چون تو هستی
زنانه و کامل
میان بازوانم
انگار دو عالم همزاد
در یک اختر

#لدو_ایوو
#شاعر_برزیل🇧🇷
ترجمه:
#محسن_عمادی
@asheghanehaye_fatima




همه‌ی روز،
دروازه باز می‌ماند
ولی شب خودم می‌روم و می‌بندمش.
چشم به راهِ هیج مهمان شبانه‌ای نیستم
اگر نیست آن طراری که از دیوار رویاها بالا می‌رود.
چنان خاموش است شب
که میلاد چشمه‌ها را در کوهستان‌ها می‌شنوم.
تخت سفیدم
چون راه شیری
در شب تاریک
به چشم‌ام تنگ می‌آید.
یک‌تنه
تمام فضای عالم را اشغال می‌کنم....

دمِ‌ غروب، چه عبث خیال می‌کردم که تنها خواهم خفت
مصون، به سیم‌های خارداری که خاک‌های مرا حصار می‌بندند
و به سگ‌هایی که با چشم‌های باز رویا می‌بینند.
شب‌هنگام
یک نسیم ساده، دیوارهای آدمی را ویران می‌کند.
هرچند سپیده‌دمان دروازه‌ام بسته خواهد بود
یقین دارم که در سکوت شب
کسی آن را گشوده است
و در دل ظلمات
شریکِ رویای بی قرارم بوده‌است.


#لدو_ایوو
#شاعر_برزیل
ترجمه:
#محسن_عمادی
@asheghanehaye_fatima

هرگز به من نگفتی کجا می‌توانم خدا را پیدا کنم .
در پیش رویم ؟ کنارم ؟
پشتِ سرم ، وقتی از چراغ قرمز رد می‌شوم ؟
درون‌ام ، در گردش خونم ،
یا در رویاهایی که از کودکی تعقیب‌ام می‌کنند؟
شاید خانه‌اش میان ستارگان است !
در فضا ،
دور از دسترس‌ ،
عین پرندگان و بادبادک‌ها ...
در پرواز یک پشه ،
یا در حرکت نامحسوس کهکشان‌ها ؟
در جزر و مد؟
در باد گرم تابستانی ..؟
هر روز این‌ها را از تو می‌پرسم و جوابم نمی‌دهی ...
شاید خدا
در سکوتِ توست ..

#لدو_ایوو
🍀🍀
@asheghanehaye_fatima



برمی‌خیزی و زیبایی،
ناب
چنان روزی که آغاز می‌شود.
شرمِ آبی‌ در توست
که میان سنگ‌ها می‌دود.

تنت
حافظِ حرارت مشعل آفتاب است و
آتش‌بازی‌ها.

روز چنان‌ دروازه‌ای
به خود می‌گشاید
تا تو از آن بگذری.

سایه‌ات
از اتاق‌های دربسته
از عصرهای تهی
رد می‌شود.

چهره‌ات
چنان‌که پرنده‌ای
در تمام آینه‌ها لانه می‌کند.

دست‌هایت تا می‌زنند
ملافه‌های کتان را که شب
چین و چروکشان کرده بود.

خنده‌ات
در خاطره‌ی فواره‌ها
در طراوت میوه‌ها
ناز می‌کند.

فراسوی شبِ تاریک،
دلیل حیات
همراه قدم‌های توست.

هنوز تو را با خود می‌برم
زنده میان بازوانم
سَبُک چون ماه.




#لدو_ایوو
■ترجمه: #محسن_عمادی
@asheghanehaye_fatima



برمی‌خیزی و زیبایی،
ناب
چنان روزی که آغاز می‌شود.
شرمِ آبی‌ در توست
که میان سنگ‌ها می‌دود.

تنت
حافظِ حرارت مشعل آفتاب است و
آتش‌بازی‌ها.

روز چنان‌ دروازه‌ای
به خود می‌گشاید
تا تو از آن بگذری.

سایه‌ات
از اتاق‌های دربسته
از عصرهای تهی
رد می‌شود.

چهره‌ات
چنان‌که پرنده‌ای
در تمام آینه‌ها لانه می‌کند.

دست‌هایت تا می‌زنند
ملافه‌های کتان را که شب
چین و چروکشان کرده بود.

خنده‌ات
در خاطره‌ی فواره‌ها
در طراوت میوه‌ها
ناز می‌کند.

فراسوی شبِ تاریک،
دلیل حیات
همراه قدم‌های توست.

هنوز تو را با خود می‌برم
زنده میان بازوانم
سَبُک چون ماه.


#لدو_ایوو
برمی‌خیزی و زیبایی،
ناب
چنان روزی که آغاز می‌شود.
شرمِ آبی‌ در توست
که میان سنگ‌ها می‌دود.

تن‌ات
حافظِ حرارت مشعل آفتاب است و
آتش‌بازی‌ها.

روز چنان‌ دروازه‌ای
به خود می‌گشاید
تا تو از آن بگذری.

سایه‌ات
از اتاق‌های دربسته
از عصرهای تهی
رد می‌شود.

چهره‌ات
چنان‌که پرنده‌ای
در تمام آینه‌ها لانه می‌کند.

دست‌هایت تا می‌زنند
ملافه‌های کتان را که شب
چین و چروک‌شان کرده بود.

خنده‌ات
در خاطره‌ی فواره‌ها
در طراوت میوه‌ها
ناز می‌کند.

فراسوی شبِ تاریک،
دلیل حیات
همراه قدم‌های توست.

هنوز تو را با خود می‌برم
زنده میان بازوان‌ام
سَبُک چون ماه.


●□●شاعر: #لدو_ایوو | Ledo Ivo | برزیل، ۲۰۱۲-۱۹۲۴ |

●□●برگردان: #محسن_عمادی

@asheghanehaye_fatima

برمی‌خیزی و زیبایی،
ناب
چنان روزی که آغاز می‌شود.
شرمِ آبی‌ در توست
که میان سنگ‌ها می‌دود.

تن‌ات
حافظِ حرارت مشعل آفتاب است و
آتش‌بازی‌ها.

روز چنان‌ دروازه‌ای
به خود می‌گشاید
تا تو از آن بگذری.

سایه‌ات
از اتاق‌های دربسته
از عصرهای تهی
رد می‌شود.

چهره‌ات
چنان‌که پرنده‌ای
در تمام آینه‌ها لانه می‌کند.

دست‌هایت تا می‌زنند
ملافه‌های کتان را که شب
چین و چروک‌شان کرده بود.

خنده‌ات
در خاطره‌ی فواره‌ها
در طراوت میوه‌ها
ناز می‌کند.

فراسوی شبِ تاریک،
دلیل حیات
همراه قدم‌های توست.

هنوز تو را با خود می‌برم
زنده میان بازوان‌ام
سَبُک چون ماه.

■●شاعر: #لدو_ایوو | Ledo Ivo | برزیل ● ۲۰۱۲-۱۹۲۴ |

■●برگردان: #محسن_عمادی


@asheghanehaye_fatima